Categories: فرهنگ و هنر

من یار خوش‌زبانم

«جرج گفت حالا میری چوب بیاری. اون پشت درختا یک‌عالم چوبه که آب رودخونه آورده، برو بیار…» متن مقدمه‌ی نمایشگاه عکس‌های مسیح موسوی با این جمله‌ها از کتاب «موش‌ها و آدم‌ها»ی جان اشتاین‌بک شروع می‌شود. می‌توانی مقدمه را نخوانی و یک‌راست وارد دو اتاق تودرتوی گالری شماره‌ی شش شوی. هیچ‌چیزی تغییر نمی‌کند. عکس‌ها همه در ابعاد نسبتاً کوچک در پاسپارتوهای سفید و قاب‌های روشن ارائه شده‌اند. کتاب‌ها، انبوه کتاب‌ها، دسته‌دسته، بسته‌بندی‌شده با بندهای نایلونی ارزان‌قیمت، از همان‌ها که وسیله‌ی بستن کاهو و سبزی‌خوردن هستند، روی پیش‌خوان کتابفروشی‌های سیار یا دکه‌های محقر آهنی یا داخل انبارها دیده می‌شوند. بیشتر، داخل انبارها. کتاب‌های علمی، داستانی، روانشناسی، ادبی، غیرادبی، دینی، غیردینی، درسی، غیردرسی… هیچ فرقی نمی‌کند. همه در این سرنوشت برابرند و هیچ تبعیضی قرار نیست اعمال شود. گاهی نایلون‌های بی‌رنگ ضخیم رویشان را می‌پوشاند و گاهی همین‌طور برهنه زیر خاک و گردوغبار نشسته‌اند. در مقدمه‌ی نسبتاً مفصل نمایشگاه، بیشتر سعی شده کتاب‌ها را جای آدم‌ها بینگاریم. ایرادی ندارد. اما تفاوت چندانی هم نمی‌کند. مگر نه اینکه هر محصول فرهنگی و هنری چیزی از پدیدآورنده‌اش را در خود دارد؟ حالا چه محصول را روی هم انبار کنیم و مشمول قهر و غبار و خاکش کنیم و چه خود پدیدآوردنده را. چه فرقی می‌کند؟ چیزی که پیداست هزاران واژه و اندیشه است که لابه‌لای ورق‌های هرگز بازنشده‌ی این مجلدهای خاموش می‌ماند و می‌پوسد. انگار خیلی هم درد ندارد. چون ما داریم زندگی‌مان را ادامه می‌دهیم و عین خیالمان هم نیست. اتفاق دهشتناکی هم نمی‌افتد.

اگرچه بیشتر کتاب‌ها در فضاهایی دلمرده و انبارمانند و بدون پوشش تصویر شده‌اند و اغلب دست‌دوم هستند، وقتی پای انواع شیک و مجلسی با جلدهای زرکوب و نفیسشان هم به میان می‌آید، تفاوت زیادی در کار نیست. برای این نمایندگان طبقه‌ی مرفه‌تر هم اوضاع همین است. مرگ و فراموشی. آن حرف‌ها و گفته‌ها هم میان همین جماعت خوش‌سخنِ بی‌زبان ردوبدل می‌شود و اگر حظی باشد در همین دایره‌ی کوچک و اندک باقی می‌ماند.

مسیح موسوی، که در نمایشگاه قبلی عکس‌های مستند اجتماعی‌اش را به نمایش درآورده بود، در این مجموعه نیز نگاه مستندنگارانه‌اش را پی گرفته. دخل و تصرفی صورت نداده و برخوردی واقع‌گرایانه با موضوع موردنظرش داشته. او دوربین خود را در برابر ابژه‌ای به نام «کتاب»، یا بهتر بگوییم کتاب‌ها، گذاشته و به کادرهایی شسته‌رفته و فرمالیستی رسیده. نور و رنگ درست و حساب‌شده است و برخورد مدرنیستی او از ترکیب‌بندی‌ها و زیبایی‌شناسی رنگ و فرمش کاملاً پیداست. شاید اگر در کادرهایش، کتاب را به شکلی منفرد هم می‌دیدیم، یا با ترکیب‌بندی‌های قالب‌شکنی نیز روبه‌رو می‌شدیم، راه تفسیرها و تأویل‌های بیشتری برایمان گشوده می‌شد.

اشاره‌های مقدمه‌ی نوشته‌شده بر نمایشگاه درباره‌ی جایگاه نمادین کتاب به‌منزله‌ی آدم یا اشاره به داستان «موش‌ها و آدم‌ها»، که از آرزوهای بردبادرفته‌ی دو کارگر مفلوک امریکایی می‌گوید، چقدر راهگشاست؟ اگرچه هر مخاطبی آزاد است از خلال دیدن آثار هنری به موضوعی یا اثری دیگر نقب بزند اما آرزوهای دست‌‌نیافتنی جورج و لنی را (کارگران ساده‌ای که سقف آرزوهایشان داشتن یک تکه زمین از خودشان و پرورش خرگوش در آن است) چطور می‌شود به این عکس‌ها پیوند زد؟

***

پرویز دوایی در مقدمه‌ی یکی از کتاب‌هایش در وصف فرهنگ‌دوستی اهالی پراگ به صف طویلی، که از ساعات اولیه‌ی صبح برای دیدن یک تئاتر کشیده شده بود، اشاره کرد. آن میان، کسان بسیاری بودند که هزینه‌ی بلیت برایشان مبلغ کم و پیش‌پاافتاده‌ای هم نبود. اما ملزم بودن به حفظ ارتباط با حوزه‌ی فرهنگ به ما ربطی ندارد.

پویا محمدی

Share
Published by
پویا محمدی

Recent Posts

سیمای ناهنجار مرگ

آمارها و مراکز مربوط به ثبت آمار خودکشی متعدد و پراکنده است و به نظر…

2 سال ago

همه‌ی‌بمب‌های‌جهان‌درافغانستان‌منفجرمی‌شود

توي چادري که از گرما تب کرده بود، عهد کرديم که تا قيام قيامت يکديگر…

2 سال ago

دو سیب در تشویش

ریحانه روز دوشنبه در میدان هوایی کابل در خیل جمعیت وحشت‌زده‌ای که به دنبال هواپیماهای…

2 سال ago

آتش در کمان زاگرس

«من لحظه‌ی افتادنش را به چشم دیدم. پاییز بود. چهار روز بود که توی کوه…

2 سال ago

اگر بابک بود

زن انگشتش را می‌گذارد روی کلید آسانسور تا مرد به حوصله یکی‌یکی کیسه‌ها را بیاورد…

2 سال ago

دنیای شگفت‌انگیز نو

این روزها تصاویری از اثر «نمی‌توانی به خودت کمک‌ کنی» از دو هنرمند چینی به…

2 سال ago