موسیقی ملل (World Music) نه یک سبک خاص، که یک دستهبندی در صنعت موسیقی است که در غرب ابداع شده و سبکها و موسیقیهای متعددی را از بقیهی بخشهای جهان شامل میشود. یعنی غربیها هر چیزی که به نظرشان قومی، بومی، مردمی و سنتی باشد -و متعلق به اروپای غربی و امریکالی شمالی نباشد- را در این دستهبندی قرار میدهند. البته موسیقیهای که از ترکیب بیش از یک فرهنگ درست شده باشند نیز در این دستهبندی قرار میگیرند (برای مثال ترکیب موسیقی مدرن غربی با موسیقی افریقایی). بههرجهت این جریان یک نمایشگاه بسیار مهم سالانه هم دارد که بیستوپنجمین دورهاش امسال، در روزهای دوم تا پنجم آبانماه، در شهر تامپره برگزار شد. این دوره از وُمکس برای دوستداران موسیقی در ایران بسیار مهم و خبرساز بود چراکه از دو ماه قبل اعلام کرده بودند که قرار است جایزهی اصلیاش به کیهان کلهر اهداء شود. در ادامه گزارش اختصاصی خبرنگار اعزامی شبکه آفتاب به این نمایشگاه را میخوانید.
نمایشگاه موسیقی ملل، با عنوان اختصاری وُمکس، به ادعای برگزارکنندههایش «بینالمللی»ترین گردهمایی موسیقایی در سطح جهان و بزرگترین اتفاق سالانهی صحنهی موسیقی جهانی است. برخی به اشتباه وُمکس را یک فستیوال میخوانند اما واژهی وُمکس از ترکیب عبارت World Music بهمعنی موسیقی ملل و کلمهی Exposition بهمعنی نمایشگاه ساخته شده است. این یک نمایشگاه است که در جریان آن شرکتکنندهها در غرفههای اختصاصی آثارشان را ارائه میدهند و در حاشیهاش جلسات مشاوره و سمینار برگزار میشود، نمایش فیلم دارد و در نهایت هرروزش با اجرای زنده به پایان میرسد.
دور هم جمع شدنِ حدود سه هزار دستاندرکارِ حرفهایِ بازارِ موسیقی ملل از ۹۰ کشور جهان، این رویداد را نه فقط به بستر شمارهی یک اختلاط اهالی این بازار، که به متنوعترین مجمع موسیقایی در سرتاسر جهان تبدیل میکند. در مقایسه با سایر فستیوالهای بینالمللی، طیف موسیقیهایی که در وُمکس ارائه میشود بینظیر است. از موسیقی سنتیِ ناب تا موج نو زیرزمینی موسیقیهای محلی، موسیقیهای مردمی، فرهنگهای محلی و منطقهای، فرهنگهای جمعیتهای مهاجر و صداهای شهری و الکترونیک و همهی مجاورتهای موسیقایی اینها.
نکتهی مهم دیگر دربارهی این رویداد مهاجر بودن آن است. وُمکس جای ثابتی ندارد و از اولین دورهاش در سال ۱۹۹۴ در سرتاسر اروپا سفر کرده است. از برلین و بروکسل و مارسی و استکهلم، تا رتردام و نیوکاسل و سویل و کپنهاگ و تسالونیکی و کاردیف و بوداپست و یکی دو جای دیگر. البته بعضی از این شهرها بیشتر یک بار میزبان وُمکس بودهاند.
تهیهکنندهی وُمکس شرکت «پیرانا آرتس» در برلین است. ریاست این شرکت را کریستف بورکفسکی، که خودش یک زمانی تهیهکننده و کنسرتگذار بوده، برعهده دارد. هرسال مؤسسهها و نهادهای مختلفی از کشور میزبان پیرانا آرتس را در راه برگزاری این نمایشگاه همراهی میکنند. شرکای محلی بیستوپنجمین دورهی این نمایشگاه عبارت بودند از نشر موسیقی راکادیلو، تالار تامپره (بزرگترین تالار برگزاری کنسرت و همایش در کشورهای نوردیک)، وزارت آموزش و فرهنگ فنلاند، شهرداری تامپره و موسسهی گردشگری بازدید از تامپره. شاید مهمترین دلیل این همراهی این باشد که تحت هیچ شرایط دیگری ۳ هزار نفر با هم به شهری مثل تامپره سفر نمیکردند. رونقی که این قبیل فعالیتها برای یک شهر به ارمغان میآورد بسیار زیاد است. حساب کنید که این ۳ هزار نفر، بهغیر از اینکه کلی خاطرهی خوب از اینجا با خودشان میبرند و برای دوستانشان تعریف میکنند، طی چهار روز از همهی امکانات اقامتی، رستورانها و وسایل حملونق عمومی شهر استفاده میکنند.
تامپره، با جمعیتی حدود ۲۴۰ هزار نفر و مساحتی نزدیک به یکپنجمِ تهران، سومین شهرِ بزرگِ فنلاند است. پرتترین کشور اتحادیهی اروپا که شمالش میرسد به اقیانوس منجمد شمالی و شرقش به روسیه. رسیدن از تهران به اینجا خیلی راحت نیست. بهترین روش این است که خودت را برسانی به هلسینکی و از آنجا ۱۶۰ کیلومتر با قطار بهطرف شمال بروی تا بعد از یکساعتونیم برسی به ایستگاه مرکزی تامپره. بیشتر چیزهای مهم این شهرِ کوچک و آرام و تمیز دوروبرِ همین ایستگاه مرکزی واقع شده است و با پنج تا ۱۰ دقیقه پیادهروی میشود رسید به هتلهای اصلی شهر و تالار تامپره و یکی-دو تا مرکز خرید و سینما.
بعد از دیدن تمیزی و رفاه شهر، شاید اولین سؤالی که به یک ذهن فضول خطور کند این باشد که چرخِ اقتصاد این شهرِ خلوت -که ساعت هشتِ شب همهچیزش تعطیل میشود- چگونه حرکت میکند. با کمی جستجو در اینترنت میشود فهمید که پاسخ در اختلافِ ارتفاعِ ۱۸ متریِ دو دریاچه با نامهای ناسیاروی و پیهایاروی، که در دو طرف شهر قرار دارند، نهفته است. فشارِ آبِ رودخانهای که این دو دریاچه را بههم وصل میکند، از دیرباز مهمترین منبعِ درآمدِ این شهر بوده است؛ در گذشتههای دور با تامین انرژی برای آسیابهای آبی و بعد با چرخاندن چرخ کارخانهها و حالا هم با تولید برق.
پاییز هنوز به میانهی راهش نرسیده، اما هوای صفر درجهی سانتیگرادِ اینجا سوزِ برف دارد. پانصد متر که از ایستگاه مرکزی راهآهن پیاده بروی به سمت شرق میرسی به تالار تامپره (Tampere Hall) که بزرگترین مرکز برگزاری کنسرت و همایش در کشورهای نوردیک (یعنی دانمارک، نروژ، ایسلند، فنلاند و سوئد) بهشمار میآید. تالار تامپره یک مجتمع فرهنگی است در سه طبقه با دو سالن اجرای کنسرت، سالن نمایش فیلم، کتابخانه، چهار اتاق برای برگزاری همایش، رستوران و کافیشاپ. اینجا که میرسی باید نامت را به یکی از آدمهایی که پشت پیشخوان دمِ درِ ورودی ایستادهاند بگویی و کارت ورودت به نمایشگاه را تحویل بگیری. همینکار را میکنم و کارتم را میگیرم. همراه با یک کیسهای پارچهای که هدیهی برگزارکنندههای فستیوال است. داخل کیف کتابچهی فستیوال و برنامهی سه روز آینده را انداختهاند و تعدادی کاغذ تبلیغاتی و یک قمقمهی فلزی (با این توضیح که آب لولهکشی شهر حسابی آشامیدنی است و لطفا با نخریدن آب بستهبندیشده در حد خودتان به حفظ محیط زیست کمک کنید).
در اینجا به شرکتکنندهها میگویند نماینده (Delegate)، چرا که هرکس یا به نمایندگی از کشور یا موسسهای آمده است، یا اگر از موطن خود مهاجرت کرده قرار است نمایشدهندهی فرهنگِ موسیقاییِ مشخصی به دیگران باشد. نمایندهها؛ یا هنرمند و موسیقیدان هستند، یا از طرف شرکتهای تولید و نشر موسیقی آمدهاند، یا از شرکتهای برگزارکنندهی کنسرت و فستیوال، یا مدیریت برنامههای هنرمندانی را برعهده دارند، یا برای رادیو و تلویزیون و مطبوعات و رسانههای دیگر کار میکنند. مثلا روی کارت من با حروف بزرگ نوشته شده «مجلهی شبکه افتاب» و زیرش با حروف کوچکتر نام خودم آمده است. یعنی من در اینجا نمایندهی یک نشریهی ایرانی هستم.
برای شرکت در نمایشگاه وُمکس باید از قبل بهصورت آنلاین ثبت نام کرد. اگر زودتر ثبت نام کنی -مثلا اوایل تابستان- هزینهی بسیار کمتری میپردازی. پرداخت هزینه بهصورت آنلاین است و نیاز به کارت اعتباری بینالمللی دارد. پس از انجام مراحل ثبت نام و تاییدِ هویت، صفحهای برایت روی وبسایت وُمکس باز میشود که اطلاعاتت را به دیگر شرکتکنندهها نشان میدهد. همین باعث میشود که از همان لحظهی ثبتنام ایمیلهایی از دیگر نمایندهها دریافت کنی که بههردلیل دوست دارند در حاشیهی نمایشگاه با تو نشستی داشته باشند.
روز دوم نمایشگاه است. گشتی در میان غرفهها میزنم. ۶۷۰ مؤسسه در ۲۵۰ غرفه در سه طبقه پخش شدهاند. تقریبا همهی غرفهها شبیه به هم هستند. ساده و بیتکلف. از ساعت ۱۰ صبح تا ۶ بعدازظهر فرصت هست برای دیدن غرفهها و معاشرت با دیگران و دیدن فیلمهای مستند و شرکت در سمینارها و نشستهای تخصصی. از ساعت ۹ شب تا نیمهشبِ روزِ بعد اجراهای زنده تقریبا بهصورت همزمان بر شش صحنه برگزار میشود.
کنارِ غرفهی فرانسه با یک هنرمند الجزایری/فرانسوی همکلام میشوم. شیهانز خلادی، آهنگساز و آوازخوانِ مقیمِ پاریس. میگوید پروژهی اخیرش تجربهای است در زمینهی ترکیب ادبیات عربی با موسیقی الکترونیک و ترومپت جَز است. میپرسم که چند بار تا بهحال در وُمکس حضور داشته است؟ میگوید: «این تجربهی اول من است. من مدیر برنامهی خودم هستم و سعی میکنم در بیشتر فستیوالها باشم. پروژههای قبلیام بهدرد وُمکس نمیخورد، اما با این پروژهی جدید داستان فرق میکند. من اینجا با آدمهایی ملاقات کردم که خیلی به این ترکیبِ جدیدِ شعر عربی با موسیقی معاصر علاقه نشان دادند.» میپرسم چقدر احتمال میدهد که این حضور برایش ثمری داشته باشد؟ میگوید تا همینجای کار سهچهار فرصت اجرای زنده برایش فراهم شده است، در اتریش و بلژیک و حتی خود فرانسه! یعنی با برگزارکنندهی کنسرت در کشور خودش هم اینجا آشنا شده است. وقتی میبیند روی کارتی که از گردنم آویزان است نام ایران نوشته شده، به این نکته اشاره میکند که نام کوچکش ریشهای فارسی دارد و همان شهناز است. میپرسم چیز بیشتری از ایران و موسیقی ایرانی میداند؟ میگوید: «من یک بار برای گذراندن تعطیلات به ایران آمدم. آنجا اجرای نوازندهای را دیدم با سازی که شبیه به گیتار بود ولی فقط دو تا سیم داشت. شنیدن صدای این ساز خیلی فوقالعاده بود. احساس کردم روحم دارد سفر میکند.» ظاهرا اما روحش آنقدر سفر نکرده که نام ساز را یاد بگیرد.
سری به غرفهی ایران، واقع در طبقهی دوم، میزنم. کاوه عابدین، صدابردار و مدیر هنری استودیو صبا، همراه با امیرعباس ستایشگر و اردوان جعفریان، هر دو عضو هیئت مدیرهی مجمع صنفی تولیدکنندگان آثار شنیداری، در غرفه نشستهاند. اگر به وبسایت مجمع صنفی ناشران بروید فرخوانِ این تشکل صنفی در مورد ارائهی تسهیلات به متقاضیانِ شرکت در وُمکسِ امسال را میبینید. پس اگر در کار تولید یا انتشار موسیقی هستید و میخواهید سال بعد در وُمکس شرکت کنید حواستان به این مجمع باشد. در غرفهی ایران تصویر بزرگی از کیهان کلهر وجود دارد که بر رویش اهدای جایزهی هنرمند سال را به او تبریک گفتهاند. سه میز هم هست. روی یکیشان چیزی نیست. روی دیگری تعدادی سیدی از تولیدات استودیو صبا به چشم میخورد و روی وسطی یک ظرف پسته قرار دارد. بهترین راهبرد برای جذب مخاطب. آدمها نوشیدنیشان را از غرفههای دیگر بر میدارند و مزهشان را از غرفهی ایران. همین پاخورِ غرفه را بالا میبرد.
به اتاق همایشهای شمارهی ۲ میروم که در آن سمیناری با هدف معرفی جایزهی موسیقیِ بنیاد آقاخان در جریان است. شبکهی توسعهی آقاخان، موسسهای است شامل چندین شرکت که به فعالیتهای بشردوستانه و آموزشی و حمایت از هنرمندان در کشورهای در حال توسعه میپردازد. تنها ربط این بنیاد به ایران و ایرانی این است که امسال جایزهی موسیقیاش را به محمدرضا شجریان اهداء کرده. در حاشیهی این سمینار با دکتر گلاسیا پرز داسیلوا آشنا میشوم. اهل برزیل است، ساکن آلمان و استاد دانشگاه دویسبورگ. میپرسم چه چیزی او را به اینجا کشانده؟ میگوید جامعهشناس است و برای تکمیل یک پژوهش به اینجا آمده: «من پیشتر یک پروژهی تحقیقاتی انجام دادهام دربارهی بازار موسیقی ملل، شکلگیری این جریان و نهادهای پیرامونش، که حالا همه در وُمکس متراکم شدهاند. این رسالهی پیاچدی من بود. حالا برای تکمیلِ پروژهی تحقیقاتی دیگری اینجا هستم». میپرسم پیش از این چند بار تجربهی حضور در وُمکس را داشته؟ پاسخش این است که در ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ برای شرکت در وُمکس به کپنهاگ رفته و سال گذشته هم در لاسپالماس بوده است.
سؤالم این است که آیا تفاوتی بین این دوره و مثلا ۱۰ سال پیش میبیند؟ پاسخ میدهد: «در ابتدا چیزی که آدمها در ذهن داشتند این بود که به موسیقیها و موسیقیدانهایی که فکر میکردند جالب هستند، اما به بازار اروپا دسترسی ندارند، فضا و قابلیت دیده شدن بدهند. در آن دوران موسیقیدانهای تثبیتشده و مطرح میآمدند و برای جماعت زیادی از جوامع مهاجرینِ ساکنِ اروپا و مخاطب محدود اروپایی اجرا میکردند. بعد تهیهکنندههای اروپایی و دیجیهای رادیو به این موسیقی علاقه نشان دادند و این صحنه را تغییر دادند. با تکثیر و بازتولید این بازار حالا میبینیم که اروپاییهای بیشتری به این اتفاق علاقه نشان میدهند. شاید اینطور بشود گفت که [در ابتدا] آدمها به سنتهای کشورهای دیگر نگاه میکردند و کمکم آگاه شدند که خودشان هم سنت دارند و فکر کردند که ما هم میتوانیم این [فرهنگ] را نمایش دهیم.» به تفاوت دیگری نیز اشاره میکند: «این بازار برای اینکه باقی بماند و توسعه پیدا کند و به مرحلهی بعد برود، در حالِ دوبارهسازیِ اهداف، فکرها و آدمها است. مثلا ۱۰ سال پیش گروهی از آدمها اینجا کار میکردند که من در این دو دورهی اخیر دیگر آنها را نمیبینم. فقط هستهی اصلیتر هستند و یک نسل جدید به صحنه آمده که دارد کارهای جدید میکند. جوانترها دارند بیشتر به این جریان علاقه نشان میدهند.»
دربارهی تاثیر فستیوالهایی مثل وُمکس بر بازار موسیقی ملل میپرسم. میگوید: «این بهنوعی یک بازار صادراتی است. آدمهایی که اینجا فعال هستند معمولا در بازارهای دیگر هم فعال هستند. منظورم بازارهای محلی یا کشوری یا منطقهای است. یعنی آنها فقط به این شبکه (Network) وابسته نیستند و شبکههای دیگری هم دارند. این شبکه به آنها اجازه میدهد که به خارج بروند یا گسترهی فعالیتهایشان را وسیعتر کنند.» و ادامه میدهد: «بهصورت کلی رونق این جریان به پویایی اینچنینی و بده بستان بین بازارهای محلی و منطقهای و بازارهای بینالمللی وابسته است. مثلا بسیاری از موزیسینهای برزیلی که به اینجا میایند هواداران خیلی زیادی در برزیل دارند و به اینقبیل برنامهها و پولی که از اینجا در میآورند وابسته نیستند. آنها تورکنسرتهای ملی و بینالمللی برگزار میکنند و زندگیشان از آن راه میگذرد، اما حضور در اینجا درهای جدیدی را بهرویشان باز میکند.»
میگویم خیلی جالب است که از نگاه غربی هر موسیقیای که از مثلا برزیل یا ایران به اینجا بیاید موسیقی ملل است. در برزیل سبکّهای متنوعی وجود دارد. موسیقی ایرانی هم فقط موسیقی دستگاهی نیست. در ایران موسیقیهای قومی و محلی متنوعی وجود دارد. میگوید: «موسیقی ملل تاریخی طولانی دارد و از این آدمها و این جریانها مستقل است. خیلی قدیمتر و قبلتر از اینها، آدمهایی از این ایده بهدلایل مختلف استفاده کردند. بعضیها گفتند فرهنگ اروپایی تمام است و ما باید بیرون از اینجا بهدنبال منبع الهام بگردیم. بعضیها هم در مقابل صنعت موسیقی قرار گرفتند و گفتند که شما از امریکا و انگلیس [فرهنگ] به همهی دنیا صادر میکنید ما هم موسیقی همهی دنیا را به امریکا و اروپا میآوریم. درهرحال قصد آنها این بود که این موسیقی زیبا در غرب هم به گوشها برسد. تا جایی که من میدانم، اولین گروههایی که پا در این راه گذاشتند اروپاییها بودند و بعد نوبت به جَز رسید. بههر حال این یک ایدهی غربی است. چیزی که در نهایت شد این بود که یک قفسه در فروشگاهها ایجاد شد که گفتند از این به بعد به اینها میگوییم موسیقی ملل و در اینجا قرارش میدهیم. پس مهم نبود که چطور موسیقیای کار کنید. اگر به جَز و راک و پاپ و رپ نبود در قفسهی موسیقی ملل قرار میگرفت. از زاویهی دید اروپاییها این خیلی معنیدار و منطقی است اما برای فرهنگهای دیگر شاید غریب باشد. در آمریکای شمال هم همینکار را میکنند و مثلا به هر موسیقیای که از آمریکای جنوبی میآید میگویند لاتین.»
خانم داسیلوا پیشنهاد میکند که به رنگ کارتهای آدمها دقت کنم. کارت هر گروه از شرکتکنندههای وُمکس رنگ متفاوتی دارد (مثلا سبز و آبی و غیره)، در این میان اما گروه معدودی هستند که کارتهای طلایی دارند. اینها همانّهای هستند که از روز اول در هر بیستوپنج دورهی وُمکس حاضر بودهاند و در شکل گیری این تفکر تاثیر بسزایی داشتهاند.
بین غرفهها پرسه میزنم. کنار غرفهی ایران یک هنرمند ایرلندی ایستاده و مشغول گفتوگو با ایرانیها و پسته خوردن است. نامش جیسون اوروک است. اهل بلفاست. موسیقی سنتی ایرلندی کار میکند و کانسرتینا مینوازد. سازی کموبیش شبیه به آکاردئون اما با ابعاد کوچکتر. میگوید این چهارمین بار است که به وُمکس آمده: «برای ما موزیسینها برگزاری کنسرت در جاهای مختلف جهان و دعوت شدن به فستیوالهای مختلف خیلی مهم است. وُمکس برای رسیدن به این هدف عالی است. هر بار که به اینجا میآیی شبکهی ارتباطهایت را تقویت میکنی و گسترش میدهی. دوستان قدیمی را میبینی و با آدمهای جدید آشنا میشوی. دوستان جدید هم تو را به آدمهای دیگر معرفی میکنند و به این ترتیب امکان برگزاری کنسرت و همکاری با موسیقیدانهای دیگر را برای خودت بیشتر میکنی. پس هرچقدر بیشتر به اینجا بیایی بهتر است.» میپرسم که این حضور برایش ثمرهی ملموسی هم داشته است؟ پاسخ میدهد که «تا اینجای کار جلسههای خوبی داشتهام. فکر میکنم سال آینده سال شلوغی برای من و گروهم خواهد بود.» یعنی به جاهای دعوت شده است. پیشتر هم بهواسطهی حضور در وُمکس فرصتهای متنوعی برای خودش فراهم کرده از جمله اینکه دو بار به هندوستان رفته است و یک آلبوم هم در گوآ با همکاریِ خوانندههای محلی و یک نوازندهی هندی سازهای کوبهای ضبط کرده است.
میپرسم چرا همکاری با موسیقیدانهایی از فرهنگهای دیگر برایش جذاب است؟ میگوید: «ما بهعنوان موسیقیدان دائم در حالِ یادگیری هستیم. یادگیریِ تکنیکها و منطقهای جدید و متفاوت. یادگیریِ روشهای جدید نگاه کردن و فکر کردن به موسیقی. همه در حال رشد و رسیدن به بلوغ هستیم. مثلا ما در سفرمان به بنگال با سه موزیسین محلی آشنا شدیم و بعضی از ایدههای موسیقاییشان را به کارهای خودمان وارد کردیم. ما قطعا از آنها خیلی چیزها یاد گرفتیم. این [امکانات جدید] بیان ما را در موسیقی قویتر میکند.» منظورش همان مثل قدیمی است که هرچقدر کلمه بیشتر بلد باشی، جملههای بهتری میسازی. در ادامه هم چیزهایی میگوید از تجربهی حضور در فستیوال صلح جهانی در هندوستان و با اشتیاق تعریف میکند که در آنجا لازم نبود به انگلیسی یا هر زبان دیگری حرف بزنند چرا که بهواسطهی موسیقی با هم معاشرت میکردند. «موسیقی فارغ از تفاوتهای قومی و نژادی، همه را گرد هم میآورد، و وُمکس چکیدهی همین تفکر است.»
از صدای تعارف و چاکرم و مخلصمِ پشت سرم میفهمم که یک ایرانی دیگر به جمع اضافه شده است. نامش ژیان مجیدی است. اهل سنندج و مقیم هلسینکی. «از سال ۱۳۸۰ دیگر ایران نیستم. جاهای مختلف زندگی کردهام: از آلمان و انگلیس و اسپانیا تا نروژ و حالا هم فنلاند.» میپرسم آیا میداند جمعیت مهاجران ایرانیِ مقیمِ فنلاند چقدر است؟ انگار که درس پس بدهد میگوید: «فنلاند ۵ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر جمعیت دارد که حدود ۳۰۰ هزار نفر از آنها مهاجرین هستند و از این میان حدود چهار-پنج هزار نفر ایرانی.» از حرفهاش میپرسم. میگوید دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد در رشتهی موسیقی ملل است و از تدریس موسیقی و اجرای زنده پول در میآورد، اما کارهای دیگر هم میکند، مثلا چون فارسی و فنلاندی میداند، مترجم وزارت امور خارجهی فنلاند است و به مهاجرینی که از ایران میآیند کمک میکند.
با برادرش، سیروان، یک گروه دارند به اسم «باران» که در آن با سه نوازندهی فنلاندی همکاری میکنند. فنلاندیهای گروه بهکمکِ دو برادر با ربع پرده (میکرو اینتروال) آشنا شدهاند و همه دارند با هم آزمون و خطا میکنند تا به آن چیزی که فارغ از معیارهای زبان و فرهنگ دلنشین و زیباست برسند. بردارش یک گروه دیگر هم دارد، با نام «معروف»، که قرار است در وُمکسِ امسال اجرا داشته باشند. خروجیِ این گروه ترکیبی از جَز اسکاندیناوی است با موسیقی کردی. آنها تا بهحال پنجبار در وُمکس شرکت کردهاند. در اینجا برای کارشان بازاریابی میکنند. حضور در وُمکس باعث شده که سال گذشته در سوئد و لهستان در چند اجرا داشته باشند. به شیلی و اروگوئه و آرژانتین هم دعوت شدهاند.
میپرسم آیا غیرایرانیها هم به تماشای کنسرتهایی که اینجا میگذارید میآیند؟ به تلاشهای متعددی که کردهاند برای جذب مخاطب غیرایرانی اشاره میکند و ادامه میدهد: «بههرحال مخاطب غیرایرانی هم پیدا کردهایم، که میگویند موسیقی ما شاد و پرانرژی است. البته میزان استقبال خیلی متفاوت است، مثلا هفتهی گذشته یک کنسرت داشتیم که سیصد نفر آمدند و ماه گذشته یک کنسرت دیگر داشتیم که ۸۰ نفر آمدند. هفتهی دیگر هم یک برنامه داریم برای بچهها، به زبان فنلاندی، که در آن داستان ضحاک و فریدون را برایشان تعریف میکنیم. یعنی داریم تلاش میکنیم یک حرکتهای کوچکی هم انجام بدهیم که مردم اینجا آشنا بشوند با کشوری مثل ایران با جامعهای که درش کرد و عرب و بلوچ و فارس و همهی اینها هست.»
اینها چیزهایی است که پس از پایان این مکالمه در مورد فنلاند یاد گرفتم: نوازندههای خیلی خوبی در این کشور وجود دارند که حرفهی اصلیشان موسیقی نیست. برای مثال در این کشور گروه کُر و ارکستری وجود دارد متعلق به پزشکها که بهعنوان سرگرمی هفتهای یک بار کنسرت میدهند. همهی بچهها در فنلاند در کودکستان به کلاسهای موسیقی میروند. بهعقیدهی خود فنلاندیها هلسینکی پایتخت هویمتال دنیا است. در افتتاحیهی همین جشنوارهی وُمکس وزیر فرهنگ این کشور، خانم سانی گراهن-لاسونن، گفت که بیشترین گروه هِویمتال در دنیا را فنلاند دارد. تانگو هم موسیقی بسیار مهمی در اینجا است. فنلاندیهای تانگوی خودشان را دارند.
روبروی دیواری پُر از آرم و نشان تجاری، واقع در طبقهی اول، گروهی ایستادهاند و دیگرانی از آنها عکس برمیدارند. بیشتر زنان و مردانی که در برابر دوربین عکاسها ایستادهاند سنوسالدار هستند و به گردن بعضی از آنها کارت طلایی آویزان است. اینها مؤسسان، مدیران و برگزارکنندههای نمایشگاه هستند. کالین باس را هم در میان آنها میشود دید. آهنگسازِ ۶۸ سالهی اهلِ انگلستان، نوازندهی سازهای مختلف، تهیهکنندهی موسیقی، و از همه مهمتر عضو گروه راک کمل (Camel)، که در ایران طرفداران متعددی دارد.
کمی از محبوبیت گروه کمل در ایران حرف میزنم و به کارت طلاییاش اشاره میکنم و میگویم این یعنی شما از اول اینجا بودهاید، نمیدانستم که به موسیقی ملل هم علاقه دارید. میگوید: «همهی اینها در دههی ۱۹۸۰ شروع شد که من در برلین زندگی میکردم. ما در آنجا یک گروه داشتیم که موسیقیهای اینور و آنور دنیا را اجرا میکردیم و چیز یاد میگرفتیم. این همزمان بود با ایجاد موج جدیدی از علاقمندی به موسیقی ملل. ایدهی وُمکس هم در همانزمان و همانجا در برلین شکل گرفت و بسط پیدا کرد. کریستف بورکفسکی، بنیانگذار وُمکس، با بن مندلسون یکی از اعضای گروه ما دوست بود. ایندو از اوایل دههی ۱۹۹۰ بهشکل متمرکز روی این ایده کار کردند. من در آن دوران خیلی به اندونزی رفتوآمد داشتم و چندین آهنگ با موسیقیدانهای محلی تهیه کردم. وقتی قرار شد در ۱۹۹۴ اولین دورهی وُمکس برگزار شود از من دعوت شد که در اولین کتابچهی راهنمای این نمایشگاه مطلبی دربارهی تجربههایم در اندونزی بنویسم. به این ترتیب همکاری ما آغاز شد و ادامه پیدا کرد.»
میپرسم که در حال حاضر شغل اصلیاش در این نمایشگاه چیست؟ میگوید: «یکی از وظایفِ من در وُمکس این است که دربارهی هنرمندانی که قرار است در اینجا اجرا داشته باشند توضیحاتی بنویسم. خیلی از مواد تبلیغاتی که بیشتر این هنرمندان دارند خیلی منسجم و مربوط نیست، مثلا در حد تعریف تمجید از خودشان است. آدمهای حرفهای که مخاطب وُمکس هستند انتظار اطلاعات بیشتر و دقیقتری دارند. من هر سال یک ماه در تابستان را اختصاص میدهم به تحقیق بر روی همهی گروههایی که قرار است به وُمکس بیایند. ساعتها موسیقی میشنوم، تصاویر اجرای زندهشان را میبینم، در اینترنت جستجو میکنم که اطلاعات بیشتری از آنچه خودشان به ما میدهند در بیاورم، تا در نهایت بتوانم نظر خودم را دربارهی آنچه که هستند و آنچه سعی دارند انجام دهند بنویسم.» میپرسم که در مقایسه با دورههای اول آیا تغییری در کمیت و کیفیت هنرمندانی که برای اجرا در وُمکس ثبتنام میکنند ایجاد شده است؟ پاسخ میدهد: «وقتی که این نمایشگاه شروع شد کمتر از سیصد نفر میخواستند که بیایند و اجرا کنند، الان بیشتر از دوهزار نفر از اطراف دنیا ثبت نام میکنند. همچنین جوانترها این روزها خیلی بیشتر به این نمایشاه علاقه نشان میدهند.»
اینجا به اجراهای زنده میگویند هنرنمایی (Showcase) انگار که هر اجرا ویترینی است برای عرضهی موسیقیِ یک گوشهی دنیا به دیگران. میپرسم نحوهی انتخاب این هنرنماییها به چه صورت است؟ میگوید: «هر سال یک تیم هفتنفرهی متغیر هنرمندانی که قرار است اجرا داشته باشند را از میان آنهایی که ثبتنام کردهاند انتخاب میکنند. به اعضای این تیم میگویند هفتسامورایی.»
هفت سامورایی امسال عبارت بودن از: هینوروا تههاوو (مدیر برنامه و کارآفرین خلاق اهل نیوزلند)، ویرگو سیملاما (مدیر دفتر صادرات موسیقی استونی)، الخاندرا گومز (موسس و مدیر نشر موسیقی بیش در بوگوتای کلمبیا)، آماندین سائومونیو (عضو شبکهی موسیقی ملل فرانسه)، دیویا بهاتیا (تهیهکننده و مدیر فستیوال در هندوستان)، تاپیو کرجوس (مدیر اجرایی نشر موسیقی راکادیلو در فنلاند) و زلاتا هولوسوا (موسس و مدیر فستیوال رنگهای استراوا در جمهوری چک).
میپرسم آیا وُمکس به آنهایی که برای اجرای زنده پذیرفته میشوند تسهلاتی میدهد؟ پاسخش منفی است: «گروههایی که شما در ویترینِ وُمکس میبینید، یا حامی مالی دارند یا خودشان استطاعت این را دارند که به اینجا بیایند، یعنی میتوانند ویزا بگیرند، بلیت هواپیما بگیرند و هزینهی اقامتشان را بپردازند. نمایشگاه هیچ پولی به آنها نمیدهد. آنها از این نمایشگاه دیده شدن را میگیرند که خیلی مفید و تاثیرگذار است. اگر شما در اینجا فرصت اجرا داشته باشید و آدمهای درست در شنوندهها باشند، ممکن است به کنسرتها و فستیوالهای متعددی دعوت شوید. خیلی از شرکتکنندههای وُمکس کنسرتگذار یا نمایندهی فستیوال هستند و دنبال هنرمندان مناسب میگردند.»
صحبت به ماهیت موسیقی ملل میرسد. او نیز معتقد است که این واژهای عمومی است، بدون در نظر گرفتنِ تنوعِ سبکهای موسیقیِ اقوامِ مختلف، برای سهولت ارائهی موسیقی به مخاطب خارجی: «بعد از آن دیگر به شنوندهها و آدمهای مشتاق ربط دارد که بروند و آن را بخرند و بشنوند و جزییاتش را بفهمند. ما دوست داریم که این علاقه را در آدمها ایجاد کنیم، چرا که فکر میکنیم آدمها میتوانند بهواسطهی موسیقی به هم نزدیکتر شوند. میشود با گفتگو و ایجاد شناخت از فرهنگهای متفاوت لذت برد. میشود حتی از امتزاجِ فرهنگها و سنتهای مختلف به ترکیبهای جدید و خلاق رسید. اما باید در عین حال به سنتها احترام بگذاریم و سعی کنیم آنها را بهعنوان میراث فرهنگی همانطور که هستند حفظ کنیم.»
وقتی میپرسم آیا موسیقی و موسیقیدانهای ایرانی را میشناسد، بهغیر از اشاره به نامهای معروفی مثل محمدرضا شجریان و حسین علیزاده و کیهان کلهر، از یک هنرمند جوان هم میگوید: «در حال حاضر با احسان صدیق [از کوارتت کاسته] در حال بررسیِ احتمالِ همکاری هستیم. من دارم تلاش میکنم کمکش کنم برای گروهش اینجا بازاری پیدا کند. این یک گفتوگوی در حال انجام است. دوست دارم یک کاری با یا برای احسان بکنم. هنوز نمیدانم چه کاری، اما اگر به این گفتوگو ادامه بدهیم مطمئنم به یک جایی میرسد.»
رامین صدیقی، مدیر نشر موسیقی هرمس، از راه میرسد و به خوشوبش با مدیران و دستاندرکاران نمایشگاه میپردازد. او را خوب میشناسند. هم بارها در این نمایشگاه حضور داشته و هم در سال ۲۰۱۵ جایزهی تهیهکنندهی سالشان را برده است.
دو طبقه بالاتر از اینجا مستند «قدیس، سوفی و خوشگذران» ساختهی کامیلا فرنچ و آندرس بوردا در حالِ نمایش است. خوشگذران را برگردانِ Swinger در نظر گرفتهام که هم میتواند بهمعنیِ هوسران و لذتطلب باشد و هم کسی که موسیقی سوئینگ (یکی از زیرشاخههای سبک جَز) کار میکند. مستند به زندگی پرفرازونشیب لوید میلر، موسیقیدان سبک جَز و نوازندهی سازهای متعدد، میپردازد که در سالهای دههی ۱۹۶۰ سفرهایی به افغانستان و ایران داشته است. او چند سالی در ایران زندگی کرده و نواختن سازهای ایرانی را یا گرفته و برنامههایی در تلویزیون ملی ایران اجرا کرده است. فیلم پُر از تصاویر دست اول از تلویزیون ملی ایران است. روی پردهی نقرهای خانمِ مجریِ ایرانی میگوید: «بسیار جالب بود. فکر نمیکنی ما اشارهی خیلی کمی راجع به موسیقی ایرانی کرده باشیم؟» و مرد سبیلوی فکل بهسر با لهجهی انگلیسی به فارسی پاسخ میدهد: «خیلی. باید حتما توی یک برنامهی دیگه همهش دربارهی اون موضوع صبحت کنیم.» پس از پایان فیلم، کارگردانها به پرسشهای حضار پاسخ دهند. یکی از آنها با خوشحالی میگوید که خودِ لوید میلر امروز در جمع ما است. پیرمردِ ۸۱ ساله با تشویق حضار پشت میکروفن میرود. یکیدو نفر سوالهایی میپرسند. نوبت که به من میرسد به فارسی میپرسم: «هنوز فارسی بلدید؟» با هیجان به فارسی جواب میدهد: «عه! شما از ایران آمدهاید؟» مجری درخواست میکند که انگلیسی حرف بزنیم تا بقیه هم معنی حرفهامان را بفهمند. میگویم خبرنگارم و میگوید بعد از جلسهی پرسشوپاسخ بمانم که با هم حرف بزنیم. با آقای میلر گفتوگویی انجام دادم که بهدلیل کمبود جا در شمارهی بعدی شبکهی آفتاب منتشر میشود.
در مجموع ۱۷ اجرای زنده در شش مکان مختلف در شب دوم نمایشگاه موسیقی ملل برگزار شد. سالنهای شمارهی ۱ و ۲ و سالن مائسترو در تالار تامپره، و سالنهای کلوبی، تولیکاماری و پایاکنگرسی بیرون از این مجموعه، میزبان این اجراها بودند. سالن شمارهی ۱ تالار تامپره حدود هزار و ۸۰۰ نفر گنجایش دارد و تالار کوچکش ۴۰۰ نفر. فقط در همین مجتمع در ازای هر ۱۰۰ نفر جمعیت شهر یک صندلی وجود دارد.
هنرمندانی از فنلاند، سوئد، الجزایر، امریکا، آرژانتین، کره جنوبی، پرو، پرتغال، یونان، سودان، فرانسه، ایتالیا، کانادا و استونی اجراهای شب دوم را روی صحنه بردند. از این میان؛ اجرای گروه دونفرهی امیلیا لویونن و سوفوی اوسکالا، از فنلاند، بسیار جالب توجه بود. آنها داستانهای جذابی از خاطرات دوچرخسواریشان بین اجرای هر آهنگ تعریف کردند. این دو نوزاندهی ویولن با دوچرخه به گوشهوکنارِ فنلاند سفر میکنند و کنسرت میدهند. یکیشان میگوید در روزگاران قدیم نیز، که همهچیز خیلی آرامتر و کندتر بود، نوازندههای ویولن با اسب از روستایی به روستای دیگر میرفتند. دیگری میگوید بهغیر از حفظ محیط زیست، با این کار میتوانند در راه توقف کنند و با آدمها از نزدیک معاشرت کنند.
یک اجرای پرطرفدار دیگر را گروه آملیا آمپر، اهلِ سوئد، روی صحنه برد. آملیا آمپر نیکلهارپا میزند. یک ساز سنتی سوئدی و یک ویولنسل و یک ویولن و سازهای کوبهای او را همراهی میکنند. اجرای سرزنده و پرانرژی آنها تماشاچیها را بهوجد میآورد. خانم آمپر هم در میان آهنگها چیزهایی تعریف میکند. از جمله اینکه میگوید ۱۰ سال برای اجرا در وُمکس ثبتنام کرده تا بالاخره امسال پذیرفته شده است.
اجرای آخر شب گروه پنجنفرهی اِل کاچیواچه، از آرژانتین، نیز بسیار بهیادماندنی است. بر اساس چیزی که کالین باس در دفترچهی وُمکس نوشته این گروه در حال حاضر یکی از محبوبترین گروههای تانگو آرژانتینی است و در جامعهی موسیقی ملل شناخته شده. شیوهی اجرای منحصربهفرد این گروه را «تانگو پانک» نامیدهاند که یعنی کارشان پرانرژیتر از تانگو سنتی است.
میگویند تانگو در دههی ۱۸۸۰ در منطقهی ریو دو لا پلاتا در مرز آرژانتین و اروگوئه متولد شده است. منطقهای فقیر که در آن بومیها و بردهها و اروپاییهای مهاجر قاطی شده بودند. این موسیقی خودش احتمالا از اولین نمونههای چیزی است که امروزه در دستهبندی موسیقی ملل قرار میگیرد، چراکه از ترکیب والسِ آلمانی و پولکای چک و میلونگای آرژانتینی و چیزهایی از بوهمیا و لهستان و کوبا و آفریقا ایجاد شده است. تانگو در آغاز قرن بیستم به اروپا آمد و از طریق پاریس، برلین و کپنهاگ در ۱۹۱۳ به فنلاند رسید. ادامهی داستان هم که مشخص است: فنلاندیها شیفتهی این موسیقی شدند و عناصری از موسیقی و فرهنگ خود را به آن وارد کردند و چیزی که بعدتر تانگو فنلاندی نام گرفت تبدیل شد به محبوبترین موسیقی در این کشور. آنقدر محبوب که در دههی ۱۹۶۰ در اینجا آثار ستارههای تانگو پرفروشتر از بیتلز بود.
غرفهی تانگو فنلاندی در طبقهی سوم تالار تامپره واقع شده است. کنار غرفه تیمو والتونن، آهنگساز و آوازخوان، ایستاده است. اهل فنلاند است، اما در آلمان زندگی و کار میکند. «در دوران دانشگاه هرازگاهی کنسرتی در برلین برگزار میکردیم. استقبال از این کنسرتها غافلگیرکننده بود. بخصوص از سوی جوانها. پس از پایان دانشگاه شروع کردیم به اجرا در شهرها و کشورهای دیگر. برای همهجور مخاطبی. وقتی میزان استقبال را دیدیم فکر کردیم که این سبک واقعا حرفی برای گفتن دارد. پس تصمیم گرفتیم یک فستیوال تانگو فنلاندی راه بیاندازیم تا مردم بتوانند گروههای دیگر و تنوع تانگو فنلاندی را ببینند.» سعی میکند میزان محبوبیت این سبک در میان هموطنهایش را بیشتر برایم توضیح دهد: «اینجا در فنلاند بیشتر از ۶۰۰ مکان برای شنیدن و رقصیدن با موسیقی تانگو وجود دارد. ما یک فستیوال تانگو نیز داریم که هر سال ۱۰۰ هزار نفر به آن میآیند و این عدد خیلی بزرگی است برای کشوری که پنجونیم میلیون نفر جمعیت دارد.»
از تفاوت این تانگو با نسخهی آرژانتینیاش میپرسم. میگوید: «تانگو فنلاندی در گام مینور اجرا میشود و ترانههایش نوردیک هستند، چراکه اقلیم در فرهنگ فنلاندی نقش خیلی پررنگتری دارد. اما همان حس مالیخولیاییِ تانگو اصلی را دارد. موزیسینهای فنلاندی ریتم و حسوحال این موسیقی را گرفتند و با موسیقی و فرهنگ خودشان ترکیب کردند.»
در ادامه کمی دربارهی اهمیت برگزاری وُمکس در کشورش حرف میزند: «فنلاند در کنجِ اروپا است. این کشور واقعا این ارتباطات بینالمللی را لازم دارد. من در این سه روز دوستان زیادی پیدا کردهام و ارتباطات جدیدی شکل دادهام. موسیقیدانهای متعددی با من همکلام شدهاند و نکاتی را گوشزد کردهاند. اینجا یک جو خانوادگی برقرار است.»
در اتاق همایشهای شمارهی ۱ نشست مطبوعاتی کیهان کلهر در جریان است. آقای کلهر با انگلیسی روان به سوال یکی از حضار پاسخ میدهد: «هروقت که تصمیم میگیرم که با موسیقیدانی از یک فرهنگ دیگر کار کنم، تلاش میکنم که موسیقیاش را بشنوم و بفهمم، دربارهی فرهنگش بخوانم، با او حرف بزنم و با او زندگی کنم. […] میدانید وقتی من با من با شجاعت حسین خان یا تومانی دیابته کار میکنم نمیتوانم یک هندی واقعی یا یک مالیایی واقعی بشوم. ولی میتوانم یاد بگیرم. میتوانم از طرحهای اولیه شروع کنم و فرهنگ را یاد بگیرم. یکی از مهمترین نکات در مورد بیشتر هنرمندانی که با آنها کار کردهام این است که این آدمها از جایی شبیه به هم شروع کردهاند، آنها خانوادههایی دارند که مثلا هفت نسل موسیقیدان بودهاند و این خیلی معنیدار است. این یعنی شما باید به موسیقیشان گوش کنید و آن سنت را عمیقا بشناسید. خب من برای این ارزش قائلم. فکر میکنم که خیلی مهم است که ما کلا برای سنتهامان ارزش واقعی قائل باشیم. […] و بعد بردن این به یک سطح تکنیکی دیگر یا یک سطح موسیقایی دیگر مسالهی دیگری است. ما نمیتوانیم شیکسپیر باشیم بدون اینکه انگلیسی یاد بگیریم. […] من یک سنتگرا هستم ولی چیزی که اجرا میکنم اصلا سنتی نیست. شاید این حرف تناقضآمیز باشد ولی این واقعیتِ من است.»
و در جواب فرد دیگری که از احتمال همکاریاش با یک هنرمند هندی میپرسد: «همیشه این احتمال هست که با موسیقیدانها روی هرچیزی کار کنم. ایدههای خیلی زیادی دارم که هنوز انجام ندادهام. […] تا وقتی همین حوالی هستم و میتوانم ساز بزنم سعی میکنم چیزهای جدیدی را امتحان کنم و افقهایم را توسعه بدهم و همین آدمی که هستم باقی بمانم.»
دو تا پیرمرد دوستداشتنی دیگر هم اینجا در وُمکس حضور دارند که حسابی جلب توجه میکنند. آنها اعضای یک گروه آلمانی با نام دیسیدِنتِن هستند. دیسیدِنتِن یک گروه راک است که در میانهی دههی ۱۹۸۰ بهخاطر همکاریهایش با هنرمندان خاورمیانه و آفریقا و هندی مورد توجه قرار گرفت. استفان هولدن، منتقد نیویرکتایمز، در مقالهای در سال ۱۹۸۸ آنها را از پیشقراولهای چیزی که جریان World Beat نامیده بود معرفی کرد و در تعریف این جریان نوشت: آنها موسیقی سنتی اقوام دیگر را در ترکیب با ریتم و امکانات موسیقی غربی مدرن میکنند. مجلهی موسیقی رولینگاستون هم بعدها دربارهشان نوشت که آنها از پدرخواندههای World Beat هستند.
با اووه مولریک، از اعضای اصلی این گروه، همکلام میشوم. میپرسم چه چیزی باعث شد شما و بسیاری دیگر از موسیقیدانها در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به خاورمیانه و آسیا و آفریقا بروید و دنبال منبع الهام و ایده بگردید؟ میگوید: «ما در آلمان -مثل شما در ایران- یک مکتب و سنت دیرینه و قدرتمند موسیقایی داریم. ما دلمان نمیخواست موسیقی امریکایی یا انگلیسی را کپی کنیم. نمیخواستیم آن برچسب به ما بچسبد. هرچند که بیتلز و جیمی هندریکس را دوست داشتیم. مثل این بود که جغد به آتن ببریم، آتن خودش خیلی جغد داشت. پس فکر کردیم بهجای نگاه کردن به امریکا نگاهمان را به شرق برگرداندیم.» و این توضیح را اضافه میکند که «ما مخالف موسیقی امریکایی نبودیم اما یکجورهایی میخواستیم صدای خودمان را داشته باشیم.»
به اینکه در حرفهایش از موسیقی سنتی ایرانی گفت اشاره میکنم و میپرسم آیا به ایران هم آمده است؟ میگوید: «یک داستان خیلی بامزه این است که فکر میکنم ما دقیقا همان روز -یا روز قبل از اینکه- رهبر انقلاب شما به ایران آمد در تهران در یک دانشگاه کنسرت داشتیم.»
فکر میکنم حتما غلو میکند. (توضیح این نکته ضروری است که شما در وُمکس آدم خالیبند زیاد میبنید. مثلا طی دو روز سه نفر به من گفتند که واژهی موسیقی ملل را خودشان ابداع کردهاند!) میپرسم شما واقعا در روزهای انقلاب در تهران بودید؟ میگوید: «بله بله. حتی یک فیلم از آن روزها در تهران دارم که خودم گرفتهام. ما آنجا بودیم و همهچیز هم بهنظرمان خوب بود. در راه برگشت من اشپیگل را باز کردم و دیدم که نوشته است که شرایط در ایران خیلی جدی است و … ما اصلا این احساس را در آن روزها نداشتیم!» برای توضیح بیشتر میگوید که مدتی هم در افغانستان و هندوستان و مصر بودهاند: «ما خیلی سفر میکردیم. آن روزها مثل امروز نبود که اینترنت باشد و موسیقی را از هرجایی بشود گرفت. لازم بود که به آنجا بروید و هوا را بو کنید و آدمها را بشناسید. این یک تجربهی کاملا متفاوت بود در آن دوران.»
میگوید صبر کن. میرود و با کیفش باز میگردد. لپتاپش را باز میکند و دنبال چیزی میگردد. میگوید ببین! تصاویری از خودشان در تهران در سال ۱۹۷۹ در حال پخش است. سربازهایی هم در خیابانها هستند. راست گفته بود. چیزهای دیگری هم هست: تصاویری از هندوستان، ارمنستان، مراکش، نیویورک، هاوایی و غیره. کمی از هرکدام از این سفرها میگوید و حرف را به سیاست میکشاند و وضعیت ملتهب دنیا و اینکه هیچکس حرف دیگری را گوش نمیگند و ادامه میدهد: «موسیقیدانها اما همیشه در سطح خیلی صلحآمیزی معاشرت میکنند. کسی نمیخواهد حرف خمدش را به کرسی بنشاند. مثلا من به تهران میآیم، یک موسیقیدان محلی به من ایدهای میدهد و من میگویم خیلی عالی است. شاید من هم به او یک ایدهای بدهم. من ایدهی او را به جای دیگری میبرم و این سفر همیشه ادامه دارد.»
میپرسم چند بار در وُمکس حضور داشته است؟ میگوید کریسفت بورکوفسکی، همبنیانگذار این نمایشگاه، قبل از اینکه وُمکس بهوجود بیاید مدیر برنامهی تور کنسرتهای آنها بود و بههمین دلیل از ابتدا در جریان این برنامه بودند، اما در همهی دورهها حضور نداشتند. میپرسم نظرت دربارهی این نمایشگاه چیست؟ پاسخ میدهد که «موسیقیدانها دوست دارند با هم ملاقات موسیقایی داشته باشند. یعنی همنوازی و بداههنوازی کنند. برای من عجیب است که چرا اینجا یک فضای باز برای همنوازی (Jam Session) وجود ندارد. دیروز ما باید پیش از آغاز یکی از برنامهها بیرون در تالار کمی منتظر میماندیم، ناگهان یک نوازندهی گیتار با یک گیتاریست دیگر و یک نوازندهی کوبهای با یکی از مغلستان که فلوتش را آورده بود شروع به همنوازی کردند و این فوقالعاده بود.»
با او هم کمی دربارهی ماهیت موسیقی ملل حرف میزنم. میگوید: «هر موسیقیای در دنیا موسیقی ملل است. یعنی از یک جایی و یک ملتی آمده است. این هم یک واژهی دیگر است برای اینکه موسیقی را توضیح بدهند. ولی توضیح دادن موسیقی اشتباه است. شاید برای بازار خوب باشد، که مثلا بگوید این جَز است این راک است و این چیز دیگر، اما تعریف کردن موسیقی شبیه این است که من به شما بگویم لطفا رنگ آبی را برای من تعریف کنید.»
در جای دیگری از حرفهایش جریان موسیقی در آلمان را با انگلستان مقایسه میکند و به نکتهی بامزهای اشاره میکند: «در انگلستان موزیسینهای راک معروف شده بودند و قراردادهای خوب میبستند و پول خوب در میآوردند، یا تلاش میکردند که به این هدف برسند چون دیگر خط کلی بازار مشخص شده بود. آنها به اندازهی ما آزاد نبودند. ما دغدغهای نداشتیم چون کلا فکر میکردیم که چهکسی دلش میخواهد این چرتوپرتها را بشنود؟! اما بههرحال به ما خیلی خوش میگذشت!»
غرفهی ایتالیا در این نمایشگاه نکتهای دارد که بد نیست به آن اشاره شود. این غرفه در حقیقت جریان موسیقی ملل ایتالیا را نمایندگی میکند حتی آنهایی که شخصا اینجا حضور ندارند. با داویده ماستروپائولو صحبت میکنم. او هماهنگکننده و بنیانگذار این تشکل است. میگوید: «این شبکهای از حرفهایهای موسیقی ملل ایتالیا است که در آن هنرمندان و ناشرین و تولیدکنندهها و فستیوالها حضور دارند و ما به نمایندگی از همهی آنها اینجا هستیم. هدف ما این است که به آنها کمک کنیم که با صحنهی بینالمللی موسیقی ملل در ارتباط باشند و همزمان کمک کنیم که آدمهای بیرون از این حلقه با هنرمندها و فستیوالهای ایتالیایی ارتباط بگیرند.» توضیح میدهد که از ۲۰۱۵ به این نمایشگاه میآمده و وقتی با ایتالیهایی دیگری که هرکدام بهصورت شخصی به اینجا میآمدند آشنا شده تصمیم گرفتهاند این گروه را درست کنند و حالا این سومین وُمکسِ آنها با هم است.
این یعنی انجمن موسیقی یا تشکل صنفی ناشران موسیقی در ایران لازم نیست حتما آدمها را با خودشان ببرند و میتوانند با هماهنگی با بسیاری از ناشیران آثار و کتابچههای تبلیغاتی و کارت ویزیت آنها را با خود ببرند. مثلا در همین غرفه کتابچهای توزیع میشد که اطلاعات مربوط به تعداد زیادی از هنرمندان و ناشرین ایتالیایی، همراه با نمونهی کار، در آن موجود بود.
دربارهی کلیت وُمکس از او میپرسم. میگوید: «حضور در اینجا بعضی موقع کمی گیجکننده است چون شما وقت کافی ندارید برای اینکه با همه صحبت کنید. به نظرم خیلی تاثیرگذارتر است که پیشنهادهای کمتری داشته باشید و آدمهای کمتری را ببینید که بتوانید متمرکزتر کار کنید. چیزی که دیدهام در نمایشگاههای کوچکتر اتفاق میافتد.» میپرسم حضور در وُمکس تا بهحال دستاورد ملموسی برای آنها داشته است؟ میگوید: «بله خیلی چیزها اینجا اتفاق میافتد. من دیروز شخصا شاهد عقد یک قرارداد بین یک هنرمند ایتالیایی با یک فستیوال در دوبی بودم. بله این یک چیز واقعی است. اما میشود گفت که این یک فرآیند بلندمدت است. یعنی باید پول و وقت صرف کنید که بتوانید هر سال به اینجا بیایید که کمکم آدمها شما را به رسمیت بشناسند. این خیلی مهم است چراکه به این معنی است که شما قابل اعتماد و مسئولیتپذیر هستید و در کارتان جدی هستید.»
به پایان روز نزدیک میشویم. کمکم آدمهای فضای نمایشگاه را ترک میکنند تا پس از کمی استراحت خودشان را آماده کنند برای اجراهای زندهی شب دوم. رامین صدیقی و امیلیا آمپر در حال گفتوگو هستند. پیش آنها میروم. صحبت از اجرای فوقالعادهی شب گذشتهی امیلیا میشود. میپرسم تجربهی چند بار حضور در وُمکس را دارد؟ پاسخ میدهد: «من اولین بار بهعنوان داوطلب ۱۰ سال پیش به وُمکس آمدم. زمانی که هنوز دانشجو بودم. در آن دوره کسی نمیدانست که خودم موزیسین هستم. من پشت صحنه کار میکردم، با همه حرف میزدم و سعی میکردم از مناسبات سر در بیاورم. سال بعد از آن احساس کردم آمادهام که بهعنوان یک هنرمند اینجا باشم. با یک سری کار برای ارائه و آماده برای ارتباط برقرار کردن با دیگران. نکتهی جالب این بود که من حتی با تهیهکنندههای سوئدی هم اینجا آشنا شدم. […] بعد متوجه شدم که خوب است که دوباره و دوباره به اینجا بیایم. هر بار همهچیز بهتر و بهتر میشود. وقتی دفعهی اولتان است ممکن است کمی گیج شوید، اما حالا من دوستان زیادی اینجا دارم و آدمها هم من را میشناسند.»
به اینکه شب قبل گفته بود ۱۰ سال برای اجرا در اینجا ثبتنام میکرده اشاره میکنم. میگوید: «بله من از ۱۰ سال پیش هر سال برای اجرا ثبت نام کردهام، و دوباره و دوباره و دوباره، و هیچوقت ناامید نشدم. پیش خودم میگفتم که اگر اجرا نگیرم باز هم به اینجا میآیم. بالاخره امسال اجرا گرفتم و خیلی هیجانزده بودم و فکر میکنم این هیجان در اجرای دیشب هم بازتاب داشت.» میپرسم این حضور و این اصرار برایش فایدهای هم داشته است؟ میگوید: «اینکه من بهعنون یک موزیسین در اروپا بهرسمیت شناخته شدم، یک بخش مهمش به این بر میگردد که حضور در وُمکس را جدی گرفتم و بارها به اینجا آمدم. البته آمدن به اینجا هزینهبر است اما اگر مثلا بهواسطهی این حضور به دو-سه فستیوال دعوت شوید هزینهای که کردهاید بر میگردد. برای من که ارزشش را داشت.» به این نکته اشاره میکند که در کالج سلطنتی موسیقی استکهلم درس میدهد و ادامه میدهد: «همیشه به شاگردهایم میگویم حضور در وُمکس برای آنها مفید است. به آنها پیشنهاد میکنم که کارت ویزیت و سیدی با خودشان به اینجا بیاورند و دنبال آدمها درست بگردند. این را هم توصیه میکنم که، با برنامه، روی یک منطقه کوچک تمرکز کنند و بیهدف برای خودشان اینجا نچرخند. خود من هیچوقت بیهدف به اینجا نیامدهام، بلکه قبل از هر دوره به اینکه میخواهم چگونه خودم را معرفی کنم فکر کردهام، سیدی و کارت آماده کردهام و نقشه کشیدهام.» در پایان میگوید به موسیقیدانهای جوان ایرانی بگو که تعداد زیادی تهیهکننده و برگزارکنندهی فستیوال اینجا هستند، شغل آنها این است که بگردند و ببینند و فکر کنند که چطور میتوانند یک برنامهی خیلی خوب ترتیب دهند و جدول فستیوالشان را بهشکلی خلاق پُر کنند.
نشر موسیقی هرمس اولین مؤسسهی ایرانی است که در سال ۲۰۰۱ در نمایشگاه موسیقی ملل شرکت کرد. بخش مهمی از فعالیتهای بینالمللی این نشر با حضور در این نمایشگاه شکل گرفت و گسترش پیدا کرد. از رامین صدیقی میپرسم چگونه متوجه وجود و اهمیتِ این نمایشگاه شد؟ میگوید: «آنی رید، که هم با شرکت Real World کار میکرد و هم کارهای مربوط به حقوق مالکیت ما را در انگلستان انجام میداد، به من گفت که رویدادی در حال شکل گرفتن است -سال پنجم یا ششم وُمکس بود- که جالب است و اگر توانستی یک بار در آن شرکت کن.»
از او بهعنوان کسی که ۱۵ دوره در این نمایشگاه حضور داشته دربارهی تغییر صحنهی موسیقی ملل در سالهای اخیر میپرسم: «دستهبندی موسیقی ملل در دورهای شبیه به یک جعبه بود که چیزهای ناشناخته از اقوام دیگر را درش میگنجاندند ولی بهتدریج تبدیل شد به یک ژانر قلابی که هر چیزی را که میخواستند به آن برچسب خاص بزنند داخل آن میگذاشتند. در سالهای آن گونهای که ما در تصورمان بود، که مثلا موسیقی اقوام یا موسیقی خاص مناطق دیگر باشد در وُمکس کمتر شده، و در عوض مثلا موسیقی پاپ از کشورهای آسیایی میبینید که اسمش را گذاشتهاند موسیقی ملل.»
میگویم خیلیها شاید بخشی از موفقیت هرمس را بگذراند به حساب همین حضورِ مستمر در وُمکس. این روزها موسیقیدانهای جوانتر هم به این نمایشگاه توجه نشان میدهند و به آن به چشم یک سکوی پرتاب نگاه میکنند. فکر میکنید حضور در این نمایشگاه چقدر میتواند مفید باشد؟ پاسخ میدهد: «وُمکس یک بنگاه استعدادیابی نیست، بلکه بیشتر محفلی برای معاشرت و توسعهی ارتباطات است. اما استمرار فعالیت در آن بسیار مهم است. ما دو سال پس از آغاز بهکارِ هرمس به اینجا آمدیم، اما تا سال چهارم-پنجم فقط میآمدیم که اعلام کنیم ماندگاریم و در کارمان جدی هستیم. بعد از سال پنجم بود که شرکتهای پخش آمدند و با ما وارد ارتباط شدند. برای اینکه آدمها دوست ندارند روی تشکیلاتی سرمایهگذاری کنند که قرار است عمرش کوتاه باشد. یعنی آدم بعد از چهار-پنج سال میتواند دستآوردهایش را ببیند.»
به اهمیت و تاثیر اجرای زنده در این نمایشگاه نیز میپردازد: «شما اگر اینجا فرصت اجرای زنده داشته باشید در حقیقت امکان این را پیدا کردهاید که برای تمام بازار نهایی خودتان یک نمایش اجرا کنید. یعنی در برابر ۴ هزار نفر متخصص اینکارهی موسیقی که یا تهیهکننده هستند یا ناشر یا مدیر فستیوال یا از یک رسانهای آمدهاند و میتوانند شما را به دیگران معرفی کنند. اگر همهی آدمهایی که اینجا جمع میشوند، اجرای شما را نپسندند، نمیگویم موسیقیتان مشکل دارد، اما مورد پسند این بازار نیست.»
از میان اجراهای شب سوم، هنرنمایی گروه سهنفرهی سباستین سورل، وینسنت سیگال و توماس گوبیچ بسیار جلب توجه کرد. پیشنهاد میکنم کارهای این تریو را حتما دنبال کنید. اما نکتهی تاسفانگیز کنسرتهای این شب اجرای گروه خنیاگران از ایران بود. بدون اینکه به جزییات کار این گروه بپردازم فقط به همین نکته اشاره میکنم که مدیریت و اعضای این گروه دقیقا هیچکدام از کارهایی که همهی آدمهای دیگر بر اهمیتشان تاکید کردند را انجام ندادند. تا لحظهی اجرا هیچکدام از اعضای گروه در محل نمایشگاه دیده نشدند. نه معاشرتی، نه برنامهریزی برای اجرای مشترک با یک هنرمند دیگر، نه آشنایی با تهیهکنندهها و برنامهگذارهای دیگر کشورهای دنیا، هیچچیز. حتی بعد از اجرا هم فقط یکی از اعضای گروه -بهاصرار بقیه- از پشت صحنه بیرون آمد و گفت بقیهی اعضای گروه دارند شام میل میکنند!
برنامهی روز آخر اجرای مراسم اختتامیه است و اجرای زندهی کیهان کلهر بههمراه اردال ارزنجان. در آغاز مراسم اختتامیه دبیر نمایشگاه از دستاوردهای این دوره یاد میکند و به ارائهی آمار و ارقام میپردازد. مثلا اینکه در وُمکسِ ۲۰۱۹ بیش از ۲۷۰۰ نفر دستاندرکار بازار موسیقی از ۸۳ کشور به نمایندگی از هزار و ۲۵۰ مؤسسه حضور داشتند. یا اینکه در مجموع طی چهار روز ۶۰ اجرای زنده با حضور ۲۶۰ موسیقیدان به نمایندگی از ۴۷ برگزار شد. یا اینکه استودیوی رادیو ومکس طی چهار روز با همکاری NRK از نروژ و RBB از آلمان و EBU از صدای اتحادیه اروپا و Yle از فنلاند برنامههای متنوع تولید و پخش کرد.
پس از آن نوبت به اهداء اولین جایزه میرسد. برندهی جایزهی افتخاریِ امسال جولیز بایسیکل (Julie’s Bicycle) از انگلستان است. یک نهاد غیردولتی که جامعهی خلاق، از جمله موسیقیدانها، را تشویق میکند تا روی مسالهی تغییرات آبوهوا و توسعهی پایدار کار کنند. آنها فکر میکنند که جامعهی خلاق بهشکل منحصربهفردی میتواند روی بقیهی مردم تاثیر بگذارد. بههمین دلیل هنرمندان را با دانش و اعتماد بهنفس مجهز میکنند تا بتوانند دربارهی این موضوع حرف بزنند و از خلاقیتشان برای تاثیرگذاری بر دیگران استفاده کنند.
پس از این نوبت میرسد به جایزهی هنرمند سال. سایمون براتون، سردبیر مجلهی سانگلاینز، پشت میکروفون میرود و پیش از آنکه دربارهی کیهان کلهر حرف بزند، دلیل اینکه عینک آفتابی بر چشم دارد را توضیح میدهد. دو شب قبل وقتی از تالار اجرا بیرون میآمده یک اسکوتر به او زده و سر و صورتش حسابی متورم است. بعد از این توضیح متنی دربارهی کلهر میخواند. در بخشی از این متن آمده است: «یکی از چیزهایی که من برندهی امسال را بخاطرش تحسین میکنم انتخاب ساز اوست. او کارش را با ویولن آغاز کرده، یک ساز بینالمللی خارقالعاده با قابلیتهای فراوان […] اما قهرمان ما در ادامهی راهش یک ساز کمتر شناختهشده به اسم کمانچه را بر میگزیند. او سالها قبل در مصاحبهای با من، نواختن این ساز را به راندن اسب وحشی تشبیه کرد. اما چیزی که او نشان داده، و فکر میکنم این یکی از درسهای مهم وُمکس باشد، این است که به کیفیت و درستیِ موسیقیتان و کاری که میکنید ایمان داشته باشید. […] هر ساز محلی شخصیت خاص خودش را دارد و هر ساز محلی لیاقت این را دارد که شنیده شود. محلی میتواند جهانی باشد.» او، پس از خواندن این متن، از کیهان کلهر دعوت میکند که روی صحنه برود و جایزهاش را دریافت کند. کلهر پس از دریافت جایزه میگوید: «ممنونم وُمکس. خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. مایهی افتخار است. شیرین است که در زمان حیاتت از تو قدردانی و شود و باشی و ببینی. اما من این [جایزه] را یک دستاورد شخصی نمیبینم. فکر میکنم عشق، عقل، تاریخ و سختکوشی در این [افتخار] نقش داشتهاند و من اینجا نمایندهی جامعهی موسیقی ایرانیام. و مایهی افتخار است که نمایندهشان باشم. من به نمایندگی از جامعهی موسیقی ایران این جایزه را تقدیم میکنم به محمدرضا شجریان، استاد بزرگ موسیقی ایرانی که چند سالی است با یک بیماری سخت میجنگد. ما به صدایش نیاز داریم و نیاز داریم که در کنارمان باشد. برایش آرزوی سلامتی میکنیم. بسیار ممنونم.» پس از این کیهان کلهر و اردال ارزنجان حدود ۴۰ دقیقه به اجرای موسیقی میپردازند که با استقبال خوب حاضرین در تالار مواجه میشود.
برنامه که تمام میشود از آقای کلهر دربارهی وُمکسِ امسال میپرسم. میگوید: «ببینید موسیقی ملل مثل رشتههای دیگر موسیقی، مثلا پاپ، بودجهی زیادی ندارد. معمولا واقع نور و توجه روی افرادی است که در زمینهی موسیقی پاپ کار میکنند، حتی در جوایزی مثل گِرَمی. طبیعتا این قبیل گردهماییها برای ماهایی که در زمینهی موسیقی ملل فعالیت میکنیم خیلی مهم است. اینجا جایی است که در واقع کسانی که دستاندرکار این حوزه هستند و هنرمندانی که موسیقی کلاسیک کشورهای مختلف را اجرا میکنند، از سرتاسر دنیا، دور هم جمع شوند و همدیگر را ببینند و با هم آشنا شوند. وُمکس از این نظر خلی خوب است و در ۲۰ سال گذشته نقش خیلی مهمی پیدا کرده است. تمام برگزارکنندهها و شرکتهای موسیقی و ناشرین از سرتاسر دنیا میآیند اینجا، و هنرمندان مختلف از کشورهای مختلف نزدیک ۶۰ اجرا روی صحنه میبرند و کارشان دیده میشود. این یک محل خوب برای آشنایی و تبادل نظر بین تمام آدمهایی است که دستاندرکار موسیقی ملل هستند تا این حوزه زنده و پویا بماند، و وُمکس بهدلیل این نقش خیلی خیلی اهمیت دارد و اهمیتش هم سالبهسال بیشتر میشود.»
با سایمون براتون نیز همصحبت میشوم. میپرسم نظرش دربارهی وُمکس امسال چیست؟ میگوید: «فکر میکنم ومکس از جهاتی یک رویداد کاملا منحصربهفرد است، چون مشخصا همهی آدمهایی که به اینجا میآیند دستاندرکار یکی از جنبههای موسیقی ملل هستند. البته همه از واژهی موسیقی ملل متنفر هستند ولی هنوز هیچکس ایدهی یک واژهی بهتر را مطرح نکرده است. یکی از جنبههای خیلی مهم و خاص وُمکس این است که شما میتوانید بگویید خیلی از آدمهایی که اینجا هستند بهنوعی رقیب هم هستند اما در اینجا بهشدت فضای همکاری وجود دارد. در حالی که که آدمها بهصورت بالقوه رقیب هم بهحساب میآیند اما اینجا با هم کار میکنند به یک روش خیلی سازنده و پربار. […] و فکر میکنم موفقیت وُمکس بعد از ۲۵ سال نشان میدهد که با رقیب نبودن، بلکه با همکار بودن، خیلی چیزها میتواند انجام شود.»
از تاثیر این نمایشگاه بر آیندهی کاری هنرمندان جوان میپرسم. میگوید: «چیزی که همیشه در اینجا میبینید این است که اگر هنرمندی یک اجرای خوب در وُمکس انجام دهد در چند سال آینده به فستیوالهای مختلفی در سرتاسر جهان دعوت میشود و حتی از رسانههای بینالمللی، مثلا مجلهی سانگلاینز که من مسئولیتش را بر عهده دارم، سر در میآورد.»
با کریستف بورکفسکی، رییس این نمایشگاه، قدمزنان به سمت هتل میرویم. میپرسد: «نظرت چه بود؟»، میگویم: «جالب بود!»، میپرسد: «دوباره به اینجا میآیی؟»، میگویم: « احتمالا»، میگوید: «هرچه بیشتر بیایی بهتر میشود»، میگویم: «میدانم».
عکسها: وبسایت ومکس
توي چادري که از گرما تب کرده بود، عهد کرديم که تا قيام قيامت يکديگر…
ریحانه روز دوشنبه در میدان هوایی کابل در خیل جمعیت وحشتزدهای که به دنبال هواپیماهای…
زن انگشتش را میگذارد روی کلید آسانسور تا مرد به حوصله یکییکی کیسهها را بیاورد…
این روزها تصاویری از اثر «نمیتوانی به خودت کمک کنی» از دو هنرمند چینی به…