Categories: تماشاخانه

تشنگان در بادیه‌ی سیستان

سوسوی کم‌رمقِ چراغ زردِ چشمک‌زن نشان از ماشینی دارد که از روبه‌رو می‌آید و در چشم‌به‌هم‌زدنی در غبار روز روشن محو می‌شود. مردان کنار جاده پارچه‌ی دور سرشان را جلو دهان و صورت و پیشانی پیچانده‌اند تا فقط ردی باریک، از چشم‌های خاک‌گرفته، راهنماشان باشد برای رفتن و دیدن. بعضی‌شان میزی از حلبی درست کرده‌اند و رویش گالن‌های بنزین چیده‌اند. لیتری چند؟ با لهجه‌ای که شبیه فارسی دری است سری تکان می‌دهد و می‌پرسد: «چند لیتر می‌خوای؟» خریدار نیستیم. می‌فهمد و اعتراضی هم نمی‌کند. حرف‌هایشان در گلو گیر کرده، منتظر گوشی برای شنیدن؟ «لیتری هفتصد تومن می‌فروشیم. شصت لیتر در ماه سهمیه داریم. چهارصد تومن می‌خریم و هفتصد تومن می‌فروشیم. می‌شه چقدر؟ هجده هزار تومن در ماه.» مرد بنزین‌فروش بیکار است. تنها شغلش همین است. آنقدر کنار جاده می‌ایستد تا شصت لیتر بفروشد، پولش را بگذارد روی یارانه و با بیست‌هزار تومانی که از کمیته‌ی امداد می‌گیرد زندگی را بچرخاند… این سو و آن سوی جاده مزارعِ خشک‌شده است. دریغ از یک قطره آب، همه تشنه‌ی تشنه. نه کلاغی روی شانه‌ی مترسکی و نه دستی بر بیلی. صیادی می‌گوید: «از اینجا تا چهل کیلومتر به سمت شرق و شمال مزرعه بود. آب بود. باد که می‌آمد کولرِ خدایی روشن می‌شد.»

عکس‌ها از عباس کوثری

[layerslider id=”16″]

 

پویا محمدی

Share
Published by
پویا محمدی

Recent Posts

سیمای ناهنجار مرگ

آمارها و مراکز مربوط به ثبت آمار خودکشی متعدد و پراکنده است و به نظر…

2 سال ago

همه‌ی‌بمب‌های‌جهان‌درافغانستان‌منفجرمی‌شود

توي چادري که از گرما تب کرده بود، عهد کرديم که تا قيام قيامت يکديگر…

2 سال ago

دو سیب در تشویش

ریحانه روز دوشنبه در میدان هوایی کابل در خیل جمعیت وحشت‌زده‌ای که به دنبال هواپیماهای…

2 سال ago

آتش در کمان زاگرس

«من لحظه‌ی افتادنش را به چشم دیدم. پاییز بود. چهار روز بود که توی کوه…

2 سال ago

اگر بابک بود

زن انگشتش را می‌گذارد روی کلید آسانسور تا مرد به حوصله یکی‌یکی کیسه‌ها را بیاورد…

2 سال ago

دنیای شگفت‌انگیز نو

این روزها تصاویری از اثر «نمی‌توانی به خودت کمک‌ کنی» از دو هنرمند چینی به…

2 سال ago