خیال نشستن بر توسن قلم

اگر کسی زبان فارسی بداند و اندکی در حوزه‌ی خبر و خبرنگاری و روزنامه‌نگاری دستی در کار داشته باشد، محال است صدرالدین الهی را نشناسد. او و چند تن دیگر مثل فرج‌الله صبا روزنامه‌نگارانی بودند که از کلاس درسشان نکته‌ها می‌شد آموخت. آنها که حظی از این کلاس برده‌اند، حالا خود در کلاس‌هایشان پرورنده‌ی نسلی دیگر از روزنامه‌نگارانند. خوشا که زیر آسمان روزنامه‌نگاری فارسی صدرالدین الهی هنوز قبراق نفس می‌کشد و حاشا که نسل جدید روزنامه‌نگاری شاید اسم او را هم هرگز نشنیده باشند. صدرالدین الهی آخر هر ترم در دانشگاه نامه‌ای به فارغ‌التحصیلانی می‌نوشت که می‌خواستند در روزنامه‌ها کارآموزی کنند. توصیه‌هایی که نه‌تنها به کار خبرنگاران می‌آید، ابزاری هم می‌تواند باشد در دست و چشم مخاطبان خبر که سره از ناسره برگزینند. او بعد از نیم‌قرن هنوز این یادداشت‌ها را در دفتر «نامه‌ای به همسفران جوانم» دارد. آنچه می‌خوانید دو بخش از این نامه‌هاست در سال ۱۳۵۳ که نخستین بار در وبسایت شبکه آفتاب منتشر می‌شود.

 

لطفاً همیشه همه‌جا تشریف نداشته باشید

خردادماه ۱۳۵۳

بچه‌های عزیزم! فردا پس‌فردا یا کمی دورتر و دیرتر به سر کاری می‌روید که درس آن را خوانده‌اید. در این روز خداحافظی من می‌خواهم حرف‌هایی درباره‌ی روزهایی که در راه است بزنم. زمین این روزها خیلی لغزنده است و فقط پای قرص و قدم مطمئن می‌تواند در این راه پیش برود.

اولین چیزی که شما را تهدید می‌کند تعارف‌های تکه‌پاره‌ای است که تجربه‌دارها و مردمان زیرک هر گروه، از تاجر تا سیاستمدار و از نظامی خبردار و مدیر کل طرار در طبق اخلاص و تعریف خدمتتان می‌دهند و شما با خوشحالی این لقمه‌ی چرکین را به دهان می‌گذارید. همه‌ی آنها به شما می‌گویند: «تشریف بیاورید و سرافراز فرمایید». این به‌ظاهر یک دعوت مؤدبانه است برای اینکه شما را با پای خودتان به سوی تله‌ای ببرند که «تشریف داشتن» نام دارد. در این تله است که آنها از حضور شما به‌عنوان شاهد صادق استفاده می‌کنند. به مسؤولان بالاتر می‌گویند که «آقای فلان، خبرنگار فلان روزنامه در مراسم حاضر بودند و تشریف داشتند». و یا «خانم بهمان گزارشگر بهمان شبکه شاهد برگذاری مراسم بودند و در آنجا تشریف داشتند».

در این حال است که شما با یک نوع حضور تشریفاتی در لحظه‌هایی که باید حقیقت را تماشا کنید روبه‌رو می‌شوید و بدتر از همه ناگهان در «حوض حضور» واقعه می‌افتید و در گزارش خود آن را آنچنان‌که آنها می‌خواهند منعکس می‌کنید. بدتر از همه اینکه به تشریف داشتن معتاد می‌شوید.

کم‌کم کار به جایی می‌رسد که اگر از شما دعوت نکنند که تشریف بیاورید اوقاتتان تلخ می‌شود و ابرو در هم می‌کشید و چهره دژم می‌کنید. با خود می‌گویید چرا ما تشریف نداشتیم؟

روزها به‌سرعت می‌گذرد و شما که معتاد تشریف داشتن هستید اگر در مراسمی تشریف نداشته باشید خودبه‌خود خویشتن را در آن حاضر می‌بینید و اگر مصاحبه‌ای بی‌حضور شما برگذار شود بدون آنکه بخواهید، برای آنکه «حس تشریف داشتن» خود را ارضا کنید، مصاحبه‌ای می‌سازید و چاپ می‌کنید و حرف‌هایی را در دهان مصاحبه‌شونده می‌گذارید که اگر او خود آنها را بخواند فقط زیر لب می‌گوید: «پسره‌ی دروغگو» یا «دختره‌ی جاهل».

حرفه‌ای که به آن می‌روید حرفه‌ی خطرناکی است. شما را به تشریف داشتن تشویق می‌کند. اما به یاد داشته باشید که من بارها در کلاس مصاحبه یا درس گزارش یادآور شده‌ام که افزودن یا کاستن برای خوشایند دیگران از یک مصاحبه یا یک گزارش فقط یک معنی دارد و آن چیزی نیست جز قلب واقعیت.

بدترین صورت این کار وقتی است که شما با سال‌ها جلو بیایید و خاطره‌های آن تشریف داشتن‌ها و فرمودن‌ها و عرض کردن‌های خیالی به‌صورت یک حقیقت برایتان دربیاید و به‌اصطلاح امر بر خودتان مشتبه می‌شود.

در تعریف حالات و روحیات آدم‌هایی که در آن سال‌ها خود، کسی بوده‌اند چنان رفتار می‌کنید که پنداری رفیق گرمابه و گلستان او بوده‌اید و بی هیچ وحشتی از اینکه او را «تو» خطاب می‌کرده‌اید و یا به قول فرانسوی‌ها با او «توتوایه» (tutoyer) داشته‌اید حرف می‌زنید. گاهی خود را جزء اصلی تصمیم‌گیری‌های مهم جلوه می‌دهید. کم‌کم جلوتر که می‌آیید، می‌شوید مشاور اتفاقات و حوادثی که قرار است رخ بدهد و شما در آن تشریف داشته باشید.

چند سال پیش یکی از همکاران جوان من که به بیماری تشریف داشتن مبتلا بود در مجلسی که صحبت از بزرگان علم و ادب آن روز بود مدعی شد که آخرین مصاحبه با علامه دهخدا را او کرده است و نظرات دهخدا را درباره‌ی انقلاب مشروطه در مصاحبه‌اش آورده. آن شب مردان سالخورده‌ی مجلس فقط به او نگاه کردند زیرا آقای همکار جوان، در روز مرگ دهخدا، هنوز به دبستان نرفته بود. این خطر «خود تشریف داشتن» شما را به مرحله‌ای می‌رساند که حقیقت تاریخ را فراموش کنید و خود را در همه‌جا حاضر و ناظر بدانید.

عزیزان من، گفتن یک «نمی‌دانم» یا «خبر ندارم» بر بهای شما و کار حرفه‌ای شما می‌افزاید. شما فقط وقتی می‌توانید از تشریف داشتن‌های خود سخن برانید که عکسی، دستخطی، صدایی برای اثبات حضورتان در آن واقعه داشته باشید و به هنگام نقل یا چاپ آن از مدارکی که دارید استفاده کنید.

بیماری «تشریف داشتن» خطرناک‌ترین بیماری برای یک روزنامه‌نگار است. یک سیاست‌پیشه، یک ملای مدعی حضور روحانی در همه‌جا، یک نظامی که در جبهه‌ای تفنگ به دست حضور داشته اگر از تشریف داشتن خود حرفی بزند و این حرف با واقعیت‌ها برابر نباشد یا با پوزخند جامعه روبه‌رو خواهد شد و یا درباره‌ی گوینده گفت که: دروغ‌گوست. اما در مورد ما صورت قضیه شکل دیگری پیدا می‌کند. اگر شما همه‌جا تشریف داشته باشید و مدرکی از این تشریف داشتن ارائه ندهید به شما خواهند گفت که: «ولش کن، روزنامه‌نویس است و هزارکاره و هیچ‌کاره؛ به حرفش اعتنایی نکنید و به نوشته‌اش اعتباری ندهید.»

بچه‌های عزیز من، در راهی که قدم می‌گذارید خود را کوچک‌تر و کمتر از واقعیت ببینید. بگذارید مردم فقط به شما بگویند: دست مریزاد، چه خوب حضور داشتی و چه خوب ما را با خود به محل حادثه یا مصاحبه بردی، دستت درد نکند.

 

 

مواظب یابو باشید

زمستان ۱۳۵۳ در آستانه‌ی اعزام ده کارآموز به روزنامه‌ها

 

بچه‌های عزیز من

امروز من گروهی از شما را به کیهان و چند نشریه‌ی دیگر می‌فرستم تا کارآموزی عملی را آغاز کنید. معمولاً ما این کار را در پایان سال سوم می‌کنیم که آمادگی‌ها بیشتر است؛ اما امسال من فکر کردم که بعضی از شما لازم است قبل از اخذ درجه‌ی لیسانس و پز روزنامه‌نگار لیسانسیه را دادن، توی آب بیفتید و ببینید که معلمتان که سال‌هاست در این بیکرانه‌ی بی‌رحم دست و پا می‌زند چه حالی دارد؛ شاید دلتان به حالش بسوزد و انقدر غرغر نکنید که تکلیف‌ها سخت است، زیاد است، وقت نداریم، اصلاً به چه درد می‌خورد گزارش از شخص، گزارش از واقعه، گزارش از محل نوشتن؟

اما پیش از آنکه در آب بیفتید می‌خواهم شما را از جانوری که لب این آب ایستاده است بترسانم. این جانور کنار دریای خبر کمین کرده، در انتظار ساده‌دلانی است که فکر می‌کنند با سوار شدن بر او از شب تاریک و بیم موج رها خواهند شد و به آن طرف دریا که قله‌ی شهرت و افتخار به خیال آنان در انتظارشان است، خواهند رسید. جانور عجیبی است. اسمش را زیاد شنیده‌اید. اما خوب نمی‌شناسیدش. نام نامی این جانور «یابو» است.

یابو اسب درشت‌هیکلی است مثل اسب‌های مجار که توپ صحرایی را با همه سنگینی در پیچ‌وخم راه‌های کوهستانی حمل می‌کند و در تحمل بار سنگین صبور است و دم نمی‌زند. اما یابو را با اسب مجار اشتباه نکنید.

یابو حیوانی است بی‌محبت، نمک‌نشناس و عاشق بر زمین زدن سوار. آیا هرگز اصطلاح «یابو برداشتن» را شنیده‌اید؟ این اصطلاحی است که عوام برای کسانی که ناشناخته به‌جای اسب، سوار یابو می‌شوند به کار می‌برند زیرا یابو بر خلاف اسب که حیوان نجیبی است، موجود نانجیب، سوارکُش و گمراه‌کننده است. شغلی که من شما را امروز به سویش می‌فرستم به‌همراهش یابویی در حرکت است، مواظبش باشید.

در روزهایی که خواهد آمد در حالی‌که خیال می‌کنید بر توسن قلم سوارید و کلمات جاده‌های مهربان زیر پای شما هستند، ممکن است سوار یابو شده باشید و این یابو ناگهان آن‌طور که او دلش می‌خواهد و نه آن‌طور که شما می‌خواهید، شما را به راهی ببرد که در تصورتان نمی‌گنجد.

دیر یا زود شما صاحب حوزه‌ای خواهید شد که به آن حوزه‌ی خبر می‌گویند. در این محوطه اگر با پای پیاده بروید و با احتیاط به هر طرف نگاه کنید، اطلاع درست را به دست خواهید آورد. اما در حوزه‌ی خبر، آدم‌های زیرکی هستند که تا به شما می‌رسند با چرب‌زبانی از پیاده بودن شما اظهار تأسف می‌کنند و یک حیوان به‌ظاهر مؤدب و مهربان را که در گوشه‌ای ایستاده است پیش می‌آورند و اصرار می‌کنند که بر آن سوار شوید.

این جانور محترم همان یابوست که ذکرش رفت. تعارف‌کنندگان از تسلط شما بر خبر، از نگاه وسیع و عمیق شما بر اتفاقات، از نثر شیرین و دلپذیر شما در گزارش‌ها تعریف می‌کنند. طبعاً تعریف این مقامات مهم که در سطح مملکت صاحب درجات عالیه هستند شما را خوشحال و پرلبخند می‌کند. آنها با زیرکی به دنبال شما که سوار یابو شده‌اید حرکت می‌کنند و یواش یواش و با حرامزادگی خبری را که گرفته‌اید و به صحت آن اطمینان دارید، آن‌طور که دلشان می‌خواهد صاف و صوف می‌کنند و در برابر اعتراض شما که حقیقت‌ها با آنچه آنها می‌گویند هماهنگی ندارد، با لبخند شیرین و گمراه‌کننده‌ای توضیح می‌دهند که روش کار این اداره از این قرار است و قبلاً آدمی که پیش از شما اینجا می‌آمد به توصیه‌ی مقامات بالاتر که از کارش راضی بودند از روزنامه‌نگاری به مدیر کلی رفت و فلانی که می‌شناسیدش، سلسله‌مراتب را به سرعت طی کرد و وزیر شد.

شما حرکت می‌کنید و آنها راهنمایی می‌کنند. شش ماه، یک سال، دو سال؛ بعد شما مرد اول حوزه‌ی خبری خود هستید و یواش یواش هر جا که می‌روید از کارتان تعریف می‌کنند. گاهی که شب بی‌خوابی داشته‌اید و صبح اوقاتتان تلخ است همین‌که وارد حوزه‌ی خبر می‌شوید، جلو می‌دوند و چای داغ و شیرینی تازه جلوتان می‌گذارند و می‌گویند حق با شماست، در همه‌ی موارد حق با شماست.

یابویی که شما بر آن سوارید به‌سرعت به طرف شهر نامردی و دروغ می‌تازد و شما سرخوش از این هستید که خبرتان را در فلان رادیو خارجی گفته‌اند و گاهی تلویزیون‌ها هم به‌عنوان محقق و کارشناس با شما مصاحبه می‌کنند. آه که دیگر خدا را بنده نیستید. در همه‌ی موارد می‌خواهید نفر اولی باشید که حرف آخر را می‌زند. القابی چون «روزنامه‌نگار برجسته»، «مفسر آگاه»، «کارشناس جهانی مسائل تخم‌ریزی لاک‌پشت‌های دریایی»، «مشاور سیاسی مقام معظم اداره‌ی توزیع قند و شکر»، «استاد تشخیص خبرهای دست اول بازار اقتصاد البسه‌ی دست دوم» و… نصیب و نثار شما می‌شود. یابو به‌تندی در حرکت است. شما را برداشته است و فصل لاف زدن‌ها فرامی‌رسد:

«دیروز به این امیرعباس گفتم کابینه کهنه شده ترمیمش کن.» گفت: «نمی‌شود، نمی‌توانم.» گفتم: «اگر نمی‌توانی در شب مهمانی رئیس‌جمهور گامبیا خودم به عرض برسانم.» امیرعباس دستپاچه گفت: «قربونت برم. یه دو هفته مهلت بده. فرضاً اگر خواستم او را عوض کنم، کسی را داری که به جایش معرفی کنم؟»

می‌آیی و پیش رفقا، همکاران، زن و بچه قپی می‌آیی که: «امیرعباس می‌خواس مزه‌ی دهنمو بفهمه که وزیر میشم یا نه؟ آب پاکی رو دستش ریختم.»

به‌جز زنت که از ته و توی کارت باخبر است بقیه یا در دلشان می‌خندند یا توی صورتت نگاه می‌کنند و یابو ترا به‌سرعت دور می‌کند.

یابو حیوان وحشتناکی است. از سرطان سنگین‌تر به جانت چنگ می‌اندازد. مجال کتاب خواندن، روزنامه خواندن و حتی رادیو گوش دادن به تو نمی‌دهد. تو را دارد می‌برد به جایی که فکر می‌کنی همه‌چیز می‌دانی و همه‌ی سطور نانوشته را می‌خوانی.

بچه‌های عزیز من، مواظب یابو باشید. در روزهایی که می‌آید فکر نکنید که:

– در تجزیه و تحلیل خبرها کسی به گرد شما نمی‌رسد. راهروان پیاده‌ی با صبر و حوصله فرسن‌گ‌ها، از شما که یابوی نخوت برتان داشته، جلوترند.

– خبر دست اول را شما دارید و رئیس اطلاعات سد سولقان. خبر دست اول را آن آقا دارد که سد را ساخته است. شما خبر ساختن سد را نوشته‌اید منتهی به کمک یابو.

یابو حیوان بدی است. اگر یابو شما را بردارد خود را قوی‌تر از آنچه هستید می‌پندارید و وقتی پررو شدید همان که سوارتان کرده می‌آید جلو چشم همه، چشم بر هم می‌گذارد، با رکیک‌ترین دشنام‌ها پس گردنتان را می‌گیرد، پیاده‌تان می‌کند و می‌فرستد آنجا که عرب نی بیندازد. مواظب آنها که یابو برایتان می‌آورند باشید. اینها همه مأموران دستگاه خوارسازی انسانند. ظاهر آراسته‌ی آنها که گاه دکتر هستند، گاه استاد، گاه سیاستمدار برجسته، خامتان نکند. سوار یابوی تعریف و تمجید نشوید. در روز رسیدن به مقصد اگر یابو برتان داشته باشد، در بازگشت به صحرای حقیقت بز گر پس‌افتاده‌ای خواهید بود که خبر دروغ می‌نوشته، پول می‌گرفته، برای پست و مقام سر خم می‌کرده.

دیگر چه بگویم: دارم می‌فرستمتان به سوی موج حادثه. فقط یک قایقران کوچک و صمیمی باشید که پیچ‌وتاب دریا را می‌شناسد و می‌داند که چگونه پارو بزند.

از کسانی که با یابو به استقبالتان می‌آیند بهراسید؛ بچه‌های من بهراسید. با خبر زندگی کنید، آن را بیهوده شاخ و برگ ندهید. از قطره‌ی بارانی سیل نسازید. باد را نکارید که مجبور شوید طوفان درو کنید. اگر عاقلید از سرویس‌های کوچک شهری کارتان را شروع کنید. دنبال حوزه‌ی وزارتخانه نروید. اگر می‌خواهید خبر را بشناسید بروید سرویس حوادث به دبیر سرویس بگویید که می‌خواهید خبرنگار پزشکی قانونی باشید. تنها در آنجاست که شما با جنازه‌ی حقیقت در اتاقی سرد و نیم‌تاریک روبه‌رو خواهید شد.

سفر به‌خیر…

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

همه‌ی حقیقت را بگوییم

مطلب بعدی

لوئیزا لطفاً به خانه برگرد

0 0تومان