Categories: فرهنگ و هنر

هراسِ اختگی

«پرویز» روایت دو مرد (پدر و پسر) است در فقدان یک زن (مادر). این روایت در بستر محیطی که این دو مرد در آن زندگی می‌کنند (شهرک) پرداخته می‌شود. آنچه همزیستی این دو مرد را کنار همدیگر ممکن ساخته فقدان یک زن است و با ورود زنی تازه‌وارد (آذر)، برای ازدواج مجدد با پدر، پسر ناگهان شاهد خلأ فاعلیت خود در خانه و تمامی محیط‌های وابسته به زیست با پدر می‌شود.

فیلم در نقطه‌ی تعادل اولیه‌ی زندگیِ کج‌دارومریزِ این دو مرد را در کنار همدیگر به تصویر می‌کشد. نیمه‌ی ابتدایی فیلم، با نمایشِ روزمرگی از طریق تکرار لحظه‌های پیش‌پاافتاده‌ی زندگیِ پرویز، زمینه‌چینی برای رسیدن به نیمه‌ی میانی (نقطه‌ی برهم‌زننده‌ی تعادل اولیه) است. در ابتدای فیلم، در همان صحنه‌ی تخت و دوبعدی مراسم خوردن ناهار، شاهدیم که دو مرد چطور روبه‌روی یکدیگر در دو سوی میز نشسته‌اند، پدر با ایرادگیری‌هایش از طبخ غذا نقش دائمیِ منضبط‌کننده را برای پرویز ایفا می‌کند و پرویز منفعل است و تسلیم خواست و سلیقه‌ی پدر. این صحنه حامل پیام مهمی در فیلم است: پدر و پسر روبه‌روی هم هستند و تقابل آنها آرام‌آرام دارد بروز می‌کند؛ غرولندهای پدر هم شیپور جنگ است؛ این جنگی است که از آغاز تولد پسر درگرفته (عقده‌ی ادیپ). می‌توان حدس زد که بعد از مرگ مادر سکوت و انفعال پرویز تنها چیزی بوده که آتش میان این دو مرد را شعله‌ور نکرده و ورود زنی دیگر، به رابطه‌ی میان او و پدرش، خطر تهدیدکننده‌ی تازه‌ای است برای برهم زدن موقعیت منفعل پسر، نیرویی که بر این آتش زیر خاکستر می‌دمد.

پرویز، که در عمر خود به‌علت نداشتن قدرت مقابله با پدر ترس‌های درونی‌شده‌اش را به دوش کشیده (تاجایی‌که از ترس آگاهی‌ یافتن پدر از تنها عمل مخفیانه‌اش، یعنی سیگار کشیدن، خاکستر سیگارش را درون روزنامه‌ای مچاله می‌کند، روزنامه را درون کیسه زباله‌ می‌گذارد و آن را از خانه بیرون می‌برد) و پدر را در جایگاه منبع و مرجع قدرت پذیرفته، بایدها و نبایدهای پدر را، که نماد قدرت است، در وجود خود درونی کرده و عمری زیر سلطه‌ی پدر به سر برده، اینک، با جا خوش کردن بی‌دعوت زنی در جایگاه مادرش آمادگی شروع جنگی را، که پدر سال‌ها شیپورش را نواخته، به‌تمامی دارد. فقط کافی بود که زنی، با سست کردن جایگاه قسطی پسر و راندن او از خانه، وابستگی پسر را به پدر کم کند تا خشم بالقوه‌ی پسر بالفعل شود: این‌چنین است که روند استحاله‌ی پرویز از خاکستری به سیاه کامل می‌شود.

فیلم اشاره به لایه‌های زیرین ارتباط جاری بین انسان‌ها دارد. سلطه و حاکمیت پدر نشأت‌گرفته از نظم اجتماعی است. آنها در یک شهرک زندگی می‌کنند و شهرک، به‌واسطه‌ی ساختار زیستی‌ِ جمعی‌اش، اعمال‌کننده‌ی ضوابطی است. شهرک در معنای ضمنی خود مفهوم وحدت را منتقل می‌کند، اما کارکردش در این اثر تأکیدی است بر تنهایی فرد در میان جمع؛ از طریق شهرک است که این تناقض فردیت به گونه‌ای کنایه‌آمیز به رخ ‌کشیده می‌شود.

هیکل درشت پرویز را می‌توان مکانیسم دفاعی ناخودآگاهی تعبیر کرد برای مقابله با نادیده گرفته شدنش از سوی پدر، راهی برای دیده شدن. هیأتش تقابل و تضاد دیگر اوست در برابر اندام باریک پدر. اما آنچه منجر به استحاله‌ی پرویز می‌شود طرد او از سوی کسانی است که همیشه با ترحم دست نوازش بر سرش می‌کشیدند و این بار، با ارسال پیغام «مهم نباش و دیده نشو» از سوی پدر به پرویز، همسایه‌ها و محیط هم (که همگی طرف پدر ایستاده‌اند) او را طرد می‌کنند و هر جا نام سگ‌ها به میان می‌آید نام پرویز را به میان می‌آورند. پرویز دیگر از شأن انسانی خلع شده و انگیزه‌ی لازم را برای ابراز پلیدی پیدا کرده. کسی که اجازه‌ی مهم بودن از او گرفته شده بدل می‌شود به فردی که دیگران به او می‌گویند نباید باشی. اشاره و تأکید مدام اهالی شهرک به کاهلی پرویز مایه‌ی تکرارشونده‌ای است، مایه‌ی تکرارشونده‌ای که پدر آن را در ذهن اهالی شهرک کوک کرده، اما خود پدر حتی یک بار هم به زبانش نمی‌آورد.

صحنه‌ای که پرویز با جعبه‌ی‌ شیرینی پشت در خانه‌ی پدر برای تبریک ازدواج او با آذر نشسته، آشکارا تمایل تجاوزکارانه‌ی پسر را به پدرش بروز می‌دهد. کامیابی پرویز برای به زانو درآوردن پدر، از طریق اعمال پسر بدش، برای تعدیل و خنثی کردن عقده‌ی حقارت اوست و همین خشونت او را، که رفته‌رفته اوج می‌گیرد، تا سر حد اقدام به خفه کردن نوزادی توجیه می‌کند. پرویز خوب می‌داند که خشم او ریشه در کودکی‌‌اش و سه‌گانه‌ی او، پدر و مادرش دارد. پدر در نقش فردی سلطه‌گر همیشه بین او و مادر ایستاده و دست پرویز از اولین زن‌ زندگی‌اش، که شاید آخرینش هم بوده، کوتاه مانده. وابستگی پرویز به پدرش به رفتار سلطه‌جویانه‌ی پدر برای ایجاد فاصله با پسرش دامن زده. پدر از این وابستگی رنج می‌برد؛ انگار احساس می‌کند چیزی از او به سرقت رفته و پرویز برای برتری‌ یافتن در مواجهه با پدر سعی می‌کند نشان دهد یا وانمود کند که به او وابستگی‌ ندارد. ارزش‌های انسان شهری و هویت او از طریق پیشه و جایگاه اجتماعی فرد معنا می‌یابند. پرویز برای اثبات خود نیاز به شغل دارد. او، که بعد از فقدان مادرش مراقب پدر بوده، از پس نگهبانی برمی‌آید.

تکه‌ی پایانی فیلم تلاشی است برای رسیدن به نقطه‌ی تعادل ثانویه. بار دیگر پرویز و پدر برای صرف غذا روبه‌روی هم می‌نشینند، با این تفاوت که این بار آذر بین آنها قرار گرفته و هوا تاریک است. پرویز از خاکستری روز به سیاهی شب رسیده و در این مسیر آذر و پدر همراهش بودند. این بار پسر است که پدر را بازخواست می‌کند. نقش آنها عوض شده و پرویز حالا در سویی نشسته که پدر در ابتدای فیلم، حین خوردن ناهار، نشسته بود.

تلاش پرویز برای اثبات خود و توانایی‌هایش در نمکی تبلور یافته که مدام در طول صحنه‌های مختلف فیلم برای تغییر طعم غذا اضافه می‌کند، تاجایی‌که شورش را درمی‌آورد، غافل از توصیه‌ی پدر که گوشت باید آرام در سس گوجه‌فرنگی مغزپخت شود؛ کاری که خود پدر عمری در قبال پرویز کرده: مغزپخت.

پویا محمدی

Share
Published by
پویا محمدی

Recent Posts

سیمای ناهنجار مرگ

آمارها و مراکز مربوط به ثبت آمار خودکشی متعدد و پراکنده است و به نظر…

2 سال ago

همه‌ی‌بمب‌های‌جهان‌درافغانستان‌منفجرمی‌شود

توي چادري که از گرما تب کرده بود، عهد کرديم که تا قيام قيامت يکديگر…

2 سال ago

دو سیب در تشویش

ریحانه روز دوشنبه در میدان هوایی کابل در خیل جمعیت وحشت‌زده‌ای که به دنبال هواپیماهای…

2 سال ago

آتش در کمان زاگرس

«من لحظه‌ی افتادنش را به چشم دیدم. پاییز بود. چهار روز بود که توی کوه…

2 سال ago

اگر بابک بود

زن انگشتش را می‌گذارد روی کلید آسانسور تا مرد به حوصله یکی‌یکی کیسه‌ها را بیاورد…

2 سال ago

دنیای شگفت‌انگیز نو

این روزها تصاویری از اثر «نمی‌توانی به خودت کمک‌ کنی» از دو هنرمند چینی به…

2 سال ago