تلاش برای ساختن یک روز عادی

فکر کردیم حالا که دارد باران می‌آید، پس از صف خرید بلیت هم خبری نیست. می‌شود راحت و بی‌دردسر بلیت خرید رفت تو و نشست فیلم را تماشا کرد. اشتباه می‌کردیم. صف درازی بود و باران برای برهم‌زدنش قدرتی نداشت. می‌گفتند این فیلم قرار نیست بعد جشنواره به‌صورت عادی اکران شود، اگر فیلم را همین امشب دیدید که دیدید، وگرنه دیدار به قیامت. ته صف ایستادیم درحالی‌که مطمئن نبودیم بلیت بهمان می‌رسد یا نه. یک ساعت و نیم به شروع فیلم مانده بود و باران، اگرچه بر اراده‌ی آهنین ما تأثیری نداشت، زمان را کندتر کرده بود. خودمان را به دیوار چسبانده بودیم و زیر هره‌ی باریکی، که با خست از پشت‌بام سینما بیرون زده بود، پناه گرفته بودیم. ماشین‌ها از کنارمان رد می‎‌شدند و ما با دقت مسیر حرکت چرخ‌ها را روی آب‌های روان کوچه دنبال می‎‌کردیم تا ببینیم آبی به ما پاشیده می‌شود یا نه. عده‌ای خبر نداشتند چرا آن‌جا ایستاده‌ایم، ازمان می‌پرسیدند و وقتی جوابی غیر از «برای مرغ و برنج و قندوشکر» می‌شنیدند رو ترش می‌کردند، سر تکان می‌دادند و گاه پیش می‌آمد که وقتی دورتر می‌شدند متلکی هم بارمان می‌کردند. ما با آن صف آرامی که زیر باران تشکیل داده بودیم کفرشان را درمی‌آوردیم. به چشمشان آدم‌های الکی‌خوشی بودیم که داشتیم به این شیوه، بی‌عاری‌مان را نمایش می‌دادیم. واقعاً نمی‌شود حرکت ما را هضم کرد. مگر بقیه‌ی سال را از ما گرفته‌اند که این‌طور از سرما به خود می‎لرزیم و کوتاه نمی‌آییم؟ بعضی با ما با تحکم حرف می‌زنند. پرخاش می‌کنند که جلو در مغازه‌شان را نگیریم، سر راه مردم نایستیم، چرا همچین می‌کنیم؟ چرا راه را بند آورده‌ایم؟ «خانم برو کنار بذار ماشین رد شه.» ما سد معبریم. بیرون از این صف محترمیم اما همین‌که داخل صف رفتیم تبدیل می‌شویم به خار چشم. باید عکس‌های بلک فرایدی (Black Friday) را بهشان نشان بدهیم که مردم دارند همدیگر را برای یک گوشی موبایل می‌درند، صف‌هایی که کشته می‌دهند و باعث شرمساری کسانی می‌شوند که در زمان جنگ دوم جهانی، در زمان قحطی، با آرامش بسیار در صف کالاهای ضروری می‌ایستادند، اگر نوبت بهشان نمی‌رسید ممکن بود فردا از گرسنگی بمیرند اما توی صف حواسشان به هم بود، نوبت را نگه می‌داشتند و عدالت را رعایت می‌کردند. حالا خودشان عکس‌های بلک‌ فرایدی را کنار آن عکس‌ها می‌گذارند و می‌گویند شرمتان باد. آزار ما به کی رسیده؟

در تاریخ صف در جهان می‌خوانیم که آدم‌های زیادی در اروپا بودند که صبح از خانه می‌آمدند بیرون و توی هر صفی که سر راه می‌دیدند می‌ایستادند و اصلاً برایشان مهم نبوده چه صفی است، فقط در دلشان امیدوار بوده‌اند به چیز خوبی برسند. نیمی از قرن پیش به صف ایستادن گذشته و سرگرمی مردم بوده. آن‌ها از این‌که فی‌البداهه و فارغ از موقعیتشان در اجتماع با هم یکی شوند و کنار هم باشند احساس رضایت می‌کرده‌اند و این یکسان‌سازی و فضای بی‌تمایز را دوست داشته‌اند. می‌گفتند یک انگلیسی تنها هم که باشد مرتب و منظم در صف می‌ایستد. ‌عکس‌ها را که نگاه کنی انگار خط‌کش گذاشته‌اند. این‌جا هم نسل‌های مختلف با صف بیگانه نیستند. زمانی همین سینمایی که حالا جمع شدن جلو آن برای عده‌ای مضحک است، جزو ضروریات بوده و عکس‌های قدیم لاله‌زار انبوه جمعیتی را نشان می‌دهد که برای دیدن فیلم کل خیابان را بند می‌آوردند. بعد هم که جنگ شده و صف به روال طبیعی زندگی تبدیل شده. تلویزیون شب شماره‌ی کوپن‌ها را اعلام می‌کرده و مردم صبح خیلی زود توی تاریکی با زنبیل راهی فروشگاه‌ها می‌شدند تا جزو اولین‌ها باشند. آنها همه‌جوره‌اش را امتحان کرده‌اند، برای ضروریات و غیرضروریات صف بسته‌اند، اما حالا انگار با آن دشمن هستند و جز در مدرسه و پادگان بهش تن نمی‌دهند. اگر بخواهند از عابربانک پول بگیرند ترجیح می‌دهند دور هم بایستند تا پشت هم. ایستگاه‌های مترو را نگاه کنید. به جای این‌که منظم و پشت هم برویم داخل واگن، بهش حمله‌ور می‌شویم. منظم بودن افت دارد و غرور را جریحه‌دار می‌کند. برای این‌که مجبورمان کنند به خط شویم باید داربست بزنند و میله بگذارند و کروکی بکشند و مأمور بسیج کنند. کسانی هم که دوستدار ایستادن در صف هستند باید اشتیاقشان را مخفی کنند و نتیجه‌اش این‌که همین صف هم یک‌جاهایی زیادی چاق است، یک‌جاهایی زیادی لاغر. طولش واقعی نیست و نمی‌شود با یک نگاه تخمین زد بلیت بهمان می‌رسد یا نه. این صفی که ما سرسری‌اش گرفته‌ایم و از تشکیلش خجالت می‌کشیم صاحب فرهنگ است، روانشناسی‌اش کرده‌اند، به سیخ فلسفه کشیده‌اند، تئوریزه‌اش کرده‌اند، و مردمشان را با آن می‎سنجند و جمله‌های قصار بیرون می‌دهند. مثلاً می‌گویند شما همان چیزی هستید که برای آن صف می‌بندید؛ یا می‌گویند صف بستن یا نبستن، مسئله این است؛ یا راهکار می‌دهند که حالا که توی صف بستن خوبیم چه کار باید بکنیم که در انتظار کشیدن در صف هم خوب باشیم و به هم نریزیم و چاق و لاغرش نکنیم و رسوایی‌های بلک‌ فرایدی را به بار نیاوریم. ولی ما علاقه داریم صورت مسأله را پاک کنیم، دوست نداریم اشتیاق کسانی را به چیزی ببینیم که خودمان مشتاقش نیستیم. به ما می‌گویند چرا همین فیلم را در یک روز عادی سال نمی‌بینید؟ چرا چاقاله‌بادام را در یک روز عادی نمی‌خورید و کیلویی هشتادهزارتومان می‌خرید که نوبرش کنید؟

عکس از خبرگزاری مهر

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

عاطل و باطلم من

مطلب بعدی

قرص نانی برای مغز

0 0تومان