زلزله‌ی رضایت‌بخش

از چندین دهه فعالیت شبانه‌روزی‌اش، مگر چند خط، گزارشی در روزنامه‌های کثیرالانتشار کشور نوشته نشد. مریم بهنام روز سیزدهم آذر در دوبی درگذشت و فقط در چند نشریه‌ی محلی و روزنامه‌ی اطلاعات چند پاراگراف به او اختصاص دادند. «بانو مریم بهنام پیشکسوت و از مفاخر فرهنگی هرمزگان در سن نودوچهارسالگی روی در نقاب خاک کشید.»

مریم بهنام، ساختارشکن

«بچه که بودم مادربزرگ گاهی نفرینم می‌کرد: الهی روزی نوه‌هایت، همان‌طور که تو مرا جان‌به‌لب کردی، جان‌به‌لبت کنند. شاید این بدترین نفرینی بود که می‌توانست بکند. در عوض آرزوهای خوبی هم برایم داشت، مانند قانع و مطیع ‌بودن، آرام ‌بودن، سربه‌زیر و نصحیت‌پذیر بودن، کدبانو بودن و … یعنی برخورداری از ویژگی‌هایی که در من وجود نداشت. او بی‌‌هیچ آلایشی در دنیای متفاوتی با من زندگی می‌کرد. وقتی به آن روزها فکر می‌کنم، شبی پر از کابوس و انباشته از آرزوهای سرکوب‌شده برایم تداعی می‌شود.»

مریم سرنوشت پرتلاطمش را در کتابی نوشت: «زلزله، زنی فراتر از زمان خویش»؛ زندگی دومین فرزند خانواده‌ای سرشناس و متعصب.

«از نخستین سال‌های زندگی‌ام دریافتم که سرنوشت دو راه پیش رویم گذاشته است. یکی صبورانه پشت درهای بسته نشستن و گذر زمان را نظاره کردن و دیگری آستین همت را بالا زدن و در محیط بسته و محدودِ جنوب ایرانِ ۱۳۲۰ سدهای اجتماعی را شکستن و راه خود را یافتن. من راه دوم را انتخاب کردم. بارها و بارها موانع را از سر راهم برداشتم؛ از دوران کودکی گرفته تا دوران تجربه و سالمندی. از درگیری با مقامات محلی گرفته تا کشمکش با سیاستمدارانِ بلندپایه. در دوره‌های مختلف زندگی‌ام دوره‌ی پرآشوب جنگ و انقلاب، دوره‌ی تهاجم صنعتی و فرهنگی غرب، دوره‌ی ماشین‌سالاری را لمس کرده و همواره به مبارزه با تعصبات خشک، قوانین غلط و دست‌وپاگیر و مقررات زائد پرداخته‌ام و به آنچه استحقاقش را داشته‌ام دست یافته‌ام؛ و این یعنی زندگی باارزش و رضایت‌بخش.»

سفر و تجربه

سرکشی‌های کودکانه‌ی مریم باعث شده بود او را به گمان اینکه بیمار است نزد پزشک ببرند. پزشک اما تشخیصی نمی‌دهد جز اینکه «چند دهه قبل از زمانش به دنیا آمده است».

مدام در حال سؤال پرسیدن بود و این چراها او را به ساختارشکنی دعوت می‌کرد. «می‌دیدم که همه‌‌چیز را به بعد موکول می‌کردند، لباس و کفش بزرگ‌تر از جثه‌‌ام برایم می‌گرفتند… من می‌خواستم شرایط تغییر کند. طرز تفکر بزرگ‌ترها برایم گیج‌کننده بود.»

درگیری‌ها ادامه داشت. همه‌ی اتفاق‌های بد را به پای او می‌نوشتند؛ حتی مرگ برادرش را که هفت‌هشت‌ساله بود. تغییر محل زندگی و کوچ آنها به پاکستان و هند شانس خوبی برای مریم بود. هرچند دلیل آن اتفاق ناخوشایند بیماری و سپس مرگ مادرش بود.

زندگی مریم چند سالی در بمبئی و کراچی گذشت اما شرایط خانواده تغییری نکرد و سخت‌گیری‌ها همچنان پابرجا بود. «اجازه نداشتیم در باغ بگردیم. فقط مردها می‌توانستند آزادانه در باغ بگردند.» چند سالی گذشت تا پافشاری و اصرار مریم نتیجه داد و به او اجازه دادند در پانزده‌سالگی به مدرسه برود. سه سال بعد در هجده‌سالگی عروس شد. «خیلی زود دریافتم ازدواجم از روز اول شکست بود.»

پس از هفت سال زکریا، که در افریقا با زن دیگری ازدواج کرده بود، راضی به طلاق شد. افسردگی همه‌ی هیجان و سرکشی‌های مریم جوان را بلعیده بود تا اینکه یکی از دوستان خانوادگی، که وکیل برجسته‌ای بود، دوباره انگیزه‌ی تحصیل را در او ایجاد کرد و این انگیزه او را سرپا نگه داشت. نخستین بار بود که به‌تنهایی و بدون خانواده برای شرکت در امتحانِ دانشگاه سفر می‌کرد. این سفر شروع اتفاق‌های مهم زندگی مریم شد. خانواده را راضی کرد که معلم شود. به بمبئی رفت و کمی بعد به بحرین مهاجرت کرد.

در سی‌سالگی با عبداله پاکروان، که دو فرزند داشت و همسرش را از دست داده بود، ازدواج کرد. از کار استعفا داد و به بندرعباس رفت تا فعالیت‌های فرهنگی‌اش را در کشورش ادامه دهد.

تأسیس اولین دبیرستان دخترانه در بندرعباس

«بندرعباس شهر غمگینی بود. سینما و فضای سبز و کتابخانه نداشت. نمی‌دانستم برای این شهر چه کارهایی می‌شود کرد، از همه مهم‌تر برای زنان. مسؤولان تراز اول مملکتی همواره درباره‌ی برنامه‌های عمرانی برای بهبود وضع شهرها صحبت می‌کردند ولی این برنامه‌ها از مرحله‌ی حرف فراتر نمی‌رفت. بندرعباس شهری گرم و کسل‌کننده بود و همه بهانه می‌آوردند که به‌علت گرمای هوا تمایلی به انجام کار ندارند. چنین به نظر می‌آمد که آنها از تغییراتی که در دیگر شهرهای ایران صورت می‌گرفت بی‌خبر هستند یا اینکه خودشان می‌خواهند که بی‌خبر بمانند.»

شاید تأسیس دبیرستان دخترانه مهم‌ترین کار مریم در بندرعباس بود، شاگردانِ مدرسه بعد از نیم قرن هنوز او را به یاد دارند. «می‌دانستم این کار در آینده نتیجه خواهد داشت. وقتی به ملاقات خانواده‌هایی می‌رفتم که دخترانشان بعد از دوره‌ی ابتدایی ترک‌تحصیل کرده بودند، دخترها از خوشحالی بال درمی‌آوردند.»

خانم فیروزی، از شاگردان و کارمندان مریم بهنام، می‌گوید: «من از کلاس پنجم او را می‌شناسم. سال‌های ۳۸، ۳۹ به بهانه‌های مختلف در مدارس این شهر کوچک برنامه‌های فرهنگی برگزار می‌کرد. وقتی هم مدیرکل فرهنگ شد من کارمندش شدم. کار در شهری کوچک و سنتی که بیشتر همکاران هم غیربومی بودند شهامت می‌خواست. یک بندر بود و یک خانم بهنام.»

بهنام در خاطراتش آورده: «محرومیت زنان از حقوق اجتماعی، حاصل تنگ‌نظری و خودخواهی بسیاری از مردان بود. حتی یک‌بار شنیدم مردی درباره‌ی تحصیل زنان حرف می‌زد، او عقیده داشت که زن‌ها می‌خواهند باسواد شوند تا بتوانند نامه‌های عاشقانه بنویسند. وقتی من قاطعانه گفتم که باید به این مرد «دهنه» زد، پاکروان آرامم کرد و گفت این هم می‌گذرد. دلم نمی‌خواست زنان بیکار در خانه بنشینند. می‌گفتم بیکار نشستن یکی از بزرگ‌ترین دردهای جهان است. باید کاری بکنیم. ما نیاز به فعالیت‌های شادی‌آفرین داشتیم مثل موسیقی. موسیقی بندرعباس خیلی قشنگ است باید این هنر را حفظ می‌کردیم.»

هارمونیکا اولین سازی بود که یاد گرفت؛ سازی که در خانه‌ی هر بستکی بود، سازی که با آن مولودی و ترانه می‌خواندند. نوازنده‌های استان را دور هم جمع کرد و پژوهشگری را دعوت کرد تا روی موسیقی هرمزگان تحقیق کند و حاصلش شد کتاب مجموعه ترانه‌های عامیانه مردمی.

مریم بهنام به‌جز دبیرستان دخترانه، اولین سینمای بندرعباس، موزه‌ی مردم‌شناسی و مرکز هنرهای دستی را راه‌اندازی کرد و به‌علت تغییراتی که در بافت شهری بندرعباس ایجاد کرد به سمت مسؤول زیباسازی محیط منصوب شد.

 

حضور در پاکستان و دریافت نشان شجاعت

در هر جفرافیایی زندگی کرد حضور ملموسِ مؤثری داشت. زمانی که در پاکستان بود در اوایل ۱۹۶۵ نا‌آرامی‌های داخلی و جنگ با هندوستان باعث شد همه‌ی دیپلمات‌های خارجی مجبور به خروج از پاکستان شوند اما مریم ماند. «ماندم و برای جمع‌آوری لباس و لوازم ضروری برای ارتش کمک کردم. احساس می‌کردم با ماندنم به پاکستانی‌ها می‌گویم ایرانی‌ها فقط برای گردش نیامده‌اند، بلکه به مملکتی که در آن زندگی کرده‌اند و وابستگی دارند احترام می‌گذارند.»

ترجمه‌ی کتاب «زلزله» و کتاب «نقشی از دوست» (درباره‌ی مریم بهنام) در پاکستان منتشر شد و از فعالیت‌هایش در این کشور و تأثیرش در استقلال پاکستان تقدیر کردند و به او نشان شجاعت دادند. او در پاکستان سرپرست بخش آموزش زبان فارسی بود؛ مسؤول مرکز فرهنگی ایران و مشاور فرهنگی. در آنجا هم در تأسیس چندین کتابخانه و مرکز پژوهشی در لاهور مشارکت کرد.

Maryam-Behnam-1

گسترش صنایع دستی در سیستان و بلوچستان

مریم در دوره‌ای از زندگی در بخش سمعی و بصری وزارت فرهنگ و هنر مشغول شد و در اجرای طرح‌های تحصیلی و بهداشتی مشارکت داشت و سرپرست برنامه‌ی علوم خانواده بود. او کمی بعد حکم مدیرکلی فرهنگ و هنر سیستان و بلوچستان را دریافت کرد.

در سیستان هم به موسیقی توجه ویژه داشت. پورمندان، دانشجوی دانشکده‌ی هنرهای زیبای سیستان‌وبلوچستان، می‌گوید: «از مهم‌ترین کارهای بانو بهنام در سیستان، تأسیس دانش‌سرای هنر بود در ۱۳۵۳. صنایع دستی هم دغدغه‌ی دیگرش بود. زنان با کارشناسانی که خانم بهنام استخدام کرده بودند در مدت کوتاهی هنر را آموختند و کارهایشان جایگاه خود را در صنایع دستی پیدا کرد.»

«کسی فکر نمی‌کرد آنها مطابق زحمتشان مزد بگیرند. کارهایشان را می‌فرستادم تهران و می‌فروختم. از زندگی در زاهدان راضی بودم. به‌خصوص که توانستم آنها را با توانایی‌هایشان آشنا کنم. خوشحال بودم توانسته بودم به دیگر استان‌ها اثبات کنم سیستان و بلوچستان استانی غنی و مستعد است. موفق شدم این تصور نادرست را، که زاهدان استانی عقب‌مانده است، از ذهن‌ها پاک کنم.»

تبدیل آب‌انبارها به سالن اجرای تئاتر

بهنام بعد از انجام مأموریت در سیستان و بلوچستان به هرمزگان رفت. موزه‌ی مردم‌شناسی را که خودش پانزده سال قبل بنا نهاده بازسازی و تعمیر کرد. آب‌انبارهای قدیمی را هم برای اجرای تئاتر بازسازی کرد.

ولید بستان، از پژوهشگران بستک و نزدیکان بهنام، می‌گوید: «بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم او در تنهایی خودش به این فکر می‌کرد که آیا مردم بستک پس از سال‌ها تلاش فرهنگی قدردان او هستند؟ دوست داشتم به او بگویم مردم بستک به او افتخار می‌کنند. شورای اسلامی شهر بستک به پاس خدمات ارزشمند ایشان و به نمایندگی مردم در پنجم تیر، سالروز تأسیس مدرسه‌ی مصطفویه، از مفاخر فرهنگی و از جمله مریم بهنام تجلیل کردند. او برای ما بستکی‌ها فقط یک چهره‌ی فرهنگی نیست بلکه مادری است که در هر لحظه به فکر فرزندش بود. او در قلب ما جای دارد.»

مریم بهنام پس از اتمام خدمت به دوبی رفت و تا روزهای پایانی عمر به فعالیت فرهنگی ادامه داد. از او در ۲۰۱۰ در مقام یکی از زنان تأثیرگذار اجتماع تقدیر شد.

جهانگیر سایانی، روزنامه‌نگار هرمزگانی، می‌گوید: «مریم بهنام برای من هاله‌ای روشن در تاریکی‌ِ عمیق بود. زمانی تصویر او برایم عینی شد که شهرداری بندرعباس قصد تخریب کتابخانه‌ی شهر را داشت. من و ۲۹ چهره‌ی فرهنگی هرمزگان در بیانیه‌ای اعتراض کردیم. در همان روزها نامه‌‌ای از بهنام به دست ما رسید که به ما دلگرمی می‌داد. با اینکه از وطن دور بود از بین رفتن یک فضای فرهنگی برایش تا این اندازه اهمیت داشت. حالا من به خودم و مسؤولان تلنگر می‌زنم که چرا این‌همه دیر ایشان را شناختیم.»

پی‌نوشت:

جوانان اهل فرهنگ بندرعباس در آبان و آذرماهِ سال جاری در تدارک ویژه‌نامه‌ای رادیویی برای مریم بهنام بودند، این ویژه‌نامه هفته‌ی گذشته منتشر شد اما مریم بهنام دیگر نبود تا آن را بشنود. در نوشتن این گزارش از اطلاعاتی که در ویژه‌نامه‌ی رادیو درخت (اینجا) آمده و کتاب زلزله، زنی فراتر از زمان خویش، ناشر: دستان (۱۳۸۲) استفاده شده است.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

در رکاب دو همسفرِ گریخته از روزمرگی

مطلب بعدی

این آهنگ را سریع بزن

0 0تومان