Categories: فرهنگ و هنر

زال بالای برج‌های دوقلو

وقتی زال به نیویورک پس از یازده سپتامبر می‌رود؛ تازه‌ترین رمان «پروچیستا خاکپور» نویسنده‌ی امریکایی‌ایرانی چنین حال‌وهوایی دارد، او یکی از مشهورترین قهرما‌ن‌های «شاهنامه»‌ی فردوسی را با رمانی مدرن پیوند زده، رمانی که منتقدانِ ادبی بسیار تحسینش کرده‌اند.

ناشر این رمان سیصدوسی‌وشش‌صفحه‌ای بلومزبری است و کتاب به‌واسطه‌ی داستان غریب و اعتبار ناشرش خیلی‌زود دیده شده و به فهرست بهترین‌های حوزه‌ی ادبیات سال ۲۰۱۴ سایت آمازون هم راه یافته. «آخرین شعبده» دومین رمان این نویسنده‌ است؛ از او پیش‌تر رمان تحسین‌شده‌ی «پسران و سایر اشیاء قابل‌اشتعال» منتشر شده بود، حالا دومین رمان او را بیش از هر چیز اثری جسورانه خوانده‌اند، رمانی که تراژدی فراموش‌نشدنی یازده سپتامبر را با دنیای افسانه‌های کهن ایرانی و پادشاهانش پیوند داده.

پسری وحشی که در دل کوه‌وکمر به‌تنهایی بزرگ می‌شود، زال، پسری که با موها و پوستی سفید به دنیا می‌آید، چنان پدر و مادرش را شگفت‌زده می‌کند که متقاعد می‌شوند او از جنس آدمیزاد نیست، پس پری یا دیو است که به هیأت انسانی سپیدمو درآمده. زال را پای کوهی رها می‌کنند که سیمرغ در آن آشیانه داشت، سیمرغ نوزاد را به آشیانه‌اش می‌برد و او را بزرگ می‌کند و تا پایان زندگی یاور زال و پسر او رستم می‌شود.

اما قصه‌ی زال شاهنامه اینجا مایه‌ی قصه‌پردازی خاکپور شده. زال، که انسانی ندیده، مثل مرغان دانه برمی‌چیند و حشره می‌خورد، روی تکه‌ای روزنامه چمباتمه می‌زند و می‌خوابد و تنها با جیغ و سروصدا با پرنده‌های خانگی دوروبر ارتباط می‌گیرد. یک محقق رفتار پرندگان او را از قفس آزاد می‌کند. زالی که در نیویورک قرن‌ها بعدتر بیدار می‌شود آدمِ بالغ و گیج‌وگولی است که در سیر بلوغ دلش می‌خواهد شبیهِ آدم‌ها باشد، اما مدام خواب مرغ می‌بیند و ویر حشرات دارد. نیویورک از بحران وای‌توکی، بحران محتمل سال ۲۰۰۰، جان به در برده و به سوی یازده سپتامبر می‌رود، اما زال خودش را بیگانه می‌بیند. و بعد سروکله‌ی شخصیت‌هایی دیگر پیدا می‌شود.

رمان اول خاکپور جایزه‌ی کتاب کالیفرنیا را نصیب نویسنده‌اش کرد. در آن کتاب هم داستان را در بستر پرحادثه وقایع یازده سپتامبر روایت کرده و با طنزی تلخ به روابط پسران و پدرانی ایرانی پرداخته بود که سال‌هاست به امریکا مهاجرت کرده‌اند. زندگی‌هایی را نوشته که در این مهاجرت دستخوش تحول شده‌اند و باید در این محیط و فرهنگ متفاوت دوباره خودشان را از نو بسازند. داستان «پسران و سایر اشیاء قابل‌اشتعال» یک سرش در ایالت کالیفرنیاست و یک ‌سرش در نیویورک پرالتهاب بعد از یازده سپتامبر. اولین رمان او در ۲۰۰۷ جایزه‌ی هفتادوهفتمین دوره‌ی بهترین رمان علمی‌تخیلی را هم از آن خود کرد.

پُروچیستا خاکپور در ۱۹۷۸ در تهران و از پدر و مادری ایرانی به دنیا آمد و چهارساله بود که همراه خانواده‌اش راهی امریکا شد. فارغ‌التحصیل رشته‌ی نویسندگی و ادبیات خلاق از دانشگاه جانز هاپکینز است. حالا هم در دانشگاه کلمبیا ادبیات خلاق درس می‌دهد. خاکپور این سال‌ها برای روزنامه‌ها و مجلات کلی مقاله‌ و گاه یادداشت‌های شخصی نوشته، برای جاهایی چون «نیویورک‌تایمز»، «نیویورکر»، «لس‌آنجلس‌تایمز»، «شیکاگو ریدر» و «دیلی‌پُست». چهار پنج‌تایی هم داستان کوتاه منتشر کرده. در یادداشت‌ها بارها از رابطه‌اش با ایران و فرهنگ و جنبه‌های مختلف فرهنگ ایرانی، که از پدر و مادرش به او رسیده، نوشته. در یکی از یادداشت‌ها که مناسبتش بهار و عید نوروز بود، برای «نیویورک‌تایمز» نوشت: «وقتی دیگر راهی دانشکده شدم، احساس اولیه‌ام این بود که از مراسم و آدم‌ها و گردهمایی‌های نوروز رها شده‌ام، اما خیلی زود فهمیدم این‌جور نیست. پدر و مادرم توان مالی‌اش را نداشتند که مرا برای جشن نوروز به خانه برگردانند، در نتیجه درست در روزهایی که خانه‌مان درگیر جشن نوروز بود، من مثل بچه‌های یتیم آنجا تنها مانده بودم. باب مارلی گوش می‌دادم و توی کتابخانه‌ی دانشگاه فیلم‌های کش‌دار و کسل‌کننده می‌دیدم. پدر و مادرم تلفن می‌زدند و من صدای تلویزیون فارسی‌زبان را از پشت تلفن می‌شنیدم. توی صدایشان یک‌جور غم و ملال بود و بعد هم می‌گفتند: «کاش اینجا بودی.» می‌گفتم خودتان می‌دانید که من نوروز را دوست ندارم. گوشی را می‌گذاشتم و به شیرینی‌ها و مسقطی‌ها و سمنوی نوروز فکر می‌کردم و به هفت‌سینی که مادرم چیده بود و بعد هم خودم را قانع می‌کردم از دست دادن شیرینی‌های عید یک چیز است و اینکه ایرانی نباشی یک چیز دیگر. بین این دو تا فاصله هست… اما هرقدر بزرگ‌تر می‌شدم نوروز برایم رازآلودتر می‌شد. انگار یک پیوندهایی از پیش‌تر در خون آدم بود… در رفتن سال‌های پی‌درپی آن‌قدر همه‌ی ما عوض شدیم که گاهی برای خودمان هم غریبه‌ایم. اما نوروز هنوز هم نوروز است و وقتی نزدیک می‌شود احساسش می‌کنم، شاید چون یکی از آن چیزهایی است که مرا به پیشینه‌ام پیوند می‌زند.»

یادداشت‌های خاکپور سرشار  از چنین اشاره‌هایی به سرزمینِ پدری‌اش است. زال را هم از کودکی در ذهن داشته. ماجرای زال سال‌ها در یاد پروچسیتا خاکپور مانده تا اینکه بعدها وقتی در جست‌وجوی سوژه‌ای برای رمان دومش بوده، به خبری در روزنامه «دیلی‌میل» برخورده، درباره‌ی پسرکی روس که مادرش تمام‌مدت او را میان مرغ‌ها رها می‌کرده و در نتیجه پسر فقط به زبان مرغ‌ها و پرنده‌ها حرف می‌زده. درجا یاد زال افتاد و همین دستمایه‌ی تازه‌ترین رمانش شد. رمانی که خاکپور آن را از رویا‌پردازی‌های کودکی وام گرفته، رویاهایی که به‌نظر می‌آید حالاحالاها منبعی غنی برای آثار ادبی او باشند.

پویا محمدی

Share
Published by
پویا محمدی

Recent Posts

سیمای ناهنجار مرگ

آمارها و مراکز مربوط به ثبت آمار خودکشی متعدد و پراکنده است و به نظر…

2 سال ago

همه‌ی‌بمب‌های‌جهان‌درافغانستان‌منفجرمی‌شود

توي چادري که از گرما تب کرده بود، عهد کرديم که تا قيام قيامت يکديگر…

2 سال ago

دو سیب در تشویش

ریحانه روز دوشنبه در میدان هوایی کابل در خیل جمعیت وحشت‌زده‌ای که به دنبال هواپیماهای…

2 سال ago

آتش در کمان زاگرس

«من لحظه‌ی افتادنش را به چشم دیدم. پاییز بود. چهار روز بود که توی کوه…

2 سال ago

اگر بابک بود

زن انگشتش را می‌گذارد روی کلید آسانسور تا مرد به حوصله یکی‌یکی کیسه‌ها را بیاورد…

2 سال ago

دنیای شگفت‌انگیز نو

این روزها تصاویری از اثر «نمی‌توانی به خودت کمک‌ کنی» از دو هنرمند چینی به…

2 سال ago