Categories: فرهنگ و هنر

قشنگی‌اش به همین است

اختر نراقی، نویسنده و شاعر ایرانی‌کانادایی، بعد از مدت‌ها جدال با بیماری سرطان چند روز پیش در هفتادوهفت‌سالگی درگذشت. فارغ‌التحصیل رشته‌ی ادبیات انگلیسی از دانشگاه مک‌گیل بود و پیش از رو آوردن به ادبیات و نوشتن سال‌ها ادبیات تدریس کرده بود؛ از او مقاله‌های پژوهشی بسیاری در حوزه‌ی نظریه‌ی ادبی، فلسفه، و فمنیسیم منتشر شده.

نراقی برآمده از خانواده‌ای اهل فلسفه و ادبیات در مشهد بود. جد پدری‌اش، ملااحمد نراقی، روحانی سرشناسی بود که اجازه و اذن سلطنت ناصرالدین‌شاه قاجار به امضای او صادر شده بود. سنی نداشت که از ایران رفت و به‌واسطه‌ی شغل پدرش راهی اروپا شد. همان‌جا درس‌خواند، مهاجرت‌های پی‌درپی و سفرهایش به گوشه‌وکنار دنیا نشانش را در داستان‌های او هم گذاشت، داستان‌هایی که از تهران تا الجزایر و تا زندگی مهاجران در کشورهای اروپایی را در بر می‌گیرند. در همان سال‌های کار و پژوهش در دانشگاه مک‌گیل مجموعه‌ای از سروده‌های جد پدری‌اش را هم با عنوان «غزل‌» ویرایش و تصحیح کرد که دانشگاه مک‌گیل در قالب کتابی درآورد.

اما در دهه‌ی نود و سال‌های بازنشستگی از تدریس، سمت‌وسوی کارش را عوض کرد و به داستان رو آورد؛ در تنها گفت‌وگویی که به زبان فارسی داشت، به من گفت: «دلم می‌خواست از آدم‌هایی بنویسم که طی این سال‌ها با آنها زیسته بودم، آن‌قدر در گوشه و کنار دنیا زندگی کرده بودم که دیگر مرزهای جغرافیایی برایم اهمیتی نداشتند، اما این بی‌مرز شدن به این آسانی‌ها هم نبود، در یکی از رمان‌هایم، «پرده‌های آبی»، راوی جمله‌ای می‌گوید که آن را چکیده‌ی فلسفه‌ی زیستن خودم می‌دانم، یک‌جایی کسی به راوی داستان، که دختری ایرانی است، می‌گوید که شما می‌آیید اینجا، زبان ما را یاد می‌گیرید، ادبیات ما را یاد می‌گیرید، فرهنگ ما را یاد می‌گیرید، آن‌وقت چیزهایی را که از خودمان یاد گرفته‌اید به ما درس می‌دهید و راوی جواب می‌دهد که قشنگی‌اش به همین است.»

طی سه دهه‌ی اخیر چهار رمان و چند مجموعه شعر منتشر کرد؛ سه‌تا از این رمان‌ها با ترجمه‌ی نیره توکلی در ایران هم منتشر شده‌اند. «پرده‌های آبی»، «خانه‌ی بزرگ سبز»، و «آن تابستان با مارا»، او رمان چهارمی هم دارد که در ۲۰۱۲ در کانادا منتشر شد و نسبت به دیگر آثارش بازتاب وسیع‌تری در جامعه‌ی ادبی کانادا و امریکا داشت و اقبالی فراتر از قبلی‌ها نصیب برد.

رمان «آن تابستان با مارا»‌ روایتی است از انقلاب الجزایر و نقشی که زنان در این انقلاب داشتند، نراقی که آن سال‌ها در الجزایر زندگی می‌کرد مشاهدات عینی‌اش را برای نوشتن این رمان به کار گرفته. خودش می‌گفت: «به‌هرحال در انقلاب الجزایر زنانی چون جمیله بوپاشا نقش پررنگی داشتند، اما آنچه از انقلاب‌های سراسر جهان برمی‌آید همین است که مردان بیشتر از شرایط جدید بهره‌ می‌برند، آن هم درحالی‌که نصف جمعیت جهان زنان هستند. در انقلاب‌های بهار عربی در بسیاری از کشورها زنان پابه‌پای مردان حضور داشتند، ولی حاصلش به آقایان رسید و در شرایط اجتماعی جدید حاکم‌شده، شاهد هیچ تغییر مثبتی به نفع زنان نبودیم.»

رمان‌های «خانه‌ی بزرگ سبز»، «پرده‌های آبی»، و «آن تابستان با مارا» را می‌توان تریولوژی دانست، روایتی از دنیایی که پیش روی زن ایرانی گشوده می‌شود، اولین فصل‌های «خانه‌ی‌ بزرگ سبز» در تهران می‌گذرد و بعد در «پرده‌های آبی» و «آن تابستان با مارا» او را در موقعیت‌های دیگری می‌بینیم، زنی که دیگر آن دختر ساده‌ای نیست که چشم به حوض خانه‌ی مادربزرگش در قزوین دوخته بود؛ حالا می‌خواهد در دنیایی آکنده از موانعی پیشاروی مهاجران، خودش را ثابت کند و از مرزهایی که احاطه‌اش کردند بگذرد.

اختر نراقی در سال‌های اخیر، جدا از پرداختن به ادبیات، جایزه‌ای هم به یاد هلن کالدیکوت بنیان گذاشته بود. این جایزه ادای احترامی به دکتر هلن کالدیکوت، بنیان‌گذار نهاد پزشکان متعهد اجتماعی، بود و هدفش تقدیر از زنان تلاشگری که به تهعد اجتماعی باور دارند. هلن کالدیکوت بدون هیچ چشمداشت مالی به جامعه‌‌ی جهانی احساس مسؤولیت می‌کرد، یکی از مخالفان دسترسی کشورها به سلاح‌های شیمیایی بود و با مستندی که درباره‌ی‌ فاجعه‌ی فوکوشیما ساخت دنیا را تکان داد.

نراقی از اینکه بالاخره داستان‌هایش به زبان فارسی ترجمه شده بودند، خوشحال بود و می‌گفت: «به‌هرحال فارسی زبان مادری من است و دوست دارم داستانی را که ریشه‌هایش به ایران برمی‌گردد خود ایرانی‌ها هم بخوانند.» چند روز پیش که بی‌سروصدا راهش را کشید و از این دنیا رفت، به این خواستش هم رسیده بود.

پویا محمدی

Share
Published by
پویا محمدی

Recent Posts

سیمای ناهنجار مرگ

آمارها و مراکز مربوط به ثبت آمار خودکشی متعدد و پراکنده است و به نظر…

2 سال ago

همه‌ی‌بمب‌های‌جهان‌درافغانستان‌منفجرمی‌شود

توي چادري که از گرما تب کرده بود، عهد کرديم که تا قيام قيامت يکديگر…

2 سال ago

دو سیب در تشویش

ریحانه روز دوشنبه در میدان هوایی کابل در خیل جمعیت وحشت‌زده‌ای که به دنبال هواپیماهای…

2 سال ago

آتش در کمان زاگرس

«من لحظه‌ی افتادنش را به چشم دیدم. پاییز بود. چهار روز بود که توی کوه…

2 سال ago

اگر بابک بود

زن انگشتش را می‌گذارد روی کلید آسانسور تا مرد به حوصله یکی‌یکی کیسه‌ها را بیاورد…

2 سال ago

دنیای شگفت‌انگیز نو

این روزها تصاویری از اثر «نمی‌توانی به خودت کمک‌ کنی» از دو هنرمند چینی به…

2 سال ago