Categories: فرهنگ و هنر

داستایفسکی باشید

داستایفسکی هم روزگاری زندگی‌اش با ترجمه می‌گذشت، از ژان ژاک روسو تا هر چیزی که دم دستش می‌رسید ترجمه کرده بود برای گذران زندگی و برآمدن از عهده‌ی پرداخت سفته‌ها و قرض‌هایش. نه آن موقع و نه حالا این ترجمه‌ها برای او نامی نداشتند، حتی همین حالا که او غول ادبی و افتخار ادبیات روسیه است روی جلد کتاب‌هایی که او ترجمه کرده نامی از مترجم نیامده است. اینکه مترجم را خالق اثر در زبان دوم یا سوم به شمار نمی‌آورند مختص روسیه نیست، در خیلی از کشورهای دنیا مترجم صرفاً مترجم است، کم پیش می‌آید که حتی اسمش روی جلد کتاب بیاید.

اما اینجا در ایران باز هم ماجرا فرق می‌کند، در نبود و کمبود تولید و خلق ادبی و تولید اندیشه‌ی وطنی، ادبیات و فلسفه و علوم انسانیِ ترجمه از زبان‌های دیگر بازار کتاب را سرپا نگه می‌دارد و به آن قوام می‌بخشد و همین هم سبب می‌شود خودبه‌خود نقش مترجم پررنگ باشد و خیلی‌وقت‌ها مترجم‌های ایرانی حتی از نویسنده‌ها و اندیشمندانمان هم مشهورتر باشند. اهمیت مترجم در صنعت نشر ایران مربوط به امروز و دیروز نیست، بزرگ‌ترین اتفاق‌های فرهنگی در صنعت نشر ایران در انتشاراتی مانند فرانکلین و انتشارات کتاب‌های جیبی رخ داد، جایی که از همنشینی و هم‌فکری عده‌ای از مترجم‌های خوش‌سلیقه و فارسی‌بلد شکوفا شده بود. حالا هم اوضاع بر همین احوال است، اما گاهی وقت‌ها تأثیر و نقشی که مترجم برای خودش قائل است از خوش‌سلیقگی و فارسی‌بلدی فراتر می‌رود، حالا این‌روزها خیلی از ناشرها ترجیح می‌دهند جلو اسم کسی که کتاب را به فارسی برگردانده ننویسند مترجم و نام او را کنار اسم نویسنده بگذارند، انگار که کتاب را دوتایی نوشته‌اند. خیلی‌ها معتقدند دلیل اصلی اهمیت پیدا کردن نام مترجم در زبان فارسی و نقش بستنش روی جلد کتاب ایجاد فرصتی برای تمیز دادن ترجمه‌ی خوب و بد از هم است و در شرایطی که کپی‌رایت نداریم و هیچ نظارتی روی کیفیت ترجمه وجود ندارد، در ترجمه‌های متعدد، تجربه و اعتبار مترجم می‌تواند به خواننده کمک کند تا سراغ ترجمه‌ی درست‌تر برود. اما خیلی وقت‌ها ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود و بی‌تعارف باید گفت بعضی از مترجم‌ها در زبان فارسی خود را هم‌سنگ و هم‌پای خالق اثر می‌دانند، برای کتاب مقدمه‌هایی می‌نویسند با منویات درونی خودشان و چنان در مقدمه‌ها و مؤخره‌ها افتخار به چنین اثر ادبی را به حساب خودشان می‌نویسند گویی که خود آفریننده‌ی این اثر هستند. سنت ترجمه در اغلب کشورهایی که مردمش با زبان‌های دیگر و بین‌المللی چندان آشنا نیستند، احتمالاً به اندازه‌ی ایران اهمیت دارد و اثرگذار است، اما کاش تحقیقی و مقایسه‌ای انجام می‌شد تا می‌دیدیم آنجا هم پیدا می‌شوند مترجم‌هایی که کتابی را که ترجمه کرده‌اند مال خود می‌دانند و از پیشرفت ابزارهای ترجمه‌ی نمی‌ترسند و نگران رشد سرانه‌ی زبان‌آموزی هم‌وطنانشان هم نیستند و خودشان را صاحب اثر می‌دانند، بی‌آنکه خالق اثر حتی خبر از ترجمه‌ی کتابشان به فارسی داشته باشد.

آیا می‌توان با فقر پاریس را دوست داست، احمدرضا احمدی، نشر نیکا. احمدرضا احمدی بازمانده‌ی آن نسلی از خالقان ادبی است که نوشتن مثل موم توی مشتش است، او نوعی جهان‌بینی دارد که با آن می‌تواند سراغ هرجور نوشتنی برود، نکته‌ی جذاب ماجرا زاویه‌ی نگاه او به دنیاست، حالا او از این دریچه دوباره به دنیای رمان نگاه کرده است. خودش می‌گوید فضای رمانم هم درست مثل شعرهایم خاکستری است، او بعد از سال‌ها شعر گفتن و سرودن حالا معتقد است دنیای امروز دیگر چندان اقبالی به شعر ندارد، می‌گوید: «این موضوع مختص به ایران نیست. حتی در فرانسه که مهد شعر بوده؛ ناشران دیگر خیلی تمایلی به چاپ شعر از خود نشان نمی‌دهند و کتاب‌های شعر را عموماً در تیراژهای هزارتای و دو هزارتایی دیجیتال منتشر می‌کنند. اینکه می‌گویند شعر کم‌کم جای خود را به داستان می‌دهد؛ خیلی هم نادرست و اشتباه نیست. طی این سال‌هایی که در حوزه‌ی ادبیات فعالیت می‌کردم، به تجربه دیدم که اقبال عمومی به داستان‌ها و رمان‌هایی که نوشته‌ام بیشتر از مجموعه‌های شعر بوده است.»

این‌بار هم قهرمان‌های رمان «آیا می‌توان با فقر پاریس را دوست داشت» همان نام‌هایی را دارند که در دو رمان قبلی احمدی «مسافرخانه، بندر، بارانداز» و «آپارتمان، دریا» هم بودند، این‌بار او دنیای خاکستری زندگی آدم‌هایی را تصویر کرده که مغموم هستند و می‌خواهند از این شرایط بیرون بیایند، ماجرا در پاریس می‌گذرد، اما پاریسی که زاده‌ی ذهن و خیال نویسنده است.

سه زن و یک داستان دیگر، روبرت موزیل، علی عبداللهی، نشر مرکز. میلان کوندرا می‌گوید هیچ نویسنده‌ی دیگری را نمی‌شناسد که به اندازه‌ی روبرت موزیل اتریشی داستان‌هایش بر محور اندیشه و تفکر نوشته شده باشند. از موزیل تک‌داستان‌هایی همچون داستان «کاغذ مگس‌کش» به فارسی ترجمه شده است. اما او در ایران بیش از هر چیزی با رمان «آشفتگی‌های ترلس جوان» شناخته می‌شود، عبداللهی داستان «سه زن» را ترجمه کرده که در میان آثار موزیل از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. موزیل در ۱۹۲۴ مجموعه داستانی با همین نام منتشر کرد که سبب شد در امپراتوری اتریش شهره شود و راه برای انتشار رمان «مرد بدون خاصیت» او هموار شود.

مردی که هیچ بود، مرتضی احمدی، انتشارات هیلا. میراث مرتضی احمدی احتمالاً به این زودی تمامی ندارد، خیلی از آن ترانه‌های عامیانه‌ای که در ادامه‌ی صدای تهرون اجرا کرد هرگز در زمان حیاتش مجوز انتشار نگرفتند. هم‌وغم مرتضی احمدی حفظ و ثبت فرهنگ عامیانه‌ی تهران و زنده نگه داشتن آن باقیمانده‌ی هویت تهران شهری بود که هر روز رنگ عوض می‌کند. از او پیش‌تر شش کتاب منتشر شده بود: «کهنه‎های همیشه نو» که ترانه‎های تخت‌حوضی است؛ « من و زندگی» که برگزیده‌ی خاطرات مرتضی احمدی است؛ «پرسه» که در احوالات تهران و تهرانی‎هاست؛ «فرهنگ بروبچه‎های طرون» که برگزیده‌ی کلمات ویژه و ضرب‎المثل‎های تهرانی‎هاست و «پیش‌پرده و پیش‌پرده‎خوانی» و «مردی که هیچ بود» آخرین کتاب او نه خاطره است و نه ثبت نقل‌قول‌ها، بلکه روایتی است داستانی از احوال یک جاهل ترک ساکن تهران؛ یاشا متولد آذربایجان است اما در تهران بزرگ شده و با آداب و رسوم جاهلان تهرانی خو گرفته است. روایتی که بیش از هر چیز برای کاربرد اصطلاحات رایج آن روزگار و ثبت شکل گفت‌وگوهای روزمره میان جاهلان جذاب است.

خشونت‌ورزان به چنگش می‌آورند، فلانری اوکانر، ترجمه‌ی سمانه توسلی، انتشارات روزنه. فلانری اوکانر سال‌ها پیش با ترجمه‌ی داستان‌کوتاهش به‌همت آذر عالی‌پور به خواننده‌ی فارسی‌زبان معرفی شد. از او پیش‌تر رمان «شمعدانی» هم به فارسی ترجمه شده بود. اوکانر در «خشونت‌ورزان …» در واقع درگیری‌های مذهبی‌اش را از ذهن پریشان کودکی روایت می‌کند که مرگ دایی مادرش او را در دوراهی انتخاب میان خدا و شیطان قرار داده است.

پویا محمدی

Share
Published by
پویا محمدی

Recent Posts

سیمای ناهنجار مرگ

آمارها و مراکز مربوط به ثبت آمار خودکشی متعدد و پراکنده است و به نظر…

2 سال ago

همه‌ی‌بمب‌های‌جهان‌درافغانستان‌منفجرمی‌شود

توي چادري که از گرما تب کرده بود، عهد کرديم که تا قيام قيامت يکديگر…

2 سال ago

دو سیب در تشویش

ریحانه روز دوشنبه در میدان هوایی کابل در خیل جمعیت وحشت‌زده‌ای که به دنبال هواپیماهای…

2 سال ago

آتش در کمان زاگرس

«من لحظه‌ی افتادنش را به چشم دیدم. پاییز بود. چهار روز بود که توی کوه…

2 سال ago

اگر بابک بود

زن انگشتش را می‌گذارد روی کلید آسانسور تا مرد به حوصله یکی‌یکی کیسه‌ها را بیاورد…

2 سال ago

دنیای شگفت‌انگیز نو

این روزها تصاویری از اثر «نمی‌توانی به خودت کمک‌ کنی» از دو هنرمند چینی به…

2 سال ago