بمیر و بخوان

جامعه‌شناس شهیر احتمالاً مدت‌ها بود سوار تاکسی‌های خط انقلاب تا آزادی نشده بود که ترانه‌ی «یکی هست» را بشنود، برای همین هم آن‌ روز پس از مرگ خواننده‌ی جوان، در تالار ابن‌خلدون از این حجم سینه‌چاک حیران بود، به خشم آمده بود: «برای من خیلی جالب است که دویست سیصد هزار، یک میلیون نفر، یک ملتی می افتند به … و در مجلس ترحیم … شرکت می کنند … چرا مردم ایران به این افلاس افتاده‌اند؟ اینجاست که تحلیل بسیار مهم است.»
جامعه‌شناس شهیر شاید این‌ روزها دستگاه گیرنده‌ی تلویزیونی داشته باشد، کاش هم نداشته باشد تا به فوج فوج سینه‌چاکان که هر شب در برنامه‌ی «شب‌کوک» به رقابت برای تقلید صدای خواننده‌ی محبوبشان می‌پردازند چشمش روشن نشود. این ‌بار لابد مغموم می‌شود و لب به سخن نمی‌گشاید. یکی با عصا می‌آید و با پایی که دو روز پیش شکسته می‌زند زیر آواز و داوران مسابقه‌ی تقلید صدا را چنان از زحمتی که به خود داده معذب می‌کند که همه‌ی امتیازها را یک‌جا می‌گیرد، یکی به‌سان روزهای آخر زندگی خواننده‌ی جوان مرحوم کلاه به سر می‌گذارد و با صدایی، صدبار از آنکه جامعه‌شناس گفته بود «فالش است»، پایین‌تر می‌خواند: «یکی هست که …» یوسف اباذری آن روز در تالار ابن‌خلدون حرف می‌زد و شاید وقت آمدن به تالار دانشگاه تهران حواسش نبود که تالار مزین به‌نام همان تاریخ‌نگار و جامعه‌شناسی است که همه‌ی این‌ حیرت‌هایش را قرن‌ها پیش پاسخ گفته. ابن‌خلدون در سال هفتصد هجری قمری با گونه‌ی دیگری از بشری که در پی تقلید بود روبه‌رو شده بود و حالا انگار اسلاف همان بشر روی صحنه می‌آید، تمام زورش را می‌زند و عرق از بندبند وجودش جاری می‌شود تا شاید تحریری شبیه به خواننده‌ی پاپ محبوبش را اجرا کند. خلدون اگر امروز بود ممتحن مسابقه‌ی خوانندگی را همان مغلوب و خواننده‌ی پاپی که با صدای نیم‌بندش محبوب شده (و باقی را دنباله‌رو خودش کرده) غالب می‌خواند: «می‌بینی که مغلوب، همیشه در لباس و مرکب و سلاح خود، از غالب پیروی می‌کند، در آداب و رسوم؛ بلکه در همه احوالات … .»
ابن خلدون ریشه‌ی این گرایش و اقتدا را به عملی روانی بازمی‌گرداند و می‌نویسد: «روان آدمی همواره چنین باور دارد که آنکه غالب شده، دارای «کمال» است، از این رو می‌خواهد که از او پیروی نماید.
یا به جهت این است که او را به چشم «کمال» می‌بیند و او را همواره بزرگ می‌شمارد. یا به این جهت که «غالب» دارای «روش مطلوب» است. این علت‌ها همواره سبب می‌شود که مغلوب از غالب اقتدا کند و آداب و رسوم او را بگیرد.»
جامعه‌شناس سرشناس در تالار ابن‌خلدون حرف‌های ابن‌خلدون را می‌زد، آنجاکه ابن خلدون می‌گوید او را به چشم کمال می‌بینند، جامعه‌شناس هم گفت: «در فضای سیاست‌زدایی‌شده این خواننده به اسطوره و نماد تمرکز بر امور غیرسیاسی تبدیل می‌شود. وقتی قرار است سیاست‌زدایی انجام شود، لاجرم چنین وقایعی پیش می‌آید. متوسل می‌شوند به خوانندگان پاپ برای اینکه جای سیاست واقعی را بگیرند.»
دو دهه از ورود بشقاب‌های گرد و غیررسمی و پنهان زیر چادر کرباس‌ها در بالکن شهرهای بزرگ می‌گذرد، پای این مسابقه‌ها از خیلی وقت پیش به خانه‌ی ایرانی‌ها باز شده، از نمونه‌های ترکی‌اش که گاهی اتفاقاً مهمان‌هایی از ایران داشت تا نمونه‌هایی با دست‌اندرکاران صددرصد ایرانی در قلب اروپا که با اس‌ام‌اس‌هایی از تهران برنده‌های نهایی «خواننده‌بعدازاین»‌هایشان را انتخاب می‌کنند.
نمونه‌های وطنی‌ و مطابق با شرع و اصولش هم که تازگی در کانال حاشیه‌ای، که با دست بازتری برنامه پخش می‌کند اما ضمناً کانال رسمی و دولتی است، زور می‌زند تماشاچیانی دست‌وپا کند. نمونه‌ی وطنی از دی‌ماه امسال پخش می‌شود، آن هم همزمان با برنامه‌ی خوش‌آب‌ورنگ‌تری با حضور ایرانیان خارج از کشور. به نظر تا اینجای کار نمونه‌ی قانونی‌اش یک هیچ از نمونه‌ی ایرانی پخش لندن همین مسابقه باخته است. کانال‌های تلگرام و فضای مجازی یکسره در تصرف اظهارنظر درباره‌ی رأی‌گیری و حذف خوانندگان بداقبال و کم‌استعداد مسابقه‌ی خوانندگی خارج از کشور است.
اما در هر دو صحنه‌ای هست پرزرق و برق که کسی می‌آید و تمام تلاشش را برای شبیه شدن به «غالب» موردنظرش می‌کند. در اولی مقلدی همیشه مرد و در دومی مرد و زن‌هایی با اطوارهای بیشتر روی صحنه می‌آیند و رو به هیأت داورانی که دستی نیم‌بند در حوزه‌ی موسیقی پاپ دارند می‌خوانند، اغلب خبری از ترانه‌ی جدید نیست، تمام تلاش اینجا بازسازی همان غالب است و بس. هیأت داوران برج‌عاج‌نشین بعد از تماشای در سکوت مراسم تقلید، از پاپ استاری روی دور، سکوت می‌کنند، با مکثی کوتاه همراه با لبخند یا حرکتی نمایشی نظر کارشناسی‌شان را می‌دهند، نظری که حکم به‌حساب می‌آید و سرنوشت هنری ممتحن را جلو چشم صدها هزار ببیننده رقم می‌زند.
فاصله‌ی نمونه‌ی وطنی در بخش داوری و نظر کارشناسی، نه تنها با مشهورترین و اصلی‌ترین نوع این مسابقه (امریکن آیدل) که با رقیب ایرانی تولید خارجش هم بسیار زیاد می‌شود. هیأت داوران «شب‌کوک» هیچ علاقه‌ای به اظهارنظر کارشناسی ندارند، ممتحن تقلید صدا را با جملاتی مبهم همچون «اصلاً از خوندنت خوشم نیومد»، «چرا فکر می‌کنی خواننده‌ی موفقی می‌شی؟» یا «امیدوارم توی یه مسیر دیگه موفق بشی.» از دور خارج می‌کنند. خبری از نقد فنی نیست، شاید از آن جهت که اتفاق حرفه‌ای نمی‌افتد که نقدی حرفه‌ای و فنی بطلبد. داوران اینجا هیچ دلیلی برای اغنای ممتحن نمی‌بینند. در دور اول رقابت ۱۰۸ نفر با همین تکنیک بررسی شدند، ۱۰۸ نفری که بعد از عبور از دور مقدماتی به این مرحله راه یافته‌اند. کارت‌های سبز و زرد هیأت داوران حکم می‌کند که به مرحله‌ی بعدی صعود کرده‌اند یا اینکه باید دوباره صدایشان برای «خواننده‌بعدازاین» شدن داوری شود. دست‌اندرکاران مسابقه با همه‌ی این احوال خبر از سیل مشتاقان می‌دهند و ساخت سری جدید را کلید می‌زنند.
تب و سودای خواندن، و شبیه خواننده‌هایی شدن که جامعه‌شناسانی همچون یوسف اباذری در حیرت محبوبیتشان مانده‌اند، به اینجا ختم نمی‌شود. در همسایه‌ی شمالی آذربایجان، این مسابقه دامنگیر خرد و پیر و جوان شده ‌است. زن هشتادوخرده‌ای‌ساله‌ای هم، که تنها سر تنور نانوایی روستای دورافتاده‌ای در مرز نخجوان و جلفا برای خودش می‌خواند، راهی باکو می‌شود تا شانس خودش را بیازماید. دخترکان نوجوان و پسرانی با پشت لب‌های تازه‌سبزشده جلو هیأت داوران مسابقه‌ی شبکه‌ی «آذ تی‌وی» صف می‌کشند تا صدایی را که قرار است شبیه خواندن رشید بهبوداُف فقید باشد به محک داوری بگذارند.
در کابل افغانستان داستان فراتر از این‌ حرف‌هاست، «ابرستاره» حرف اول را می‌زند، فیلم‌هایی از ولایت قندوز بیرون آمده که جوانانی را در حال تمرین برای راه‌ یافتن به مسابقه‌ی «ابرستاره» نشان می‌دهد.
صف خواننده‌هایی که شانس خود را در «ابرستاره» امتحان می‌کنند چنان رو به رشد است که برای ثبت‌نام و ورود به برنامه باید به هزار در زد. حالا امید پارسا، خواننده‌ای که در فصل دوم این مسابقه ابرستاره معرفی شده، با ترانه‌ی «بدخشان» چنان شهره شده که سر در تمام سلمانی‌های کابل پوسترش را چسبانده‌اند، مدل موی پارسایی محبوب جوانان کابل شده و تلویزیون طلوع افغانستان با پخش این مسابقه گوی رقابت را از باقی شبکه‌های تلویزیونی ربوده است. امید پارسا متولد ۱۹۹۲ است و حالا باید منتظر بود در فصل‌های بعدی «ابرستاره» دیگرانی روی صحنه بیایند و تلاش کنند تا شبیه او بخوانند و به چشم هیأت داوران بیایند.
سرچشمه‌ی این مسابقه‌ی غریب از آدم‌هایی که حاضرند در برابر چشم میلیون‌ها نفر شانس خودشان را امتحان کنند، و در اغلب موارد استعداد و هیجانشان با سردترین و کنایه‌آمیزترین کلمات زیر سؤال برود، مثل بیشتر موارد به امریکا می‌رسد. سرزمین موعود و کاشف رئالیتی شوها امریکاست، فرهنگستان زبان و ادب فارسی چند سال پیش واژه‌ی تلویزیون واقع‌نما را برای برنامه‌هایی از این دست مصوب کرد، هرچند پای رئالیتی شوها به تلویزیون ایران چندان باز نشده بود و جز برنامه‌ی نیم‌بند و ناکام «سرزمین دانایی»، به کارگردانی سعید ابوطالب، تلویزیون ایران تجربه‌ی چندانی در این زمینه نداشت، اما واژه‌ی برابرش مدت‌هاست وجود دارد.
مشهورترین برنامه‌ی تلویزیون واقع‌نما، که نمونه‌های بومی‌شده‌اش سراسر دنیا را گرفته، همان «امریکن آیدل» است که در شب انتخاب اولین برنده‌ی نهایی‌اش با پنجاه میلیون تماشاچی رکوردی را برای همیشه به‌نام خودش ثبت کرد. سایمون فولر، کارگردان این شو تلویزیونی جهان‌شمول، هرگز فکرش را نمی‌کرد با رأی بینندگان شبکه‌ی فاکس برای جست‌وجوی صدای تازه و ستاره‌ی جدید در عرصه‌ی موسیقی تبی به این تندی و مزمن را به سراسر جهان صادر کند. آن‌چنان‌که سرزمین‌های امریکای لاتین تا امارات متحده‌ی عربی با الگو گرفتن از «امریکن آیدل» ستاره‌های خودشان را می‌سازند. این برنامه از ۲۰۰۲ تا امروز بیش از دوازده دوره ساخته شده است و به نظر می‌رسد هنوز هیچ‌کدام از کپی‌برداری‌ها و نمونه‌های صادراتی نتوانسته‌اند کیفیت جنس امریکایی را تکرار کنند.
برنده‌‌ی «امریکن آیدل» بخت‌ خوش‌تری نسبت به برنده‌های آذربایجان و افغانستان و ایران و ونزوئلا دارد، هیأت داوران به تقلید صرف رأی نمی‌دهند و ممتحن را وادار می‌کنند جلو چشم میلیون‌ها بیننده دستی بجنباند و برای گرفتن چند رأی بیشتر حسابی خودش را به آب و آتش بزند. ممتحنی که جان می‌کند تا دل داوران «امریکن آیدل» و آرای مردمی را به دست بیاورد می‌داند اگر سر سلامت بیرون بیاید، برای شروع کار بیمه شده است. کلی کلارکسون، برنده‌ی اولین دور این مسابقه، به مرتبه‌ای رسید که سه آلبوم اولش بیش از سی میلیون نسخه فروش داشت و چنان بتی از رویای امریکایی شد که مسابقه‌ی «امریکن آیدل» را در مرتبه‌ی قاضی‌القضات موسیقی نشاند، حالا «امریکن آیدل» جاده‌ای است رو به شهرت و ثروت محض. هیچ‌کدام از برنده‌های یازده دور بعدی به شهرت کلی کلارکسون هفده‌ساله نرسیدند، اما هر کدام برای خودشان پول و شهرتی درخور، در امریکایی که ستاره شدن بسیار دشوار است، به‌دست آوردند. از آن طرف کیفیت حضور داوران از رندی جکسون، برنده‌ی بهترین خواننده‌ی پاپ جایزه‌ی گرمی تا جنیفر لوپز، سبب شده است برندگان مسابقه‌ی «امریکن آیدل» رقابت نفس‌گیری را تجربه کنند، اینجا دیگر رأی آوردن یا تحقیر شدن و حذف شدن پیش چشم میلیون‌ها نفر شهرتی یک‌شبه نیست، پای میلیون‌ها دلار پول و تغییر مسیر زندگی در میان است، پس شرکت‌کنندگان همه‌ی این دشواری‌ها و هراس‌ها از تحقیر و نقد را با جان و دل می‌خرند. نمایش پشت صحنه‌ها، اضطراب و اشک‌ها و فریادهای از ته دل ممتحن‌ها در «امریکن آیدل» به اندازه‌ی روی صحنه تماشاچی دارد، شرکت‌کنندگان با ایل و تبارشان می‌آیند و آنها در پشت صحنه صلیب می‌کشند و دعا می‌خوانند و اشک می‌ریزند تا شاید عزیزشان یک مرحله‌ی دیگر هم دوام بیاورد و بالا بیاید، دوربین‌های «امریکن آیدل» اشک‌ها و ضجه‌های ممتحنان شکست‌خورده را ضبط می‌کنند و این واقعی‌ترین و جانسوزترین اشک‌ها بخش اعظمی از جذابیت برنامه می‌شود. آدم‌ها لابد در لحظه‌های شکست در مسیر آرزوها اشک می‌ریزند، اما اینجا میلیون‌ها نفر شاهد تماشای این اشک‌های شکست و فریادهای پیروزی هستند.
گری اولدمن، بازیگر مشهور سینما و تئاتر بریتانیا و نامزد جایزه‌ی اسکار، یکی از منتقدان اصلی رئالیتی شوهایی از جنس «امریکن آیدل» است، او در یکی از جنجالی‌ترین گفت‌وگوهایش نوک پیکان انتقادهایش را رو به این برنامه‌ها گرفت و این شیوه از تقلید را ابتذال مطلق نامید،گری اولدمن در همان گفت‌وگو می‌گوید: «این برنامه‌ها نه برای من که برای خیلی‌ها یک معنا بیشتر ندارد و آن رفتن به تماشای موزه‌ای از فروپاشی اجتماعی است.» نوک پیکان نقدها به برنامه‌هایی که مردم عادی کوچه و خیابان را به سوی سودای مشهور شدن و طی کردن پله‌های ترقی در یک شب سوق می‌دهد تنها به «امریکن آیدل» برنمی‌گردد، اما به‌نظر می‌رسد «امریکن آیدل» عصاره‌ای است از نمایش همه‌ی آن ارزش‌های اخلاقی که از دست رفته‌اند. تد کوپل، روزنامه‌نگار و مجری سرشناس اخبار امریکایی که سال‌ها برنامه‌ی «نایت لاین» را اجرا می‌کرد، یکی دیگر از منتقدان سرسخت برنامه‌هایی است که در آن آدم‌ها با دنیایی از آرزوها و تقلید صدا و حرکات خواننده‌ و ستاره‌ای غالب و شهیر بلیت بخت خودشان را به نمایش می‌گذارند. کوپل در نقدهای سلسله‌وارش این دست برنامه‌ها را «مرثیه و پایانی برای آنچه تمدن می‌نامیم» معرفی می‌کند. کوپل معتقد است: «این برنامه‌ها نه تنها نقض حریم خصوصی هستند که کسانی به از دست رفتن آن واقف نیستند و می‌گذارند به تاراج برود، بلکه برای جامعه و ارزش‌هایش هم خطرناکند.»
در یکی از تازه‌ترین دوره‌های «امریکن آیدل»، صحنه‌ای از حذف یکی از شرکت‌کنندگان یکی از پربیننده‌ترین بخش‌های تاریخ این برنامه شناخته شد. مالایا واتسون، نوجوان رنگین‌پوست امریکایی که اتفاقاً خوش‌صدا و با‌استعداد هم جلوه می‌کرد، در دور یک‌هشتم پایانی حذف شد. در لحظه‌ی اعلام این خبر جنیفر لوپز یکی از داوران بود که با بغضی شکسته و چشمانی اشک‌بار روی صندلی داوری‌اش نشسته بود. نیک فوئر، ستون‌نویس مشهور موسیقی، درباره‌ی این صحنه نوشت: «امریکن آیدل همین را می‌خواهد، مردم دوست دارند شاهد شکست‌های پی‌درپی باشند و در رقابتی جان‌فرسا در نهایت برنده‌ای را، که جان سالم به در برده، تشویق کنند. این اشک‌ها از صداها هم اهمیت بیشتری دارد. حالا وقتی داور مسابقه هم اشک بریزد میل به تماشا و لذت تماشای این صحنه از شکست دوچندان می‌شود. فردیت و حریم خصوصی قربانی یافتن ستاره‌ای جدید می‌شود.»
شایعه‌ی خودکشی یکی دو تن از مغمومان این مسابقه در دور هشتم و ششم نقد اخلاقی این مسابقه را جدی‌تر کرد، هرچند هرگز ثابت نشد که این خودکشی‌ها متأثر از حذف شدن در این برنامه بوده. با این‌همه بسیاری معتقدند رئالیتی شوها کرامت انسانی را نادیده می‌گیرند و به ترویج گونه‌ای از بی‌اخلاقی می‌پردازند.
ریموند جانسون، جامعه‌شناس امریکایی و استاد دانشگاه نیویورک، در مقاله‌ای با عنوان «میل بی‌پایان الگوسازی و تقلید در رئالیتی شوها» می‌نویسد: «تأثیربرانگیزی و فراگیری رئالیتی شوها انکارناپذیر است، نمایشی که قرار است همه‌چیزش واقعی باشد و در نهایت درس‌های اخلاقی بدهد، آن هم از آدم‌هایی که یک‌شبه ستاره می‌شوند و این افسانه را به واقعیت تبدیل می‌کنند. اغلب تماشاچیان همان مصرف‌کنندگان فرهنگ عامه هستند که همیشه از سوی جامعه‌ی با سلیقه‌ی فرهنگی کمی بالاتر تخطئه می‌شوند. در واقع برنامه‌هایی از این دست ادعا می‌کنند که در حال تولید برنامه‌ای اخلاقی هستند، درحالی‌که اگر به بررسی زوایا بپردازیم و در تأثیرگذاری این برنامه‌ها دقت کنیم در نهایت خواهیم دید که تأثیری غیراخلاقی دارند. بااین‌همه در نظرسنجی‌های متعددی که داشتم با مخاطبانی روبه‌رو شدم که کاملاً دو قطب بودند، عده‌ای تماشای این برنامه‌ها و دست‌وپا زدن و تلاش برای بالا آمدن و برتری‌جویی شرکت‌کنندگان در این رئالیتی شوها را غیراخلاقی می‌دانند، عده‌ی دیگری ساخت این برنامه‌ها را دشمن اخلاق می‌دانند، و گروه سوم، که موافق سرسخت این برنامه‌ها هستند، معتقدند این برنامه‌ها نشان می‌دهند باید برای به‌دست آوردن موفقیت جنگید و ایستاد.»
مخالفان رئالیتی شوها احتمالاً در زمره‌ی آدم‌هایی می‌گنجند که وقتی برای کوتاه کردن موهایشان پا به سلمانی می‌گذارند هرگز عکسی از خواننده یا مدل را همراه ندارند یا حتی حاضر نیستند آلبوم مدل موها را ورقی بزنند. جامعه‌ی امریکا بیش از دو دهه است با رئالیتی شوهای خوش‌رنگ و لعاب، که از عوض کردن خانه‌ی شهروندان معمولی با هم تا پیدا کردن شریک زندگی از روی فهرستی از کاندیداهای ناشناس و نمایش خصوصی‌ترین لحظه‌های زندگی است، ارتزاق می‌کند و خوش است، آن‌قدر که مسابقه‌ی آوازخوانی و انتخاب خواننده‌بعداز‌این در مقابلش هیچ است، در تمام این سال‌ها منتقدان و جامعه‌شناسان امریکایی هم از هراس‌هایشان برای از دست رفتن ارزش‌های اخلاقی و حریم خصوصی نوشته‌اند، اما همه‌چیز بر همان پاشنه می‌چرخد و میلیون‌ها نفر از تماشای شکست‌ صدها نفر در مقابل پیروزی یک نفر لذت می‌برند، اما پای این برنامه‌ها با نازل‌ترین کیفیت تازه به اینجا باز شده و احتمالاً هنوز جامعه‌شناسان ایرانی پای تماشایش ننشسته‌اند، که اگر نشسته باشند این بار ستون‌های تالار ابن‌خلدون از نقد این حجم از تلاش و تقلید برای شبیه «غالب» دست‌چندم و بی‌مایه می‌لرزد.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

روحی سرگردان در خانه‌ی تاریخی پلاک هشت

مطلب بعدی

با کارتان ازدواج کنید!

0 0تومان