مرگ عاشیق

به مذاق هیچ‌کدام رهبران کشورش خوش نمی‌آمد، اما فایده‌ای نداشت، نهم اسفندماه چند دقیقه بعد از مرگش شبکه‌های خبری برنامه‌شان را قطع کردند و خبر از مرگ مردی دادند که درست هم‌سن جمهوری ترکیه بود.

یاشار کمال چند روز پیش در نودویک‌سالگی درگذشت، مردی که جایزه‌ی نوبل ادبیات نداشت، اما وقتی اورهان پاموک نوبل ادبیات را به ترکیه آورد در رسانه‌های طراز اول دنیا با او مقایسه‌اش کردند و گفتند پا جای پای یاشار کمال گذاشته. سال‌ها بود می‌گفتند همین امروز و فردا نوبل ادبیات نصیبش می‌شود، اما پاموک جوان مثل نویسنده‌های کارکشته با تبلیغات و روابط‌عمومی قوی پیش رفت و جایزه را از آن خودش کرد.

درست در روزهایی که نویسند‌ه‌های ناسیونالیست ترک و نمایندگان مجلس کشور پاموک را تهدید و تقبیح می‌کردند و نوبل ادبیاتش را نوعی دهن‌کجی به دولت ترکیه خواندند، جالب‌ترین تبریک را یاشار کمال به پاموک گفت. در گفت‌وگو با نشریه‌ی «صباح» تعریف کرد: «از فرط خوشحالی دقایق زیادی گریه کردم. او پسر ترکیه است و لایق دریافت این جایزه. او نام ترکیه را در دنیای ادبیات مطرح جهان مطرح کرده. من به اورهان می‌بالم.»

مردم ترکیه بیشتر از پاموک دوستش دارند، در جوانی زمانی گفته بود دلش می‌خواهد مثل کاراجا اوغلان بشود، عاشیق و خنیاگر قرن هفدهمی که حتی چوپان‌های ترکیه هم می‌شناسندش. برای رمان‌هایش بارها زندانی شده بود، در دوره‌های مختلف و هر بار به بهانه‌ای، یک ‌بار برای دفاع از حقوق ارامنه، یک ‌بار برای نوشتن درباره‌ی کردها، و یک ‌بار به بهانه‌ی توهین به جمهوریت. اما در نهایت ناراضی نبود، گفته بود: «زندان بزرگ‌ترین و بهترین مدرسه برای داستان‌نویس ترک است.»

اما نهایتاً می‌گفت سیاست هنر را به فنا می‌دهد. در یکی از آخرین گفت‌وگوهایش به نکته‌ای اشاره کرد که احتمالاً رمز ماندگاری خودش هم بود: «فشارهای سیاسی هیچ‌وقت روی نوشتنم تأثیر نداشتند. البته دلیلش این بود که هیچ‌وقت نگذاشتم داستان‌هایم قاطی سیاست بشوند. من ایده‌های خودم را دارم و بیرون از داستان‌هایم آن‌ها را رک‌وراست گفته‌ام، برای همین وقتی می‌گویند نویسنده‌ای سوسیالیست هستم عصبانی می‌شوم، من ایده‌های سیاسی و انتقادهایم را بیرون داستان‌ها و رمان‌هایم مطرح می‌کنم. من نوشتن را از سنت عاشیق‌ها به ارث برده‌ام، عاشیق‌ها، از آن‌چه بر مردمانی که می‌شناختند رفته، سخن می‌گویند و من در رمان‌هایم همین کار را می‌کنم.»

تا دهه‌ی نود مدام بابت نوشته‌هایش به زندان می‌رفت، یکی از آخرین بارها برای مقاله‌ای که در روزنامه‌ی «اشپیگل» منتشر کرده بود به بیست ماه زندان محکوم شد، اما در ۱۹۹۵ دیگر فشارهای بین‌المللی نگذاشت در حبس بماند. به محض آزادی دوباره بارها و بارها درباره‌ی آن‌چه دولت ترکیه با اقلیت‌های مذهبی کرده بود نوشت، اما دولتمردان ترکیه دیگر فقط لب می‌گزیدند. و وقتی سرآخر دیدند یاشار کمال همین است که هست، در هشتادوپنج‌سالگی‌اش از او تقدیر کردند و مهم‌ترین جایزه‌ی فرهنگی ترکیه را بهش دادند. رو به اردوغان و عبداله گل لبخندی به لب داشت که گفت: «باعث خوشحالی است این جایزه را از دولت ترکیه دریافت می‌کنم. چون به‌نظرم این یک نشانه است، نشانه‌ای از باز شدن درها، خوشحالم آن‌قدر زنده ماندم که این روز را ببینم.»

قصد نداشت این جایزه را قبول کند اما دوستانش او را متقاعد کردند که دریافت این جایزه به بهبود وضعیت حقوق بشر در ترکیه کمک می‌کند؛ عبداله گل در همان مراسم تلویحی از آن‌چه طی سال‌ها بر سر یاشار کمال آمده بود عذرخواهی کرد.

بیشتر از سی رمان نوشته؛ تیراژ رمان‌هایش در ترکیه میلیونی است، اما بعضی‌شان در کشورهای همسایه هم اقبالی گسترده داشتند، مثل «اینجه ممد» که در ایران رمانی محبوب شد و نسلی را دلبسته‌ی خودش کرد. تا آخرین سال‌های زندگی نوشت، سال گذشته رمانی به نام «پرنده‌ی تک‌بال» منتشر کرد، رمانی که چهار دهه پیش نوشته بود اما چاپش نکرده بود. می‌دیدی بلدیت و استادی‌اش در قصه‌گویی همه‌ی این سال‌ها تغییری نکرده؛ میراث‌دار خوبی برای عاشیق‌ها بود.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

کفش‌های نو به پای بچه‌های آسمان رسید

مطلب بعدی

هنر هدیه کردن چیزهای بی‌مصرف

0 0تومان