دلدادگان گولاگ

Noire et définitive séparation

فراقی غم‌انگیز و بس دراز

Que je suis comme toi

که هستم چون تو با آن هم‌آواز.

Tu pleures? Donne – moi la main

چرا مویه؟ بده دستت به دستم،

Promets- moi de revenir en rêve.

بده عهدی که باز آیی به خوابم.

Toi et moi telles deux montagnes

من و تو چون دو کوه فرازان

Nulle rencontre ici – bas.

نتوانیم که شد نزدیک‌تر به خویشتن.

Fais – moi signe

فرست از برایم پیامی و نشانی

A minuit, par – delà les étoiles(1).

از فراز اختران، نیمه‌شبانی.

***

مؤسسه‌ی معتبری در روسیه، که به کار پژوهش در تاریخ گولاگ پرداخته است، هم‌چنان می‌کوشد اعتبار خود را تحت عنوان انجمن ممتاز مموریال حفظ کند. این مؤسسه، به‌رغم مزاحمت‌ها و مخالفت وارثان کا.گ.ب، در تشکیلات ولادیمیر پوتین به کار جمع‌آوری شواهد تاریخی ادامه داده تا حاصل کار خود را در دسترس عموم قرار دهد. از جمله مهم‌ترین کشفیات این مؤسسه مجموعه‌ی پرشمار نامه‌هایی است که میان یکی از اسیران اردوگاه و نامزدش مبادله شده است. تقریباً تمام این نامه‌ها، به‌شکلی باورنکردنی، از چشم سانسورچیان نظام سابق دور مانده‌اند.
این نامه‌های فوق‌العاده که موضوع کتاب «دلدادگان گولاگ»۲ است به کوشش و پیگیری ایرینا اوستروفسکایا، یکی از پژوهشگران انجمن مموریال مسکو، کشف شد. لف میشچنکو و اسوتلانا ایوانوآ از ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۴ تقریباً در اوج دوران استالینیسم به مدت هشت سال و نیم با هم مکاتبه می‌کردند و در مجموع ۱۲۴۶ نامه به یکدیگر نوشتند که از آن میان ۶۴۷ نامه از طرف لف به اسوتلانا و ۵۹۹ نامه از اسوتلانا به لف نوشته شده است. اوستروفسکایا پس از آشنایی با لف در سال ۲۰۰۰ و کمک به او در تدوین خاطراتی که می‌نوشت از وجود چنین نامه‌هایی اطلاع یافت، هرچند لف پنج سال بعد نامه‌ها را به او نشان داد.
اوستروفسکایا پس از دیدن نامه‌ها بی‌درنگ پی برد که تصادفاً با مجموعه‌ای پرتعداد از نامه‌های خصوصی مرتبط با تاریخ گولاگ روبه‌رو شده است؛ گنجی پنهان شامل سلسله نامه‌هایی بی‌وقفه که هر یک با ذکر تاریخ و شماره‌ی مسلسل با دقت و وسواس تمام جمع‌آوری و نگاهداری شده بود. لف با همدلی بعضی از خدمه‌ی اردوگاه که مورد جست‌وجوی بدنی قرار نمی‌گرفتند و اجازه‌ی ورود و خروج داشتند، توانسته بود، برخلاف مقررات اردوگاه، به مکاتباتش با اسوتلانا ادامه دهد. لف ضمناً برای حفظ نامه‌ها چاره‌ای اندیشید. او با حفر سوراخ کوچکی در زیر کفپوش آلونک خود نامه‌ها را در آن پنهان می‌کند و در فرصت مناسب مکتوبات را به اسوتلانا بازمی‌گرداند. بنابراین آنان موفق می‌شوند پس از آزاد شدن لف، مجموعه‌ی نامه‌‌ها را برای نسل آینده حفظ کنند.
اینک گزیده‌ای از این نامه‌ها به کوشش اورلاندو فیجز در دسترس علاقمندان است. او در تصمیمی سنجیده صرفاً به نقل کامل مطالب نامه‌ها نپرداخته بلکه با افزودن بندها و اظهارنظرها روایت فصیحی به دست داده است؛ شیوه‌ای که در ۲۰۰۷ در تاریخ شفاهی زندگی یومیه در دوران استالین، به نام «شایعه‌سازانِ زندگی خصوصی در روسیه‌ی تحت سلطه‌ی استالین» به کار بسته بود.
نامه‌های این دو دلداده افشاگر عشقی است بس پرسوز و گداز با روایتی عاشقانه و غیرمعمول در قالب داستانی بی‌مانند در ردیف رمانی غیرتخیلی که تجلی آن در رویارویی با رژیمی آهنین و سرکوبگر و مـداخله‌جو بـاعث جذابیت بیشتر آن می‌شود. داستانی حقیقی و الهام‌بخش و شورانگیز در وصف شکوه روح و روان انسانی در عین فلاکت و بدبختی؛ و قابلیت مردمانی که به هنگام تحمل شکنجه و عذاب به انسان‌های استثنایی تغییر ماهیت می‌دهند؛ و این‌که عشق و دلدادگی در چنین شرایطی نجات‌بخش زندگی است. تراژدی ناگفته‌ی دیگری هم در این حکایت احساس می‌شود و آن آگاهی از زندگی معصومانه و تباه و ویران‌شده‌ای است که رژیمی ددمنش باعث و بانی آن است، هرچند کتاب پایان خوشی دارد.
یکی از دو دلداده با مصیبت‌های بزرگ‌تری دست و پنجه نرم کرده است. زمانی که لف چهارساله بود، پدر و مادرش در جنگ داخلی به فرمان بلشیویک‌ها اعدام می‌شوند و عمه‌ها و پدر و مادربزرگش او را بزرگ می‌کنند. لف در اواخر دهه‌ی ۱۹۳۰ به‌صورت مستمع‌آزاد در رشته‌ی فیزیک دانشگاه مسکو به تحصیل می‌پردازدو همان‌جا با اسوتلانا آشنا می‌شود. روابط آنان در آغاز به دور از احساس خاصی به نظر می‌رسید، اما خیلی زود به صمیمیت می‌گراید. لف قصد داشت از اسوتلانا تقاضای ازدواج کند که آلمان در ۱۹۴۱ به اتحاد شوروی حمله می‌کند و او به واحد تدارکاتی کوچکی اعزام می‌شود. خدمت کوتاه‌مدت لف در ارتش پس از تسلیم شدن واحدش به پایان می‌رسد و خود او نیز به اسارت درمی‌آید.
افرادی که لف را اسیر می‌کنند، وقتی می‌شنوند که به آلمانی صحبت می‌کند، تصمیم می‌گیرند نامش را در فهرست جاسوسان بنویسند که البته موفق نمی‌شوند. آنان سپس لف را در مقام مترجم در پشت خطوط جبهه به خدمت گرفتند و سعی کردند او را وادار به پیوستن به ارتش آزادی‌بخش ضدشوروی به رهبری ژنرال آندریی ولاسف کنند، اما پس از ناامیدی او را به بریگاد کار اجباری یکی از اردوگاه‌ها اعزام کردند. لف دو بار اقدام به فرار می‌کند که دفعه‌ی دوم از اردوگاه بوخنوالد بود و در نهایت سر از منطقه‌ی تحت اشغال نیروهای امریکایی درمی‌آورد و چون پیشنهاد مهاجرت به امریکا را به‌خاطر اسوتلانا نمی‌پذیرد، به ارتش سرخ تحویلش می‌دهند.
لف پس از ورود به اتحاد شوروی به‌دست اداره‌ی ضدجاسوسی، که شاخه‌ای از ان.کا.و.د بود، بازداشت می‌شود. او را با تمهیداتی مجبور می‌کنند تا اعتراف کند مزدور آلمانی‌ها بوده است. به‌رغم اعتراضاتش مبنی بر این‌که در برابر پیشنهاد آلمان‌ها برای جاسوسی مقاومت کرده، بی‌درنگ به مرگ محکوم می‌شود. این حکم اندکی بعد به رسم آن ایام به ده سال حبس در یک «اردوگاه کاردرمانی» تخفیف می‌یابد. می‌دانیم دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در آن زمان برای نوسازی کشور به بیگاری انبوهی از بردگان احتیاج داشت. لف را پس از یک سفر طولانی با قطار به محوطه‌ی وسیع تهیه‌ی الوار در پچورلگ در ناحیه‌ای نه‌چندان دور از قطب شمال اعزام کردند.
رونالد فیجز با مطالعه‌ی اسناد موجود در بایگانی گولاگِ پرچورا شرح ناگفته‌ای از حوادث هر زمان به دست می‌دهد. او می‌نویسد نوع لباس و کلاه و کفشی که در اردوگاه پچورا به لف دادند ما را به یاد نوشته‌های سولژنیتسین، شالامف و دیگران می‌اندازد.
وقتی سوابق تحصیلات فنی و مهندسی لف به‌دست گیورگی استریلکف، رئیس کارکشته‌ی لابراتوار تحقیقاتی اردوگاه، فاش شد، او احساس کرد که «کارش تمام است». اما استریلکف، از بلشیویک‌های قدیم و مدیر فنی لابراتوار که بیست و پنج سال با «فعالیت‌های ضدانقلابی» مبارزه کرده بود، لف را برای کار در واحد چوب‌خشک‌کنی خود به خدمت گرفت. لف در آن محیط به‌نسبت گرم و امن نخستین نامه‌اش خطاب به اسوتلانا را نوشت و به آدرس عمه‌اش اولگا فرستاد:
این نامه را برای تو [اولگا] می‌نویسم، نه برای او. چون نمی‌‌خواهم مزاحمش شوم. بگذار آرام به زندگی‌اش ادامه دهد و من باعث دردسرش نشوم و یادآوری خاطرات گذشته و فکر کردن به وضع فعلی‌ام سایه‌ای از غم بر آن نیفکند.
اولگا بدون اتلاف وقت نامه را به اسوتلانا نشان داد و او با قاطعیت تمام پاسخ داد:
آن مـاه سپتامبر [در جـریان جنگ] را به یاد داری که گفتی نمی‌خواهی به آن نحو همدیگر را ببینیم، حال آن‌که من برای آن یک هفته‌ای که به ما فرصت دادند شادمان بودم؟ بدان که حالا هم همان‌طور است. اگر امکان دیگری وجود نداشته باشد، این بهتر از هیچی است. ما هر دو بیست‌ونه‌ساله هستیم. اولین بار یازده سال پیش با هم روبه‌رو شدیم و حالا پنج سال است که یکدیگر را ندیده‌ایم. فکر کردن به این همه سال وحشتناک است. لف، زمان می‌گذرد. اطمینان دارم که تو قبل از سپری شدن پنج سالی دیگر دست به هر کار دیگر می‌‌زنی. دارم لجوج و بی‌پروا می‌شوم. چند بار خواسته‌ام که در آغوش تو لانه کنم، ولی فقط با دیوار خالی روبه‌رو شدم. احساس می‌کنم که قادر به نفس کشیدن نیستم. زمان هم‌چنان می‌گذرد و من خودم را کنترل می‌کنم. لف، ما این مرحله را پشت سر خواهیم گذاشت.
این‌چنین بود که نامه‌نگاری هشت‌ساله‌ی آنان شروع شد؛ نامه‌هایی که در چند ماه اول مورد سانسور قرار می‌گرفت، اما وقتی لف راهی برای دور زدن سانسور پیدا کرد، تقریباً به دور از چشم سانسورچیان رد و بدل می‌شد. هیچ‌یک از نامه‌ها از نثر ادبی چشمگیری برخوردار نیست. اسوتلانا فارغ‌التحصیل رشته‌ی فیزیک بود و مانند لف مهندس، اما آنان برای اظهار دلدادگی خویش به یکدیگر زبان زیبا و تأثیرگذاری خلق کردند.
لف: وقتی اسم خودم را به خط تو روی پاکت می‌بینم، دچار احساس مشابهی می‌شوم. هر زمان پی می‌برم که نامه واقعاً به من تعلق دارد و از جانب اوست، یا در واقع توست، احساسی آکنده از ناباوری، حیرت، شعف و اطمینان خاطر وجودم را فرامی‌گیرد. نامه از طرف توست، همین کافی است. نکته‌ی خاصی در این اعتراف نیست. من نگرانم. منطقی باش. تو می‌توانی فقط پاکت بدون نامه را برایم بفرستی.
اسوتلانا [در پایان یک نامه‌ی طولانی]:
مقصود از این‌همه پرحرفی‌ها آن است که فقط سه کلمه به تو بگویم. دو تا از آن سه کلمه ضمیر است و سومی یک فعل که در تمام زمان‌ها یکسان به کار برده می‌شود: گذشته، حال و آینده.
عجیب آن‌که آرزوی اسوتلانا برای دیدار با لف در «پنج سال بعد» زودتر از آن‌چه آن دو انتظار داشتند برآورده شد. با این‌که ملاقات با اعضای خانواده‌ی زندانی تا حدی امکان‌پذیر شد، زندانیان سیاسی از این‌گونه دیدارها محروم بودند. به‌علاوه آنان هنوز ازدواج نکرده بودند، بنابراین اسوتلانا نمی‌توانست در مقام همسر به ملاقات محبوب زندانی خود برود. رفتن از مسکو به اردوگاه سفری طولانی و دشوار بود. افزون بر آن به نظر بعید می‌رسید که اسوتلانا موفق به گرفتن مرخصی به مدت لازم از محل کار خود در کارخانه‌ی لاستیک‌سازی شود یا بتواند هدف از تقاضای مرخصی را پنهان نگاه دارد. اما لف روش هوشمندانه و توأم با موفقیتی برای مکاتبه‌ی آزاد درباره‌ی نقشه‌هایشان در پیش گرفت. اسوتلانا از دیدار پیش رو از مقر گولاگ، که حتی در نقشه‌ی جغرافیایی هم اثری از آن به چشم نمی‌خورد، هیجان‌زده بود. اگر نقشه‌ی آنان درست از آب درمی‌آمد، او می‌توانست به داخل محوطه‌ی گولاگ برود.
اسوتلانا بالاخره در سپتامبر ۱۹۴۷ درست پس از سی‌امین سال تولدش، و یک سال بعد از آن‌که گفته بود امیدوار است لف را ببیند، راه سفر پیش گرفت. یک هفته‌ بعد او در نقش «همسر» خدمتکاری میخواره، که درست در همان موقع مجبور به بیگاری شده بود، بی‌سروصدا وارد محوطه‌ی اردوگاه می‌شود. لف و اسوتلانا دور از چشم اغیار تمام شب را با گفت‌وگو سپری کردند. اسوتلانا می‌توانست دو روز تمام آن‌جا بماند، فرصتی که پس از شش سال جدایی به معجزه‌ای شباهت داشت.
چنین دیداری، آن هم در داخل اردوگاه با آن‌چه درباره‌ی گولاگ می‌دانیم بی‌سابقه بود، بااین‌حال به نظر می‌رسد اسوتلانا در مدتی که لف در پچورا بود نه یک بار، بلکه دست‌کم سه بار موفق به دیدن او می‌شود. البته همسران دیگر زندانیان نیز اقدام به چنین کاری می‌کردند. این‌که لف مدتی در کمال ایمنی در واحد چوب‌خشک‌کنی کار می‌کرده، و سپس در شغل مکانیک در نیروگاه برق، نشان می‌دهد که او زندانی به‌نسبت خوش‌شانسی بوده و به کار حساسی اشتغال داشته است.
لف با توجه به مدرک مهندسی خود تصور می‌کرد به یکی از مؤسسات مهم منتقل می‌شود که در دایره‌ی اول سولژنیتسین شرح آن آمده است. روابط نزدیک لف با رئیسش، استریلسکی، و سایر زندانیان یادآور مناسبات دوستانه‌ای است که در رمان سولژنیتسین می‌خوانیم. آمال لف هرگز به واقعیت نپیوست، اما نامه‌هایش نشان می‌دهد که از کار کردن در نیروگاه ناراضی نبوده و خود را با زندگی تحمل‌کردنی‌ای وفق داده که در محاصره‌ی سیم‌های خاردار و نگهبانان مسلح نیست.
نامه‌های لف از سوی دیگر از وجود ارتباطات پیچیده میان زندانیان، خدمه‌ی غیرزندانی و آزاد و نگهبانان پرده برمی‌دارد. کارکنان و خدمه‌ی آزاد با ‌آسانی با زندانیان نزدیک می‌شدند. آن‌ها که دوش‌به‌دوش زندانیان کار می‌کردند از مستخدمین وزارت امنیت داخلی یا ام.و.د بودند. اکثر این افراد از زندانیان سابق محسوب می‌شدند یا بخش اعظم عمرشان را با کار کردن در داخل یا خارج از اردوگاه سپری کرده بودند.
زندانیان و آلونک‌هایشان مرتب مورد تفتیش قرار نمی‌گرفتند، بنابراین هرچیزی به داخل و خارج اردوگاه قاچاق می‌شد. نگهبانان پاسگاه مرکزی فاسد بودند و برای مبادله‌ی انواع اجناس و ورود و خروج زندانیان رشوه می‌گرفتند. بسیاری از نگهبانان در ایجاد بازار سیاه با زندانیان همدست بودند. اسناد رسمی نشان می‌دهد که حتی در مورد «اسرار دولتی» هم بازار سیاه وجود داشته است؛ اسراری که از مقر مرکزی ام.و.د در داخل اردوگاه به سرقت می‌رفت و به زندانیان فروخته می‌شد. افرادی که به پرونده‌ی شخصی خود دسترسی پیدا می‌کردند، دست به جعل یا تعویض احکام مربوط به محکومیت خویش می‌زدند یا حتی تاریخ آزاد شدنشان را تغییر می‌دادند.
مقررات انضباطی سفت و سختی در اردوگاه برقرار بود، ولی بعدها به‌مرور شرایط زندانیان بهتر شد. خوابگاه‌های جدید و باشگاهی ورزشی بنا کردند و یک «قصر فرهنگی» ساختند، جایی که زندانیان به تماشای فیلم می‌نشستند. فیلم‌ها پس از دیدن یک فیلم مستند درباره‌ی کشیدن کانال ولگا به دن به نمایش درمی‌آمد، بدون آن‌که به تلفات انسانی آن اشاره‌ای شده باشد. لف بی‌قصد کنایه به اسوتلانا نوشت که او «هیچ فکر دیگری جز احساس غرور و تحسین به قدرت ذهن انسان و دگرگونی سیستماتیک و هماهنگ هزاران رأی و عقیده به یک شگفتی حیرت‌انگیز ندارد». هرچند لف دیگر اسیر توهمات کمونیستی نبود، بااین‌حال به‌علت دستاوردهای علمی و فنی اتحاد شوروی می‌توانست دچار غروری ناسیونالیستی شود؛ نگاهی دوگانه به روسیه‌ی شوروی که اسوتلانای مقیم مسکو نیز در آن شریک بود. لف هم‌چنین درباره‌ی همدلی نگهبانان اردوگاه می‌نویسد و این‌که مقررات ظالمانه را نادیده می‌گرفتند و به زندانیان کمک می‌کردند تا مشمول آن نشوند. از جمله این افراد به نگهبانی اشاره می‌کند معروف به «پرچانه» که مهربانی خویش را زیر فریادهای گوش‌خراشش پنهان می‌کرد. لف حتی پس از کسب آزادی با نوشتن نامه‌ای به یکی از نگهبانانش از او برای کارهای بشردوستانه‌اش تشکر می‌کند. مقایسه‌ی این ادعا با شرایطی که فیودور موچولسکی، مأمور غیرمسلح ان.کا.و.د در پیچورا از ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۶، شرح می‌دهد بسیار جالب است. او در مقام یکی از اعضای سرسپرده‌ی حزب شاهد و گزارشگر همین نابه‌سامانی، فساد و شرایط غیرانسانی است که لف می‌گوید. موچولسکی نیز با هدف در نظر گرفتن محل زندگی بهتری برای زندانیان برای حفظ آن‌ها از سرمای قطبی و به‌رغم آن‌که تردیدی به مجرم بودن آنان و استحقاق به زندان افتادنشان نداشت، وظایف رسمی خود را نادیده می‌گرفت. لف از جهنمی که در زیر پای زندانیان دهان گشوده بود به‌خوبی اطلاع داشت و به ذکر نمونه‌هایی از خطراتی که با آن روبه‌رو بودند می‌پردازد. در یک مورد وقتی گیورگی استریلکف با یکی از مأموران ارشد اداره‌ی راه‌آهن درگیری پیدا می‌کند، به اتهام خرابکاری به ام.و.د احضار می‌شود. استریلکف با وجود آن‌که ممکن بود با محکومیت سنگین تازه‌ای روبه‌رو شود، با زیرکی تمام مفتری خود را بی‌آبرو می‌کند. لیوبومیر ترلیتسکی، هم‌تختی لف، آن‌قدر خوش‌اقبال نبود و به اردوگاه ویژه‌ای در سیبریه تبعید شد و دوست نیمه‌لتونیایی او، اولگ پوپف، برای بیگاری به پیچورا و سپس به ماورای شمال اعزام شد تا در معدن سنگ‌شکنی کند. از جمله خواندنی‌ترین مطالب نیمه‌ی دوم کتاب مربوط به کوشش لف و اسوتلانا در کمک به این دسته از دوستان و خانواده‌هایشان و دیگر مصیبت‌زدگان است. لف در بیان این قبیل مسائل با ناراحتی به اسوتلانا می‌نویسد که سخت‌ترین موضوع برای زندانی تحمل «بی‌خبری از جهان خارج» است و می‌افزاید روشی که اردوگاه در پیش گرفته به کار دیگ زودپز شباهت دارد، یعنی همه را دچار جوش و خروش می‌کند:
هر ماجرای ناخوشایند در زندگی معمولی در این‌جا چند برابر می‌شود. کمبودها و کاستی‌های انسانی حد و مرز نمی‌شناسد. خصومت به دشمنی و دشمنی به نفرتی وحشیانه، تنگ‌نظری به رذالت، خونسردی به خشونت تبدیل می‌شود و در نهایت به نوعی جنایت. سوءظن بی‌پایه، سرقت و قاپ زدن پول و تغییر خشم‌آلود گاه به قیمت جان تمام می‌‌شود.
لف ذاتاً آرمان‌گرا و خوشبین بود. هر وقت اسوتلانا نه از ناخوشی و واماندگی خود بلکه از مشکلاتش در کارخانه‌ی لاستیک‌سازی، ایستادن در صف‌های طولانی برای غذا و لباس و مشکل رسیدگی به زندگی والدین پیرش حرف می‌زد، لف به او نصیحت می‌کرد که صبور و شجاع باشد. او به‌درستی نمی‌دانست که اسوتلانا از نظر روانی و عاطفی زندگی تحمل‌ناپذیرتری دارد و می‌کوشد تا در هر فرصت قوت ‌قلبی به او و به خودش بدهد:
اسوتلانا، بیا تا جایی که می‌توانیم امیدوار باشیم و امید را از دست ندهیم. یک نکته را خوب می‌دانم و آن این‌که وحشتناک‌ترین چیز در زندگی یأس و ناامیدی کامل است. چشم پوشیدن از «احتمالات» و دست از مبارزه کشیدن، آن هم وقتی که قادر به آن هستی، بدترین نوع خودکشی است.
با مرگ استالین در مارس ۱۹۵۳ اوضاع گولاگ تاحدی بهتر و شرایط اردوگاه به شکل محسوسی تحمل‌پذیرتر شد. شایعاتی درباره‌ی عفو و آزادی زودهنگام زندانیان رواج یافت. با توجه به ذات و منش ناخوشایند حاکمان، نخست زندانیان جنایتکار رها شدند و تاآن‌جا‌که می‌توانستند آزادی زندانیان سیاسی را به تعویق انداختند. لف بالاخره در ژوئیه‌ی ۱۹۵۴، اندکی زودتر از سر آمدن محکومیتش، آزاد شد. بازگشت او به مسکو نه باعث شادی شد و نه افتخارآفرین بود. پیوستن آن دو به یکدیگر در زمانی رخ داد که پدر اسوتلانا بیمار بود. صدور حکم رسمی عفو و مجوز اقامتش در مسکو بیش از یک سال به درازا کشید. او سپس در شغل نه چندان مهمی در مؤسسه‌ی فیزیک اتمی دانشگاه مسکو مشغول کار شد. لف و اسوتلانا سرانجام در ۱۹۵۵ ازدواج کردند. آنان با دو فرزندشان زندگی شاد و طولانی در پیش داشتند. لف در ۲۰۰۸ در نودویک‌سالگی چشم از جهان بست و اسوتلانا هجده ماه بعد به او پیوست.

پی‌نوشت:

۱. Black and enduring separation /I share equally with you./Why weep? Give me your hand,/Promise me you de revenir en rêve

You and me like high mountains /And we cannot move closer. /Just send me word /At midnight sometime through the stars.

۲. Les Amants du Golag, Une histoire d’amour et de survie dans les camps de Staline

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

صدام چگونه سخن گفت

مطلب بعدی

منوچهری در تب دلار

0 0تومان