Categories: اجتماعی

با زاون شوخی نمی‌کنم

شبکه آفتاب: زاون قوکاسیان، مؤلف و پژوهشگر سینما مدتی است در بستر بیماری است. او چندین ماه در بیمارستانی در اتریش بستری شد و اکنون به درخواست خودش به بیمارستانی در اصفهان منتقل شده است. ماهنامه‌ی «شبکه آفتاب» سال گذشته در ویژه‌نامه‌ی نوروزی یادداشتی از علی خدایی، نویسنده، درباره‌ی زاون قوکاسیان منتشر کرد. با آرزوی سلامتی «زاون» این یادداشت دوباره در وب‌سایت شبکه آفتاب منتشر می‌شود.‎

***

کودکی
همیشه با دوچرخه جلفا را می‌گشت. سال ۱۳۳۴ بود. پر از خانه‌های بزرگ و پردرخت. دیوارهای بلند کاه‌گلی. تمام خانه‌ها پر از ظرف‌های رب دست‌ساز بود. زن‌ها در تشت‌ها رب درست کرده بودند و «سنگ‌تراش‌ها»* بوی گوجه‌فرنگی می‌داد و کوچه‌ها پر بود از تفاله‌ی‌ گوجه‌ی له‌شده.
مادرش در همین سال‌ها بود که زاون را به سینما می‌برد. کرایه‌های حکیم‌نظامی، که سر خاقانی می‌ایستادند، آنها را می‌بردند به «شهر». شهر، ‌سی‌و‌سه‌پل و چهارباغ بود. چهارباغ سینما داشت. آنها سینما مایاک می‌رفتند؛ دالانی دراز پر از «برنامه‌ی‌ آینده» و «به‌زودی». سنگ‌های کف سینما بوی گازوئیل می‌داد و زاون و مادرش با همان لباس‌هایی که به مهمانی می‌رفتند به سینما آمده بودند. «احمد سیبی» کنار گاری‌اش ایستاده بود و قنادی لوکس کنار سینما مایاک شیرینی خشک و بادامی و گز می‌فروخت.
زاون وقتی فیلم می‌دید مادرش به او ساندویچ نان و کره می‌داد. یک روز که سوار کرایه بودند به مادرش آدیک گفت: من تو و سینما را از همه‌ی دنیا بیشتر دوست دارم و مادرش خندیده بود و گفته بود: «حالا تو بچه‌ای!»
مادر
«از دست این پسر شلخته چه‌کار کنم؟ مرد گنده زیر تختخوابش پره از قوطی آب‌میوه، قوطی نوشابه، مجله، جوراب، پره از کتاب و مداد و هرچی بگی. هرچی بگی هست! سی‌دی. چراغ‌خواب. چراغ قوه. کنترل تلویز‌یون. آی من دنبال این کنترل می‌گشتم، می‌گشتم! من و الماس پدرمان در‌ میاد تا اینجا را تمیز کنیم. پر‌ کاغذ که شب‌ها می‌خونه. سوزن ته‌گرد، سوزن ته‌‌گرد. بعد که میاد می‌گه این کجاست؟ اون کجاست! چیزامو به‌هم ریختید. هی می‌گه دست نزنید. می‌دونی چیکار می‌کنم یه تختخواب دوطبقه براش می‌خرم زیر تخت هرچی می‌خواد انبار کنه. حالا ‌هر طبقه هم بخوابه او‌ن یکی می‌شه باز انبار. تمیزش هم نمی‌کنم.»
سالی دو بار کمد شیشه‌ای کنار تختخواب را گرد‌گیری می‌کرد. توی کمد انواع و اقسام مجسمه‌های جغد بود. از قد یک انگشتانه بگیر تا یک نوشابه‌ی خانواده. یکی از جغدها آهن‌ربا داشت.
«می‌گیرم زیر تختخوابش. به زاون نوشته‌هایی می‌دهند که با سنجاق به هم وصل می‌کنند. شب که اونا رو می‌خونه سنجاق‌ها میره زیر تخت. جغد را می‌برم زیر تختخوابش می‌گم جمعشون کن!»
سنجاق‌ها را جمع می‌کرد می‌داد خیاطی سرکوچه!
«جغد خوبه. برای ما شگون داره.»
مادر زاون امسال رفت.
زاون
دارم فیلم می‌بینم. یک‌دفعه صدای آدیک میاد: چای می‌خوری؟
دارم فیلم می‌بینم. یک‌دفعه صدای آدیک میاد:
لباس‌هاتو از خشک‌شویی گرفتم!
دارم فیلم می‌بینم. یک‌دفعه صدای آدیک میاد:
ماست‌وکدو تو یخچال هست.
دارم فیلم می‌بینم. یک‌دفعه صدای آدیک میاد:
می‌خوابی چراغارو خاموش کن.
دارم فیلم می‌بینم. یک‌دفعه صدای آدیک میاد:
با چشم بسته فیلم می‌بینی؟
دارم فیلم می‌بینم. یک‌دفعه صدای آدیک میاد:
می‌ری بیرون موهاتو شونه کن!
ما
زاون پای تلفن با دوستانش شوخی می‌کند و بدوبیراه و متلک‌هایش را از قول مادرش به ما می‌گوید: مادرم می‌گه شما خیلی بی‌معرفت و بی‌چشم‌و‌رو هستید یه سری به ما نمی‌زنید تازه نمی‌گم که مادرم گفت که شما…
صدای مادرش می‌آید که می‌گوید: آموتا زاون آموتا.
من
زاون تکه‌ای از اصفهان من است. مادرش آدیک تکه‌ای از اصفهان من بود. زاون اولین کسی است که مرا با فاکنر آشنا کرد. با موسیقی ایرانی. با جان ‌فورد. وایلدر. هیچکاک. فلینی. برگمان. تروفو. آنتونیونی. فاسبیندر.
از دوران جوانی خانه‌ی او در روزهای جمعه پر است از همه‌ی آدم‌هایی که دوست دارند قهوه بخورند. حرف‌های خوب بزنند. کتاب بخوانند و موسیقی گوش بدهند.
زاون را خیلی دوست دارم. می‌دانم که حالا وقتی شب‌ها تنها می‌خوابد به چهار‌باغ فکر می‌کند. به کتابفروشی‌ها. به روزنامه‌فروشی‌ها. به مشق‌هایی که پشت یخچال مغازه‌شان نوشت. به مادرش که با او سینما می‌رفت و فیلم‌های «لُژی» را می‌دید. صبح که به‌هم زنگ می‌زنیم او به من می‌گوید، ولی نمی‌گوید همه‌ی اینها، همه‌ی این‌ اصفهان و مادر و سینما چقدر اشکش را درآورده و توی این تاریکی که دستش را دراز کرده بوده زیر تخت و دنبال دستمال کاغذی می‌گشته یک‌دفعه آدیک از آن دنیا صدایش زده و گفته باز دنبال چی می‌گردی نصفه‌شبی همه را بیدار کردی!
پی‌نوشت:
* نام محله‌ای حوالی جلفا در اصفهان

عکس از عباس کوثری

پویا محمدی

Recent Posts

سیمای ناهنجار مرگ

آمارها و مراکز مربوط به ثبت آمار خودکشی متعدد و پراکنده است و به نظر…

2 سال ago

همه‌ی‌بمب‌های‌جهان‌درافغانستان‌منفجرمی‌شود

توي چادري که از گرما تب کرده بود، عهد کرديم که تا قيام قيامت يکديگر…

2 سال ago

دو سیب در تشویش

ریحانه روز دوشنبه در میدان هوایی کابل در خیل جمعیت وحشت‌زده‌ای که به دنبال هواپیماهای…

2 سال ago

آتش در کمان زاگرس

«من لحظه‌ی افتادنش را به چشم دیدم. پاییز بود. چهار روز بود که توی کوه…

2 سال ago

اگر بابک بود

زن انگشتش را می‌گذارد روی کلید آسانسور تا مرد به حوصله یکی‌یکی کیسه‌ها را بیاورد…

2 سال ago

دنیای شگفت‌انگیز نو

این روزها تصاویری از اثر «نمی‌توانی به خودت کمک‌ کنی» از دو هنرمند چینی به…

2 سال ago