انکار توام…

صدای نفس‌هایش تمام فیلم را زیر سیطره دارد، انگار با بار سنگینی بر دوش از پست و بالای زندگی می‌گذرد؛ بار تفاوت.

در «پرویز» با نوعی تحلیل روانکاوانه روبه‌روییم، تحلیل فردی که به نظر می‌رسد از ابتدا تا انتها با بایدها و نبایدهای اخلاقی و اصول نانوشته‌ی جامعه‌اش ناهمخوان است، جامعه‌ای که توان پذیرش غیرهمجنس خود را ندارد. در یک‌سوم ابتدایی مردی را می‌بینیم که معصومیت و کودکی‌اش تماشاچی را همدل می‌کند، معصومیتی که ناگزیر خطی میان او و دیگران می‌کشد. عشقی کودکانه به جهان اطرافش دارد و وقتی این عشق پس زده می‌شود یکباره همه‌ی معصومیتش هم از دست می‌رود. او، به قول کارل پیرسون، روان‌تحلیلگر و نویسنده، ناخودآگاه الگوی شخصیتی معصوم را با یتیم عوض می‌کند؛ بنا به بررسی روانشناختی پیرسون، یتیم در مواجهه با جامعه خیلی زود از الگوی جنگجو تأثیر می‌گیرد و به ستیز برمی‌خیزد با هر آنچه آرامش معصومیت شیرین را از او ربوده. در «پرویز» همین اتفاق می‌افتد؛ نخستین واکنش او رفتار شایع کودکان پرخاشگر است، حیوان‌آزاری، و در قدم بعد کودک‌آزاری. در صحنه‌ی سوءقصد به نوزاد انگار می‌خواهد سرگذشت کودک (خود گذشته‌اش) را به الگوی یتیم (خود فعلی‌اش) پیوند بزند. بیش از آنکه با جهان بجنگد با خودش می‌جنگد، مثلاً تنخواه چندمیلیون تومانی مجتمع مسکونی را نمی‌دزدد، اما به جنگ هرکسی می‌رود که به‌نوعی شباهتی با او دارد: پیرمرد صاحبخانه، خیابان‌خواب‌ها و نگهبان مجتمع تجاری، اما همه‌ی این کارهایش کماکان دست‌گرمی‌هایی‌ هستند برای روبه‌رو شدن با عامل اصلی خشونت و طرد شدن: پدر و جایگاه او به‌سان قانون و نمادی از جامعه‌ی سنتی محافظه‌کار و اخلاق‌مدار.

شباهت‌های رفتاری، ظاهری و غیره نوعی همبستگی بین افراد شکل می‌دهد و این همسانی و همبستگی پذیرش غیر را سخت می‌کند. شیوه‌ی زندگی پرویز متفاوت است. بارها تأکید می‌شود که «اگر ازدواج می‌کردی»، «اگر شغل درست‌وحسابی داشتی»، و اگرهایی دیگر. ضمناً او مهربان است، آرام و بی‌آزار، و قراردادهای رایج در رفتارهای اجتماعی را چندان بلد نیست، در نتیجه جدی گرفته نمی‌شود. در آغاز فیلم او همان اندازه متفاوت با اصول جامعه رفتار می‌کند که در پایان و همین تفاوت‌هاست که از او انسانی تنها می‌سازد. ترکیب‌بندی نماها هم به‌کمک تأکید بر همین مایه می‌آیند: پرویز را همیشه یا تنها در گوشه‌ای از قابی می‌بینیم که سوی دیگرش فضای خالی است یا یک سمت را پرویز می‌گیرد و یک سمت را دیگران. هیچ‌وقت کسی کنارش نیست؛ یا در برابر دیگران یا در برابر تنهایی و طردشدگی.

 

لوون هفتوان هم انتخابی است که به نشان دادن این تفاوت کمک می‌کند؛ آدمی که با نگاه، ابعاد بدن و پیراهن تیره‌اش به لحاظ دیداری لکه‌ی درشت سنگینی است که ترکیب بندی کلاسیک قاب‌ها را به هم می‌ریزد. دیگر عناصر هم جوری کنار همدیگر چیده شده که از دل هر صحنه‌ای موقعیتی دراماتیک بیرون بیاید؛ از نمایش بازی پینگ‌پنگ و تصویر پرویز در پس‌زمینه با یک راکت که فقط تماشاگر است (همان‌طور که در زندگی امنش کنار پدر) تا نشستن در سمت راست تصویر و نگاه کردن به سیگار کشیدن پسری نوجوان که تنها هم‌صحبت اوست. او تماشاچی است، تماشاچی زندگی دیگران؛ تا قبلش خودش را جزیی از این نمایش می‌دانست، اما ناگهان درک می‌کند فقط تماشاگر است.

جامعه رفتاری متناسب و پذیرا با «تفاوت‌» نداشته. فرد آسیب‌دیده هم در برابر این نادیده گرفته شدن یا طردشدگی واکنشی نشان می‌دهد، واکنشی که معمولاً رفتاری خصمانه است. شاید باور اینکه مرد آرام و مهربان شروع فیلم شبیه جامعه‌ستیزها رفتار کند دشوار باشد اما این اتفاق می‌افتد چون هر کس در بستر جامعه و برای زندگی در آن تربیت می‌شود، مأمنی که اگر از او گرفته شود و احساس کند جزئی از آن نیست، دلیلی هم برای همراهی و سازگاری با آن ندارد. پرویز در پایان فیلم هم باز متفاوت است، تفاوتی که این بار با خشم خشونت‌بارش بر سر جامعه آوار می‌شود؛ بر سر جامعه‌ای که او را انکار کرده.

3 Comments

  1. من این فیلم ندیدم…اما تعریفش و زیاد شنیدم و با این نقد خوب و روشن علاقه مند شدم حتما فیلم و ببینم…ممنون

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

هراسِ اختگی

مطلب بعدی

اگه می‌تونی تحقیرم کن

0 0تومان