Categories: تماشاخانه

غرور انسان‌ها را فراموش نمی‌کنم

[layerslider id=”14″]

… دارم به خیال خودم می‌گویم چطور شد که عکاس شدم، متوجه شده‌ام که همیشه دلم می‌خواسته آنچه را دیده‌ام، دیگران هم ببینند، دیگران هم در این ذوق‌زدگی سهیم شوند، خیلی وقت‌ها یاد شباهت خودم و زوربا می‌افتم وقتی در سفری که همراه اربابش به جزیره‌ی کرت می‌رفت از دیدن دلفینی توی دریا به وجد آمده بود و از بی‌تفاوتی اربابش عصبی و شگفت‌زده شده بود. به او می‌گفت تو دیگر چه‌جور آدمی هستی! شریک کردن دیگران در شادی‌ها هنوز هم مرا ترک نکرده، شاید هم به همین دلیل از زندان سر درآوردم. هنوز هم بعضی وقت‌ها که دارم یک برنامه‌ی تلویزیونی را نگاه می‌کنم و چیز تازه‌ای در آن می‌بینم به همسرم که مثلاً در کتابخانه یا آن سر سالن است می‌گویم عزیزم، بیا نگاه کن یا عزیزم حیف شد که ندیدی، منظره‌ی عجیبی بود، جای عجیبی بود، از این زاویه ندیده بودمش و … هنوز هم دیدن پرواز هواپیماها برایم جذاب و حیرت‌انگیز است؛ هنوز هم حرکت قطارها توی بیابان‌ها برایم تازگی دارد، سوت کشتی‌ها در بنادر مرا به دنیاهای ناشناخته می‌برد.

این اشتیاق به سهیم کردن دیگران در تجربه‌ای که داشته‌ای یا داری مدام تو را می‌دواند، مدام تو را به این گوشه و آن گوشه‌ی دنیا می‌فرستد تا ببینی، تا چیزی برای گفتن به دیگران و نشان دادن به دیگران داشته باشی.

… من عکاس خبری نیستم، اصلاً عکاس سوژه‌های داغ نیستم؛ من نمی‌توانم از انسان‌ها در شرایط فلاکت و استیصال عکاسی کنم. من نمی‌توانم وقتی جسدی را از زیر آوار بیرون می‌کشند بایستم و عکس بگیرم. حتی آنجا که فقر را نشان می‌دهم، گمان نمی‌کنم بتوانم غرور انسان‌ها را فراموش کنم. از نظر من فقر ننگ نیست، دشواری زندگی است.

*بخشی از مقدمه‌ی نصرالله کسرائیان بر کتاب «گزارش یک زندگی»

**تمامی عکس‌ها با اجازه‌ی نشر نظر منتشر شده‌اند و بازنشر آنها با ذکر منبع مجاز است.

 

 

پویا محمدی

View Comments

Share
Published by
پویا محمدی

Recent Posts

سیمای ناهنجار مرگ

آمارها و مراکز مربوط به ثبت آمار خودکشی متعدد و پراکنده است و به نظر…

2 سال ago

همه‌ی‌بمب‌های‌جهان‌درافغانستان‌منفجرمی‌شود

توي چادري که از گرما تب کرده بود، عهد کرديم که تا قيام قيامت يکديگر…

2 سال ago

دو سیب در تشویش

ریحانه روز دوشنبه در میدان هوایی کابل در خیل جمعیت وحشت‌زده‌ای که به دنبال هواپیماهای…

2 سال ago

آتش در کمان زاگرس

«من لحظه‌ی افتادنش را به چشم دیدم. پاییز بود. چهار روز بود که توی کوه…

2 سال ago

اگر بابک بود

زن انگشتش را می‌گذارد روی کلید آسانسور تا مرد به حوصله یکی‌یکی کیسه‌ها را بیاورد…

2 سال ago

دنیای شگفت‌انگیز نو

این روزها تصاویری از اثر «نمی‌توانی به خودت کمک‌ کنی» از دو هنرمند چینی به…

2 سال ago