فلافل‌های دختر آبادانی در امریکا محبوب شد

راه یافتن به فهرست پرفروش‌ترین کتاب‌های تابستانی در امریکا بخت و اقبال می‌خواهد، درباره‌ی ادبیات کودک و نوجوان هم علاوه‌بر بخت و داستان جذاب پای مؤلفه‌های بسیاری به میان می‌آید، بازار کتاب کودک در اغلب مواقع در تسخیر مجموعه‌رمان‌های تصویری از جنس خاطرات یک پسر بچه‌ی چلمن و کمیک‌استریپ‌هاست و بعد از آن نویسنده‌هایی همچون نیل گیمن و غول‌های سرشناس ادبیات کودک آن بالا نشسته‌اند.

اما تابستان امسال پای دختری آبادانی به فهرست پرفروش‌ترین‌ها باز شد، رمانی تک‌جلدی و غیردنباله‌دار فیروزه جزایری دوما که می‌تواند، برای بسیاری از پدرومادرهایی که دلهره‌ی شنیدن جمله‌ی «حوصله‌ام سررفته» را در تعطیلات فرزندشان دارند، کارساز باشد.

فیروزه جزایری دوما، نویسنده‌ی امریکایی ایرانی‌الاصل، پیش از این دو رمان نوشته است که هر دو بسیاری را خندانده‌اند، حالا هم کتاب تازه‌ای از او منتشر شده که در رده‌بندی مخاطبان ده تا سیزده سال قرار گرفته، اما شیوه‌ی روایت او و انتخاب دهه‌ی هفتاد میلادی در امریکا برای پس‌زمینه‌ی تاریخی سبب شده که والدین هم به خواندن این کتاب تشویق می‌کند.

«فلافل آن‌قدرها هم بدمزه نیست» اولین کتاب فیروزه جزایری دوما برای کودکان است، رمانی نیمه‌اتوبیوگرافیک؛ داستان دختر نوجوانی به اسم زمرد که با والدین ایرانی‌اش به امریکای ده‌ه‌ی هفتاد میلادی آمده و در تلاش است خودش را در فرهنگ جدید جا بیندازد. اما زندگی در شهر جدید برای زمرد خیلی هم آسان نیست، حتی خبرها و شکل رابطه‌ی ایران و امریکا و ماجراهای سفارت امریکا در ایران هم روی رابطه‌ی او با دوستان جدید و مدرسه‌اش تأثیر می‌گذارد، البته زمرد زرنگ‌تر از این حرف‌هاست، با طنز و شیطنت‌ها و حاضرجوابی‌هایش از عهده‌ی همه‌‌چیز برمی‌آید. زمرد یوسف‌زاده از زندگی سطح بالایی در ایران جدا شده و همراه با پدرومادری که برای گذراندن اموراتشان و انگلیسی حرف ‌زدن خیلی‌وقت‌ها دست به دامن فرزندشان می‌شوند باید با بیگانه‌ستیزی، که هر لحظه بیرون از خانه انتظارش را می‌کشد، روبه‌رو شود. یکی از درخشان‌ترین صحنه‌های رمان جایی است که او سعی می‌کند معلم و هم‌کلاسی‌هایش را قانع کند که او را به جای زمرد سیندی صدا کنند، انگار که اسمش را هم ترجمه کرده باشد، او در دنیای کودکانه‌اش فکر می‌کند چون امریکایی‌ها نمی‌توانند زمرد را راحت تلفظ کنند ‌این‌قدر گرفتاری دارد.

نویسنده در این کتاب هم درست مثل آثار قبلی‌اش به تعادلی جالب در تصویر غم و شادی کودک مهاجر رسیده است؛ پرتره‌ای کامل از زندگی نوجوانی مهاجر در محله‌ی نیوپورت کالیفرنیا، درست مثل خود فیروزه جزایری. قهرمان داستان هم از شهر نفت‌خیز آبادان آمده است و هنوز به امریکا نرسیده مجبور شده همراه والدینش از کامپتون به نیوپورت‌بیچ مهاجرت کند و قبل از آن هم دو بار دیگر دوستان و اطرافیانش را برای تغییر محل زندگی از دست داده.

زمرد تازه از کلاس دوم مدرسه با زبان انگلیسی آشنا شده، اما آن‌قدر جسارت دارد که می‌‌خواهد توی هر بحثی به زبان انگلیسی پیروز بشود. زمرد راوی داستان است، با زبانی شیرین و طنزی معرکه از تفاوت‌های بی‌شمار زندگی ایرانی و امریکایی می‌گوید، از اینکه امریکایی‌ها فکر می‌کنند خیلی خنده‌دار است که با یک تکه شیرینی پای توی صورت یکی دیگر بکوبند و اگر این اتفاق در خانه‌ی یک ایرانی بیفتد غوغا به پا می‌شود. از اینکه امریکایی‌ها گربه‌هایشان را توی خانه جا می‌دهند و مثل یک عضو خانواده‌ی سلطنتی دوا و درمانش می‌کنند، اما پدر زمرد (سیندی) مطمئن است گربه دخترش را با پنجولش کور خواهد کرد.

سیندی با کمک دوست روزنامه‌نگاری به اسم کارولین موفق می‌شود به بچه‌های کلاسشان یاد بدهد که «آی‌ران» یک کلمه‌ی ترکی به معنای دوغ است و اسم کشور او «ایرون یا همون ایران» است و البته با نقشه و طرح و تفصیل حالی‌شان کند ایران هم بیابان دارد و هم جنگل و او قبل از ورود به امریکا هم سوار ماشین شده و اینجوری‌ها هم نبوده که با شتر این‌طرف و آن‌طرف برود. البته زمرد دردسرهای دیگر هم دارد، او خیلی خوشحال است که توانسته به هم‌مدرسه‌ای‌ها و معلم‌های بی‌خبر از همه‌ی جهانش حالی کند اوضاع زن‌ها و دخترهای ایرانی در خاورمیانه خیلی بهتر از بقیه است. اما اوضاع به‌ همین راحتی درست نمی‌شود، به‌زودی دوستان و هم‌مدرسه‌ای‌های زمرد هر روز اسم ایران را در اخبار می‌شنوند و ماجرای گروگان‌گیری سفارت امریکا سر از وسط خانه‌ی زمرد درمی‌آورد و به قبض‌ها و صورت‌حساب‌ها می‌رسد، چون آقای مهندس پدر او هنوز به امریکا نرسیده کارش را، به‌علت ایران‌هراسی کارفرمایش، از دست داده است.

فیروزه جزایری دوما در مصاحبه‌هایش گفته است که هیچ تلاشی برای به طنز نوشتن کتاب‌هایش به خرج نمی‌دهد، بخشی از این راوی‌ها را از خودش وام می‌گیرد و خودش هم به دنیا همین‌جور نگاه می‌کند. اینجا هم به‌نظر نویسنده خودش را برگردانده به دنیای کودکی‌اش و با راوی چنان همدل شده است که به نظر خواننده‌ی ده‌ساله‌ی این کتاب می‌رسد دارد دفترچه‌ی خاطرات روزانه‌ای را می‌خواند.

 

گفت‌وگو با فیروزه جزایری دوما

شما هم در بچگی مثل زمرد خواننده‌ی درست‌وحسابی کتاب و ادبیات بودید؟

اوه بله، من کرم کتاب به‌حساب می‌آمدم، شیفته‌ی خواندن و وقتی هفت سالم بود عضو کتابخانه‌ی عمومی کالیفرنیا شدم و آنجا برایم شده بود مثل چراغ جادو. کلاس ششم بودم که پدرم اشتراک مجله‌ی «ریدرز دایجست» را برایم گرفت و این مجله بدل به نقطه‌ی عطف زندگی‌ام شد. البته پدرم هم که خدا حفظش کند نقش پررنگی برایم در این کتابخوانی داشت، دختربچه‌ی سیزده‌ساله‌ای که می‌توانست کتاب‌های توصیه‌شده را داشته باشد و از آنها سر دربیاورد.

به‌نظر می‌رسد شخصیت ایرانی «فلافل آن‌‌قدرها هم بدمزه نیست» جزو معدود قهرمان‌های کودک در دنیای ادبیات انگلیسی است.

بعد از ماجرای یازده سپتامبر یکی از دوستانم گفت: شما باید سعی کنید بنویسید و منتشر کنید چون هیچ چیزی در دسترس نیست که نگاهی طنزآمیز و مهربان به خانواده‌ای خاورمیانه‌ای در آن دیده شود. بعد با خودم فکر کردم راست می‌گوید، شاید این سه کتاب من درباره‌ی یک خانواده‌ی ایرانی و خاورمیانه‌ای با چنین رویکردی از همین‌جا می‌آید، حالا لااقل سه کتاب با این مشخصه در کتابفروشی‌ها هست.

 

ناراحت نمی‌شدید وقتی در نوجوانی و کتاب‌خوانی‌هایتان هیچ وقت به یک قهرمان ایرانی در داستان‌ها برخورد نمی‌کردید؟

وقتی من توی امریکا بچه بودم هیچ ایرانی دیگری جز خودم و خانواده‌ام نمی‌شناختم. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم کتابی باشد که در آن از ایرانی‌ها نوشته باشند. البته در آن سال‌ها مسأله این بود که ایرانی هم در امریکا چندان زیاد نبود. حالا معتقدم این کمبود و تنوع شخصیت‌ها در رمان و ادبیات خیلی مهم است. امیدوارم یک روزی برسد که هر بچه‌ای بتواند خودش را در کتابی پیدا کند و شخصیتی نزدیک و شبیه خودش در ادبیات داشته باشد.

در یک جایی از کتاب «فلافل آن‌قدرها هم بدمزه نیست» پدرومادر ایرانی زمرد می‌گویند نمی‌فهمند چرا امریکایی‌ها از اینکه یکی با یک تکه شیرینی پای توی صورت یکی دیگر بکوبد این‌قدر تفریح می‌کنند. به نظر طنز در ایران و امریکا خیلی با هم فرق دارد؟

خب قطعاً ما در ایران هیچ‌وقت مواد خوراکی را این‌جوری هدر نمی‌دهیم و شما کسی را نمی‌بینید که یک تکه باقلوای شیرین را بردارد و بکوبد توی صورت دیگری و به آن بخندد.

کتاب‌های بسیار زیادی درباره‌ی بحران گروگان‌گیری سفارت امریکا در ایران نوشته شده است. پررنگ‌ترین خاطره‌‌ی شما، در جایگاه کودکی که در معرض اخبار و واکنش‌های این ماجرا بودید، چیست؟

روشن‌ترین خاطره‌ی من از آن دوره شوکی است که از نفرت تام‌وتمام امریکایی‌ها به ایران و همه‌ی ایرانی‌ها می‌دیدم. این چیزی بود که در دنیای کودکی نمی‌توانستم آن را هضم کنم. ۴۴۴ روز خانواده‌ی من در هر برخوردی با این سؤال روبه‌رو می‌شدند که چه احساسی به این مسأله دارند. البته که ما هم از این مسأله وحشت کرده بودیم. هنوز هم مردم مرا از این لحاظ شگفت‌زده می‌کنند، از اینکه نمی‌توانند بین اقدامات چند نفر یا یک گروه و تفکر خاص سیاسی با کل مردم یک سرزمین تفکیک قائل باشند.

چه‌چیزی باعث شد تصمیم بگیرید کتاب «فلافل آن‌قدرها هم بدمزه نیست» را برای بچه‌ها بنویسید؟

وقتی کتاب اولم منتشر شد تور سه‌هفته‌ای برای رونمایی آن در اورنج‌کانتی کالیفرنیا داشتم. در یکی از این برنامه‌ها به مدرسه‌ای متوسطه رفتم و از بچه‌ها سؤال کردم وقتی اسم ایران را می‌شنوید یاد چه چیزی می‌افتید؟ جوابی که دریافت کردم شوکه‌ام کرد، «تروریسم»، «جنگ‌طلب» و مانند اینها. واقعاً شگفت‌زده شده بودم، این حرف‌ها را داشتم در کالیفرنیای جنوبی می‌شنیدم، جایی که ایرانی‌های بسیاری در آنجا زندگی می‌کردند، همان موقع با خودم گفتم باید کتابی برای بچه‌مدرسه‌ای‌ها بنویسم. اما جدا از اینها هم خیلی وقت بود که دلم می‌خواست کتابی برای بچه‌هایی در سنین پایین بنویسم، کتابی که دنیای سخت و دردناک و تنهای کودک مهاجر را نشان بدهد؛ دلم می‌خواست بچه‌هایی در شرایط مشابه این کتاب را بخوانند و امیدوار بشوند.

شما کتاب را تقدیم کرده‌اید « به بچه‌هایی که به هر علتی به هیچ چیز تعلق ندارند». نظر شما درباره‌ی این بچه‌هایی که برای تعلق داشتن مبارزه می‌کنند و بچه‌های دیگری که شاید بتوانند کمکی بکنند چیست؟

شما فقط به دوست نیاز دارید. بدترین چیز این است که وقتی نمی‌خواهید تنها باشید تنها بمانید. در تمام طول مدرسه من از ژست درون‌گرایی استفاده می‌کردم تا پنهان کنم که هیچ‌وقت به مجلس رقص و شادی دعوت نمی‌شوم. در کتاب هم فصل دردناکی درباره‌ی همین بعد از زندگی زمرد یا خود من هست. در آن سال‌های کودکی خیلی از جاها بیخود انرژی‌ام را صرف مسائلی می‌کردم که درست شدنشان هیچ کمکی به من نمی‌کرد، اما دنیای کودکی دنیای متفاوتی است، خیلی از چیزهایی که در بزرگسالی می‌شود با آن راحت کنار آمد در کودکی اهمیت خاصی پیدا می‌کند.

کدام یکی از شخصیت‌های رمان «فلافل …» را بیش از دیگران دوست دارید؟

اسکیپ همسایه‌ی زمرد و خانواده‌اش را، همانی که عاشق ماهی است. او واقعاً برای من نمادی از آدم‌هایی است که یک جایی از زندگی با آنها مواجه می‌شوید و تنها تفاوتشان با فرشته‌ها در این است که بال ندارند؛ آدم‌هایی که در زندگی و تفکر شما تأثیر بزرگی می‌گذارند و همیشه دوستشان خواهید داشت.

منبع: kidsreads.com

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

حکایت پدربزرگ بی‌مانند

مطلب بعدی

اتاق ۲۳ هتل اطلس، شاهد اصلی مرگ تختی

0 0تومان