Categories: فرهنگ و هنر

فی‌فی دیگر از خوشحالی زوزه نمی‌کشد

«هولو»، «لولو»، «فی‌فی بی‌مو»، «دخی خردو»، «جنی خوخو»، «روحی»، «روحو»… اشتباه نکنید؛ این‌ها نه کلماتی از یک شعر سپیدند و نه عناوینی برای یک اثر دادائیستی. این‌ها نام‌های تعدادی مجسمه‌اند که در گالری آتبین به نمایش درآمدند. مجسمه‌های مهسا خیرخواه که همگی از جنس برنز و در ابعاد کوچک (حدوداً بیست در بیست در بیست سانتی‌متر) ساخته شده‌اند و ظاهراً قرار است دنیای خیالی سازنده‌اش را به عینیت نزدیک کنند. از متنی که برای معرفی در ورودی نمایشگاه نصب شده، پیداست که خیرخواه به قصه‌ها و افسانه‌ها دل بسته و حالا خود قصد کرده آستین بالا بزند و دنیای خیالی خودش را بسازد. مجسمه‌های کوچک با رنگ طلایی و ظاهر با نمک‌شان، قرار است داستان‌های خیالی سازنده‌شان را مصور کنند.

«یکی بود یکی نبود و کلاً هرکی هرکی بود. سرزمینی بی برکت به نام “هشپلک” بود که شاهی داشت بی‌خبر از سرزمینش، و مردمی که هرچه به آن‌ها می‌گفتند همان می‌کردند. دست بر قضا این اقلیم صدراعظمی داشت که یک دل نه صد دل عاشق خواهر عزیزکرده‌ی شاه به نام لولو شده بود. او سال‌ها تقلا کرده بود تا هولو را به چنگ آورد ولی هرگز بخت با او یار نبود. لولو از هیچ عملی برای رسیدن به عشقش و کسب اجازه از شاه فروگذار نکرده بود. از این رو تمامی مردم در اثر انواع طلسم و جادو و مکر و حیله‌های وی سر جای‌شان میخکوب بودند و از آن‌جایی که شاه هم خود به خواب غفلت رفته بود هیچ‌کس او را تأیید نمی‌کرد…»

خط پایانی هم توضیح می‌دهد که در صورت ناکامی، پهلوانی بزن‌بهادر می‌آید و معشوق را می‌رباید.

خواندن همین اندازه از متنی که برای معرفی آمده، منطق نمایشگاه را روشن می‌کند؛ متنی ابتدایی که هیچ رابطه-ی منطقی علت و معلولی در آن دیده نمی‌شود. حالا که همه‌ی مردم شهر طلسم شده‌اند، چه مانع دیگری برای رسیدن به معشوق هست؟ آیا معشوق هم طلسم شده؟ این داستان خیالی، چفت‌وبست داستانی مشخصی هم ندارد. آثار ارائه‌شده نیز به‌رغم اجرای تمیز و شکل و شمایل بامزه‌شان، هیچ تجربه‌ی تازه‌ای را نمایش نمی‌دهند. آثار تازه‌ی مهسا خیرخواه در حد مجسمه‌هایی تزئینی که در فروشگاه‌های شهر کتاب یا فروشگاه‌های مخصوص عرضه‌ی اجناس هنری به فروش می‌رسد، باقی می‌مانند. خلاقیت سازنده هم از نام‌گذاری و اجرای تمیز مجسمه‌ها فراتر نمی‌رود. مجسمه‌های کوچک طلایی «هولو» و «لولو» و «سلاطون» چه دارند تا ضرورت نمایش آن‌ها را در فضای یک گالری توجیه کند؟

دلتان برای شنیدن باقی نام‌ها لک زده؟ «آهو و یهو»، «علمچه لولکان»، «لیدو»، «ملکه عنتر»، «قارقارک»، «روحک»، «موبدو»، «موبدک»، «فرشتوک»، «نیزه‌طلا»، «گرتولک»، «قل‌ننه»، «خورشیت»، «عشق گندیده…»

***

گالری جرجانی نیز، مجموعه‌ی آثاری از نقاشان و مجسمه‌سازان جوان ــ گلاره گودرزی، مرضیه محجوبیان، سارا قاضی اسداللهی، الناز منتظری، راشین تیموری، سمیرا دل‌زنده و نسرین ترک ــ را به نمایش گذاشته. مجموعه‌ی نقاشی‌ها و مجسمه‌های این هفت هنرمند با عنوان «مشاهده»، از تکنیک‌ها و موضوعات مختلفی دارد. دیواری با یک نقاشی اکریلیک بر بوم و رنگ‌های اشباع و شیوه‌ی رنگ‌گذاری تقریباً تخت پوشانده شده که فضایی اسکله‌مانند را با خورشید قرمزرنگ تصویر کرده. نقاشی‌ای از گلاره گوردزی هست که در نمایشگاه دیگری نیز همین حال‌وهوای فانتزی را در آثارش دیده بودیم. دیواری دیگر نقاشی سارا قاضی اسداللهی را پذیرا شده؛ فضای داخلی اتاق با تکنیک ترکیب مواد و به صورت سیاه‌وسفید تصویر شده، و یک شیء نامشخص رنگی ــ چیزی شبیه یک موجود دریایی ــ در فضای اتاق شناور است. وسط سالن روی پایه‌، مجسمه-ی سر یک مرد دیده می‌شود که کاسه‌ی سرش، فرم صفحات سفید یک کتاب را به خود گرفته و نشانه‌های خط بریل بر روی سطح سفیدش نقش بسته. و روی پایه‌ی دیگر، مجسمه‌ی برنزی انسان غمگین لاغری زیر یک پتو بر روی تخت‌خواب نشان داده شده. آثار ارائه‌شده به هیچ توضیح و نوشته‌ای در حکم بیانیه‌ی هنرمند وصل نشده‌اند. اگرچه بیش‌تر آثار، فضای سوررئال دارند، اما این تنها وجه مشترک آثار، نمی‌تواند آن‌ها را کنار هم نگه دارد. نه بیانیه‌ی مشترکی، علت نمایش آثار را به این شکل در کنار هم توجیه می‌کند و نه خود آثار در این زمینه بیانگرند. در غیاب یک کیوریتور حرفه‌ای برای جمع کردن یک نمایشگاه خط‌و‌ربط‌دار، می‌توانیم به تنها وجه دیگر مشترک آثار فکر کنیم: همه‌ی هنرمندان شرکت کننده زن‌اند. از نمایشگاه که بیرون می‌آیی با خودت زمزمه می‌کنی «خب، منظور؟»

پویا محمدی

Share
Published by
پویا محمدی

Recent Posts

سیمای ناهنجار مرگ

آمارها و مراکز مربوط به ثبت آمار خودکشی متعدد و پراکنده است و به نظر…

2 سال ago

همه‌ی‌بمب‌های‌جهان‌درافغانستان‌منفجرمی‌شود

توي چادري که از گرما تب کرده بود، عهد کرديم که تا قيام قيامت يکديگر…

2 سال ago

دو سیب در تشویش

ریحانه روز دوشنبه در میدان هوایی کابل در خیل جمعیت وحشت‌زده‌ای که به دنبال هواپیماهای…

2 سال ago

آتش در کمان زاگرس

«من لحظه‌ی افتادنش را به چشم دیدم. پاییز بود. چهار روز بود که توی کوه…

2 سال ago

اگر بابک بود

زن انگشتش را می‌گذارد روی کلید آسانسور تا مرد به حوصله یکی‌یکی کیسه‌ها را بیاورد…

2 سال ago

دنیای شگفت‌انگیز نو

این روزها تصاویری از اثر «نمی‌توانی به خودت کمک‌ کنی» از دو هنرمند چینی به…

2 سال ago