تئاتر بی‌آکسسوار

(این مطلب در بیستمین جشن سالیانه‌ی انجمن منتقدان، نویسندگان و پژوهشگران تئاتر جایزه‌ی رتبه‌ی اول بخش ترجمه را دریافت کرد.)

اندی اسمیت، نویسنده و کارگردان تئاتر که با نام هنری اِی اسمیت نیز شناخته می‌شود، از ۱۹۹۹ نمایشنامه‌های خود را روی صحنه می‌برد. او تجربه‌ای را به‌صورت پروژه‌ی تحقیقی‌ برای مقطع دکتری در دانشگاه لنکستر در ۲۰۱۴ انجام داد، این پروژه با آنچه داریم چه می‌توانیم بکنیم: یک تئاتر غیرمادی و تغییری اجتماعی‌سیاسی نام داشت. این پروژه به طور خاص بر نمایش‌های او – جمهور و هر آنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود – متمرکز است. تئاتر غیرمادی تئاتری است با فرم ساده اما محتوایی پیچیده که از کنش‌های ساده‌ای مثل حذف، جانشینی و کاهش تشکیل می‌شود.

بازیگری وارد صحنه می‌شود، روی تنها صندلی موجود در صحنه‌ می‌نشیند، و بعد از لحظه‌ای سکوت به مخاطبانی که آنجا دور هم گرد آمده‌اند می‌گوید هدف آنها این است اجرایی داشته باشند درباره‌ی اینکه چطور می‌شود دنیا را تغییر داد. پس از آنکه ایده‌های گروه را درباره‌ی‌ متدهای به‌کاررفته برای رسیدن به این هدف (نورپردازی و تکنولوژی به‌کارگرفته‌شده، صحنه‌های دیگری که می‌توانستند بنویسند، شخصیت‌هایی که می‌شد روی صحنه بیایند، عناوین دیگری که می‌شد برای نمایش در نظر بگیرند) با مخاطبان در میان می‌گذارد، اعلام می‌کند یکی از بهترین کارهایی که این گردهمایی در شرایط حاضر می‌تواند انجام دهد در واقع همین است که برای لحظاتی در سکوت کنار هم بنشینند و احتمالاً به صدای نفس‌های هم گوش بدهند. 

یا مثلاً در اجرای دیگری همان بازیگر از میان مخاطبان برمی‌خیزد، روی صحنه می‌رود، جلو پایه‌ی نت قرار می‌گیرد، دفترچه‌ای را که همراه آورده باز می‌کند و شروع به خواندن می‌کند. در چهل‌وپنج دقیقه‌ی‌ بعدی یا چیزی در همین حدود، داستانی را می‌خواند درباره‌ی‌ گروهی که برای گوش دادن به داستانی، جایی در یک اتاق، دور هم جمع شده‌اند؛ اتاقی شبیه به همان چیزی که بازیگر و مخاطبان در آن حاضر هستند. داستان داستان‌های دیگری را روایت می‌کند درباره‌ی اینکه چه چیزی ممکن است مخاطبان را به آنجا کشانده باشد، درباره‌ی اینکه شرایط موجود چه نکات بالقوه‌ای در خود دارد و درباره‌ی اینکه مخاطبان بعد از پایان داستان چه خواهند کرد. 

این سیناپس‌های کوتاه دو اثرِ هر آنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود و جمهور را شرح می‌دهند، دو اثر برای فضاهای تئاتری که بخش عملی پروژه‌ی تحقیقی‌ من در سه سال گذشته را شکل داده است. این آثار نمایانگر گسترش متداوم تجربه‌ای هستند که از ۲۰۰۳ پیگیر آن بوده‌ام و آن را تئاتر غیرمادی نامیده‌ام، تئاتری که -با الهام از آثار هنر مفهومی اواخر دهه‌ی شصت و اوایل دهه‌ی هفتاد میلادی، هم در محتوا و هم در عنوانش- تلاش می‌کند از کمترین‌ها بیشترین‌ها را خلق کند؛ تئاتری که در برابر ساختار مکان‌ها و اشیا مقاومت نشان می‌دهد. علاقه‌ی من بیشتر به ساختن چیزی ساده و روزمره با روش‌هایی معمولی است تا صحنه‌های پرزرق‌وبرق. این تئاتری است که هرچند ممکن است کوچک به نظر برسد، تلاش می‌کند افکار بزرگی داشته باشد. 

یک تئاتر غیرمادی از نمونه‌هایی مثل اثر تأثیرگذار کرگ مارتین به نام درخت بلوط (۱۹۷۳) ایده می‌گیرد. شاید آن را بشناسید. این اثر شامل یک لیوان آب روی طاقچه‌ای شیشه‌ای است و متنی زیر طاقچه روی دیوار نصب شده. متن حاوی دیالوگی بین هنرمند و مخاطب فرضی است و فرآیندهایی را شرح می‌دهد که به هنرمند اجازه داده کاری را که مدعی انجام آن بوده انجام دهد، یعنی تغییر عرَضیاتِ یک لیوان آب برای آنکه دیگر نه یک لیوان آب بلکه یک درخت بلوط باشد.

در ۲۰۰۵، درخت بلوط الهام‌بخش نمایشنامه‌ای به همین نام شد که من با تیم کرواچ، دوست نویسنده و بازیگرم، آن را کارگردانی کردیم. نمایش داستان دو شخصیت را روایت می‌کرد، اما بازیگر یکی از شخصیت‌ها هر شب عوض می‌شد. او درحالی‌که قبلاً هرگز کار را ندیده و چیزی هم درباره‌ی آن نخوانده بود، در شروع نمایش، از میان مخاطبان روی صحنه می‌آمد. ما تشویقش می‌کردیم که تا جای ممکن سعی نکند قبل از اجرا چیزی از ماجرا سر دربیاورد. در همان شروع اجرا این بازیگر، بدون لباس خاصی برای نمایش، بدون هیچ لهجه یا آمادگی و تمرینی -که معمولاً از هر بازیگری انتظار می‌رود- و با تعدادی پیشنهاد ساده، که بی‌شباهت به توضیحات کرگ مارتین برای تغییر عرضیات لیوان آب در اثرش نبود، به شخصیتی که قرار بود آن را بازی کند تبدیل می‌شد، فرآیند تغییرشکلی که به‌سادگی با به‌کار بردن تعدادی جمله‌های انتخاب‌شده، به همان اندازه‌ که در بازیگر به جریان می‌افتاد، در مخاطبان هم ایجاد می‌شد. این امری است که در دل بافت و شرایطِ خلق‌شده به‌دست ما امکان‌پذیر می‌شود؛ درست مثل آنچه در تئاتر جعبه‌سیاه اتفاق می‌افتد، دیوارهای سفید گالری به کرگ مارتین و تماشاگران اثر او این امکان را می‌دهد که یک لیوان آب را به درخت بلوط تبدیل کنند. 

در اجرا و پژوهش بعدی، تلاش کردم ببینم آیا می‌شود بیش از این از اجرای تئاتر کاست. به این معنی که تمام اضافات را حذف کنم تا چیزی باقی نماند، مگر عناصر خیلی پایه‌ای و از بسیاری جهات سنتی که در عین حال گمان می‌کردم پتانسیل ضروری بودن را دارند. حالا اینجا نشسته‌ام و دارم با مخاطبانم حرف می‌زنم. اینجا ایستاده‌ام و با مخاطبانم حرف می‌زنم. یعنی در نهایت به اینجا رسیده‌ایم؛ همچنان به چیزی، مثل آنچه کرگ مارتین با لیوان آب روی طاقچه نشان داد، متعهدیم. فعل ایمان داشتن: ایمانِ هنرمند به اینکه آنها [عناصر باقیمانده پس از حذف] امکان انتقال پیامشان را به مخاطب دارند و باورِ مخاطب در پذیرفتن آنچه بیانش بر عهده‌ی آنها [آن عناصر] است.

اما مسأله اینجاست که به‌نظرم باتوجه‌به حضور کنار مخاطب در یک اتاق و باتوجه‌به حضور کنار آدم‌های دیگر، در فضای جمعی تئاتری، من اینجا تنها نیستم. من قصد دارم اینجا فرصت‌هایی فراهم کنم تا همگی با بر عهده گرفتن این افعال خاص، و استفاده از چیزهایی که داریم، به تفکر بپردازیم. تفکر درباره‌ی‌ اینکه هر کدام از ما باید چه بگوییم. می‌خواهم این را کار انجام بدهم تا هر کدام از خودمان بپرسیم در ارتباط با ساخت تئاتری که می‌خواهیم همگی در خلق آن شریک باشیم چه کار می‌کنیم و چه کار می‌توانیم بکنیم. ما همگی در این کار شرکت داریم. می‌خواهم ببینم آیا ممکن است ما فضاهای تئاتری را فضاهایی برای ایجاد فرصت ببینیم، فضاهایی که در آنها فکر کردن به اینکه چطور بازی می‌کنیم و احتمالاً چطور بازی خواهیم کرد برایمان کار سختی نباشد.

چطور قادر هستیم که عرضیات چیزها را ارزیابی کنیم و به‌نوعی تغییر دهیم؟ ما چگونه از تغییرشکل‌هایی که به اعتقاد من تئاتر می‌تواند پیش روی ما بگذارد، و ما می‌توانیم در آنها شرکت داشته باشیم، الهام و جسارت می‌گیریم و برای این دغدغه در ذهنمان جا باز می‌کنیم که چطور می‌شود برخی از این ایده‌ها را در دنیای خارج از این سالن‌ اعمال کرد؟

کلید اصلی هر دو اینها -یعنی دیدگاه من و این تئاتر- همان کیفیتی است که ایتالو کالوینو آن را با عبارت «سبکبالی فکورانه» معرفی می‌کند، مفهومی که برای ما همزمان سبکبالی و جدیتی را دربر دارد: قابلیتی که چیزها را جدی می‌گیرد، بدون آنکه جنبه‌ی بازیگوشی در آنها را از دست بدهد. قصد من آن است که عمیقاً -و با ملایمت- این تئاتر را سین‌ جین کنم، درباره‌ی آن تحقیق و پژوهش‌هایم را تکرار کنم. می‌خواهم سؤال ساده‌ای بپرسم: بپرسم برای ساخت چنین چیزی چه کارهایی لازم است، چرا باید چنین چیزی بسازیم، چگونه آن را خواهیم ساخت، چرا و کجا آن را اجرا می‌کنیم و چه چیزی از آن حاصل می‌شود. جیل دولان می‌نویسد تئاتر قادر است «… لحظات کوتاه اما عمیقی [بیافریند] و توجه مخاطب را به نحوی جلب کند که از زمان حال خارج شود». من هم مثل او این را می‌خواهم که تئاتر ظرفی برای ایده‌های رادیکال باشد، اما قصد دارم رویکردی متفاوت و شاید کمی عملی‌تر را به‌کار بگیرم. فکر می‌کنم دنبال خلق روش‌هایی هستم برای تئاتر که ما را نه بر فراز اکنون بلکه در لحظه‌ی اکنون قرار دهد.

هر دو این آثار یعنی هرآنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود و جمهور تلاش‌هایی هستند برای آزمودن امکانات/ظرفیت‌های ما و تئاتر و نیروی بالقوه‌ی موجود در تئاتر و حاصل از آن. آنها در شرایطی اجتماعی رخ می‌دهند که تصور هرگونه اقدامات جمعی می‌تواند در آنها سخت باشد. مواقعی که ما می‌دانیم باید کاری انجام شود اما نمی‌دانیم چه کاری باید بکنیم.

همچنین فضای تئاتر که اینها درش ظاهر می‌شوند پر از ایده‌ها و بحث‌هایی پیرامون مشارکت و تعامل است، فضایی که در آن تمرین‌ها غالباً متدهای شگفت‌انگیز و تازه کشف می‌کنند، جایی که مرزها به چالش کشیده می‌شوند. این فعالیت‌ها جنبه‌ی مهمی از تئاتر غیرمادی را روشن می‌کند، جنبه‌ای که فعل نشستن و گوش دادن در یک اتاق را نه به‌صورت مصرف منفعلانه بلکه همچنین به‌شکل نوعی مشارکت ببیند.

من این آثار را اجراهایی انفرادی نمی‌بینیم بلکه به نظرم اینها آثاری مشارکتی با مخاطبند. امیدوارم کلماتی که انتخاب می‌کنم، و شرایطی که می‌توانند مرا در امر خلق کردن یاری ‌کنند، بتوانند نوعی امکان دیالوگ و همفکری را فراهم کنند. هرچند ممکن است فقط من باشم که حرف می‌زنم و مخاطبانی که نشسته‌اند و گوش می‌دهند؛ بااین‌حال امیدوارم مخاطبان اهمیت نقش خود را بفهمند همان‌طور که امیدوارم شما هم با خواندن این متن آن را درک کنید. امیدوارم بتوانیم هر فردی را همواره، فارغ از اینکه چه کاری می‌کند، بازیگر بدانیم. ما همگی به این تئاتر آمده‌ایم. همگی در یک اتاق هستیم. ما به مکانی وارد شده‌ایم که فکر می‌کنم و می‌توانم امیدوار باشم همچنان پتانسیل آن را دارد که محیطی اجتماعی باشد، مکانی که در آن می‌توانیم برای یکدیگر شرح دهیم چه کسی هستیم و زمانی را به فکر کردن درباره‌ی اینکه چه چیزهایی داریم اختصاص دهیم.

قصد من آن است که از تئاتر برای باز کردن و باز نگه داشتن فضا استفاده کنم و به این ترتیب فرصت‌هایی خلق شود که به اعتقاد من مکان‌هایی که تماشاخانه می‌نامیمشان می‌توانند پیش رویمان بگذارند. تا این فرصت را داشته باشیم که وقفه‌هایی ایجاد کنیم برای دیدن آنکه کجا هستیم، بتوانیم درباره‌ی مسائل و چیزهایی که اهمیت دارند فکر کنیم و در نهایت این سؤال را بپرسیم که «چه کاری از ما ساخته است؟»

– منتشرشده در شماره‌ی ۵۵ مجله شبکه آفتاب.

پویا محمدی

Recent Posts

سیمای ناهنجار مرگ

آمارها و مراکز مربوط به ثبت آمار خودکشی متعدد و پراکنده است و به نظر…

2 سال ago

همه‌ی‌بمب‌های‌جهان‌درافغانستان‌منفجرمی‌شود

توي چادري که از گرما تب کرده بود، عهد کرديم که تا قيام قيامت يکديگر…

2 سال ago

دو سیب در تشویش

ریحانه روز دوشنبه در میدان هوایی کابل در خیل جمعیت وحشت‌زده‌ای که به دنبال هواپیماهای…

2 سال ago

آتش در کمان زاگرس

«من لحظه‌ی افتادنش را به چشم دیدم. پاییز بود. چهار روز بود که توی کوه…

2 سال ago

اگر بابک بود

زن انگشتش را می‌گذارد روی کلید آسانسور تا مرد به حوصله یکی‌یکی کیسه‌ها را بیاورد…

3 سال ago

دنیای شگفت‌انگیز نو

این روزها تصاویری از اثر «نمی‌توانی به خودت کمک‌ کنی» از دو هنرمند چینی به…

3 سال ago