Categories: تماشاخانه

هرچه زیرِ پوشش است تخیلم را به پرواز درمی‌آورَد

[layerslider id=”9″]

این پوشش‌ها می‌خواهند چی را پنهان کنند؟ توی این ماشین چیست مگر؟ دارند داخلِ آن ساختمانِ نیمه‌کاره چه‌کار می‌کنند؟ روی آن تابلوی کنارِ جاده چی نوشته؟ مهم نیست. مهم این است که شهره مهران با کِشیدنِ این تابلوها توجهِ ما را به چیزهایی جلب می‌کنند که هر روز می‌بینیم اما خیلی اعتناشان نمی‌کنیم. عکس می‌گیرد و از روی عکس‌ها نقاشی می‌کند. این چند مجموعه‌ی آخرش نقاشیِ ناب‌اند چون عکس‌هایی را می‌کِشد که هیچ ارزشی ندارند. انگاری ناشی‌ترین و نابلدترین عکاسِ متفننِ شهر آن‌ها را گرفته. احتمالاً سردبیرانِ نه‌چندانِ حرفه‌ایِ مجلاتِ زرد هم اصلِ این عکس‌ها را گوشه‌ای از صفحات‌شان چاپ نمی‌کنند. و همین است که این تابلوهای چند سالِ اخیرِ شهره مهران را بدل به نقاشیِ ناب می‌کنند. او همین قاب‌های خیلی پیش‌پاافتاده را می‌کِشد، بی‌اندازه جزءپردازانه و دقیق. روزها و روزها وقت می‌گذارد تا آن عکس‌ها را با قلم‌مو بازبیافریند ــ تا شبیه‌ترین حدِ ممکن به واقعیت. ازمان می‌خواهد (مجبورمان می‌کند؟) چیزهایی را ببینیم، به چیزهایی دقت کنیم، که از فرطِ زیادی بهشان عادت کرده‌ایم و انگار یادمان رفته طبیعی نیستند، که دوروبرمان هر روز کلی پوشش و لفاف می‌بینیم و سَرَکی نمی‌کشیم تا ببینیم پس شان چیست ــ حتا کنجکاویِ مختصری هم نمی‌کنیم. مهران به این هم بسنده نمی‌کند. تازه از آن عکس‌های پیش‌پاافتاده هر آن چیزِ دیگری را هم ممکن بود چشم را بگیرد، حذف می‌کند تا فقط آن‌چه خودش می‌خواهد دیده شود. همه‌ی جزئیات را می‌پیراید و قابش را صرفاً خلاصه می‌کند به آن‌چه چیزی را پنهان کرده. خودش می‌نویسد «آن‌چه نباید دیده شود همه‌جا هست، پوشیده و خاموش، و ما استتار را می‌پذیریم.» نقاشی‌هایش دعوتی‌اند به این‌که استتار شهر را نپذیریم، که برویم ببینیم آن پشت چه خبر است.

بهرنگ رجبی

 

پویا محمدی

View Comments

Share
Published by
پویا محمدی

Recent Posts

سیمای ناهنجار مرگ

آمارها و مراکز مربوط به ثبت آمار خودکشی متعدد و پراکنده است و به نظر…

3 سال ago

همه‌ی‌بمب‌های‌جهان‌درافغانستان‌منفجرمی‌شود

توي چادري که از گرما تب کرده بود، عهد کرديم که تا قيام قيامت يکديگر…

3 سال ago

دو سیب در تشویش

ریحانه روز دوشنبه در میدان هوایی کابل در خیل جمعیت وحشت‌زده‌ای که به دنبال هواپیماهای…

3 سال ago

آتش در کمان زاگرس

«من لحظه‌ی افتادنش را به چشم دیدم. پاییز بود. چهار روز بود که توی کوه…

3 سال ago

اگر بابک بود

زن انگشتش را می‌گذارد روی کلید آسانسور تا مرد به حوصله یکی‌یکی کیسه‌ها را بیاورد…

3 سال ago

دنیای شگفت‌انگیز نو

این روزها تصاویری از اثر «نمی‌توانی به خودت کمک‌ کنی» از دو هنرمند چینی به…

4 سال ago