پُر کن پیاله را…

هالیوود جز فیلم‌ها و شکوهی که پیش چشم تماشاگرانش می‌گذارد، قصه‌های غمبار و تلخ بسیاری هم آن‌سوی دوربین‌هایش دارد: رسوایی‌ها، عشق‌های نافرجام، و شکست‌ها و حرمان‌ها. رابرت پریش در «کتاب مردگان هالیوود» (The Hollywood Book Of Death) از مرگ‌های هالیوودی و غریب بازیگران مشهور استودیوهای رویاساز سینمای امریکا نوشته: خودکشی‌ها، قتل‌ها، مرگ‌های بر اثر الکل و مخدر، مرگ‌های مبهم، مرگ‌های معماشده، مرگ‌های اتفاقی و مرگ‌های طبیعی. جان گیلبرت (John Gilbert) ستاره‌ی مشهور و دائم‌الخمر سینمای صامت در نهم ژانویه‌ی ۱۹۳۶ بر اثر سکته‌ی قلبی ناشی از مصرف الکل مُرد.

***

John-Gilbert-1

یک منتقد سینما در میانه‌ی دهه‌ی ۱۹۳۰ نوشت: «امروز نوشتن درباره‌ی فیلم‌های جان گیلبرت کاری ناراحت‌کننده شده… موضوع فقط این نیست که صدای آقای گیلبرت ضعیف است. نکته‌ی مهم‌تر اینکه او طوری از این صدا استفاده می‌کند که تمام جذبه، شخصیت، و عجیب‌تر از همه مهارت بازیگری‌اش را هم از بین می‌برد.» این منتقد، مثل خیلی از فیلم‌بین‌های آن سال‌ها، علاقه‌اش به پرسونای جان گیلبرت را با تماشای آثار ناطق او از دست داده بود: پرسونای «عاشق ایده‌آل» که زمانی در بهار شکوفای سینمای خاموش جولان‌ها می‌داد، حالا در عصر پاییزی فیلم‌های صدادار سلانه‌سلانه راه می‌رفت.

از همان اولین فیلم‌های ناطقی که گیلبرت بازی کرد معلوم شد صدایش آنی نیست که مردم دوست داشتند باشد- و تماشاگران هرگز او را نبخشیدند! رئیسش در کمپانی مترو گلدوین مایر، لوییس بی. مایر، هم هیچ‌وقت از صدای او نگذشت. لوییس مایر سال‌ها با ستاره‌ی پرافاده‌اش در کلنجار بود، با حداکثر رذالت گیلبرت را تحقیر می‌کرد، و آخر با فریب او را به لغو قرارداد چرب‌ونرمش واداشت. گیلبرت که نمی‌توانست از پس سراشیبی کارنامه‌ی حرفه‌ای‌اش برآید، روز و شب مشروب می‌خورد و بی‌پروا خود را در روابط رمانتیک غرق می‌کرد. سبک زندگی عیاشانه‌ی او راه به یأس شدید برد. سال‌ها قبل از اینکه قلبش در ۱۹۳۶ از ضربان بایستد، روح و روانش تباه شده بود.The-Cossacks

سال ۱۸۹۵ با نام جان پرینگل در شهر لوگان ایالت یوتا به دنیا آمد. پدر و مادرش بازیگران دوره‌گرد بودند. از همان بچگی در خیلی از نمایش‌های والدینش فی‌البداهه روی صحنه می‌پرید. در چهارده‌سالگی مادرش را از دست داد. وقتی پول خانواده ته کشید، آواره شد. از سانفرانسیسکو تا سیاتل، گاهی در خیابان می‌خوابید، و (به قول خودش) از گرسنگی به سطل آشغال پناه می‌برد.

وقتی کودکی مصیبت‌بارش بالاخره به پایان رسید، جان آرزوی جاه‌طلبانه‌ی ورود به دنیای سینما را دنبال کرد. با استفاده از روابط پدرش، در کمپانی تری‌انگل پیکچرز (متعلق به تام ادیسن) مشغول شد. چند حضور گذرا داشت و به نقش‌های کوچک رسید. با نام جک گیلبرت در چند فیلم مثل وسترن «هلز هینجز» (چارلز سوییکارد/ ویلیام اس. هارت، ۱۹۱۶)، فیلم جنگی «فشنگ مدل ۴۳» (رجینالد بارکر، ۱۹۱۶) در کنار اچ. بی. وارنر، و «غریزه‌ی مادری» (لمبریت هیلایر، ۱۹۱۷) بازی کرد، اسمش را به جان گیلبرت تغییر داد و یک سال بعد بازیگر نقش اصلی «شاهزاده‌ی تاریکی» (چارلز میلر، ۱۹۱۷) بود. در ۱۹۱۸ مدیران استودیو تری‌انگل دیگر جان را نخواستند. او که در اوت همان سال با اولیویا بِروِل (هنرور سینما) ازدواج کرده بود، از آن پس در کمپانی‌های کوچک زیادی فیلم‌های متعددی بازی کرد از جمله کمدی «نقاب» (توماس هفرون، ۱۹۱۸)، «قلبی روی تپه‌ها» (سیدنی فرانکلین، ۱۹۱۹) به‌همراه مری پیکفورد، و چند فیلم به کارگردانی موریس تورنر که به بازیگر جوان علاقمند شده بود. گیلبرت شخصیتی مصمم داشت و به همه‌ی کارهای سینما رو ‌آورد. گاهی دستیار کارگردان بود، مدتی به نویسندگی علاقمند شد و مهارت‌های ادبی‌اش را در فیلمنامه‌ی «منجی بزرگ» (کلارنس براون/ موریس تورنر، ۱۹۲۰)، محصول متروگلدوین مایر که با همکاری جولز فورتمن نوشته بود، نشان داد.

در ابتدای دهه‌ی خروشان ۱۹۲۰ گیلبرت توانست قرارداد پرمنفعتی با یک کمپانی فیلمسازی نیویورکی امضا کند که طبق آن باید چند فیلم با حضور ستاره‌ی آنها، هوپ هَمپتون، می‌ساخت. اما وقتی فیلم اول، «جزای عشق» (۱۹۲۱) شکست خورد، گیلبرت معامله را به هم زد. همان شب با هواپیما به هالیوود بازگشت و کار بازیگری را با عقد قراردادی سه‌ساله با کمپانی فاکس فیلمز پی گرفت. از میان بهترین فیلم‌هایی که برای فاکس بازی کرد، رمانس حادثه‌ای «کنت منت کریستو» (اِمِت جِی. فلین، ۱۹۲۲)، درام «کامئو کیربی» (جان فورد، ۱۹۲۳)، فیلم ترسناک «وقتی پاریس می‌خوابد» (تورنر، ۱۹۲۳) کنار لان چِینی، «سنت المو» (جروم استورم، ۱۹۲۳) نوشته‌ی فورتمن، و درام معمایی «مرد گرگی» (ادموند مورتیمر، ۱۹۲۴) با نورما شیرر باعث به شهرت رسیدن او شدند. در این دوران هنوز سبیل معروفش را نداشت.

جان و اولیویا در ۱۹۲۱ از هم جدا شدند و گیلبرت همان سال با لئاتریس جوی (بازیگر) ازدواج کرد. رابطه‌ی آنها طوفانی بود و در اوت ۱۹۲۴ جوی به بهانه‌ی مصرف الکل و اخلاق تند درخواست طلاق از جان را به دادگاه داد. دخترشان لئاتریس چند هفته بعد به دنیا ‌آمد. این جدایی سرانجام در میانه‌ی ۱۹۲۶ نهایی شد.

John-Gilbert-2

کمپانی تازه‌تأسیس مترو گلدوین مایر به‌قصد رقابت با ستاره‌ی کمپانی پارامونت، یعنی رودلف والنتینو، قمار بزرگی کرد و با گیلبرت قرارداد بست. گیلبرت در رمانس «بیوه‌ی خوشحال» (اریش فون اشتروهایم، ۱۹۲۵) شاهزاده‌ای پرشور و ولخرج و خوش‌گذران بود و به نقش جوان ثروتمندی هم که در «رژه‌ی بزرگ» (کینگ ویدور، ۱۹۲۵) به جبهه‌ی نبرد در فرانسه فرستاده می‌شود درخشید. حالا دیگر ستاره بود. در رمانس جنجالی «شیطان در تن» (براون، ۱۹۲۷) با گرتا گاربو، ستاره‌ی سوئدی تازه‌وارد هالیوود، همبازی شد. «شیطان در تن» اولین فیلم از چندتایی بود که گیلبرت و گاربو با هم بازی کردند: «عشق» (ادموند گولدینگ/ گیلبرت،۱۹۲۷)، که ابتدا کارگردان آن هم بود اما جای خود را به گولدینگ داد، «زنی با ماجراهای عاشقانه» (براون، ۱۹۲۸) و … در اینکه رابطه‌ی رمانتیک این دو خارج از قاب دوربین واقعاً چگونه بوده اختلاف‌نظر هست، اما به‌هرحال شایعه‌ی رابطه‌ی عاشقانه‌ی آنها گیشه‌ی سینماها را پُر از پول می‌کرد. جان حالا هفته‌ای ده‌هزار دلار دستمزد می‌گرفت و گران‌ترین ستاره‌ی مرد هالیوود آن‌زمان بود.

از مهم‌ترین فیلم‌های گیلبرت در نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۱۹۲۰ باید اشاره کرد به فیلم حادثه‌ای «باردلیزِ شگفت‌انگیز» (ویدور، ۱۹۲۶)، و «کولی» (ویدور، ۱۹۲۶) در کنار لیلیان گیش، درام «نمایش» (تاد براونینگ، ۱۹۲۷)، «دوازده مایل دورتر» (جک کانوِی، ۱۹۲۷) و «چهار دیوار» (ویلیام نای، ۱۹۲۸) با جون کرافورد، «نقاب‌های شیطان» (ویکتور شوستروم، ۱۹۲۸)، «قزاق‌ها» (جرج دابلیو. هیل، ۱۹۲۸)، و «شب‌های صحرا» (نای، ۱۹۲۹). جدا از گاربو، او با خیلی از بازیگران زن بزرگ آن عصر مثل گیش، کرافورد، شیرر، رنه آدوره، می‌مورِی، جین ایگلز، بیلی داو، باربارا لامار و مری نولان همبازی شد.

در ۱۹۲۹ گیلبرت بالاخره با آنچه اجتناب‌ناپذیر بود روبه‌رو شد: اولین حضور با کلامش در فیلم واریته‌وار «جُنگ تفریحی هالیوود سال ۱۹۲۹» (چارلز رایزنِر، ۱۹۲۹) بود. او و نورما شیرر صحنه‌ی گفت‌وگوی روی بالکن «رومئو و ژولیت» را به هجو بازی کردند. این سکانس رنگی فیلمبرداری شده بود، اما این قضیه نمی‌توانست بازی تصنعی و طنین جیغ‌مانند صدای جان را پنهان کند. «شب باشکوه او» (لایونل باریمور، ۱۹۲۹) ناقوس مرگ بازیگری گیلبرت را نواخت. با اینکه کارنامه‌ی حرفه‌ای‌اش داشت از هم فرو می‌پاشید، در مهِ ‌۱۹۲۹ با اینا کلر (بازیگر تئاتر) ازدواج کرد و پس از ماجراهایی تلخ در اوت ۱۹۳۱ از او جدا شد.

کمی پیش از اینکه رؤسای متروگلدوین مایر به این فکر بیفتند که دورنمای آینده‌ی جان بر پرده‌ی سینما تیره است، گیلبرت مبلغ قراردادش را (برای هر فیلم) به ۲۵۰ هزار دلار رسانده بود. تهیه‌کننده‌های استودیو وقتی بازی بد او را در فیلم ناطق دیدند تلاش کردند رقم قرارداد را کم کنند. جان نپذیرفت. کمی بعد کمپانی پیشنهاد داد از مبلغ قرارداد کم شود و گیلبرت سهمی از فروش بردارد. باز هم زیر بار نرفت. حضورش در رمانس جنگی «راه یک سرباز» (سم وود، ۱۹۳۰) نامناسب بود، در «سرنوشت آقایان» (مروین لروی، ۱۹۳۱) و «غرب برادوی» (هری بومونت، ۱۹۳۱) نادیده گرفته شد، اما در درام معمایی «شبح پاریس» (جان اس. رابرتسن، ۱۹۳۱) و به نقش ضدقهرمان «پایین پله‌ها» (مونتا بل، ۱۹۳۲)، اقتباسی از فیلمنامه‌ای که سال‌ها پیش نوشته بود، بازی‌هایی فراتر از انتظار ارائه داد که اما باعث احیای کارنامه‌ی او نشد. همبازی‌اش در «پایین پله‌ها» بازیگر جوانی بود به نام ویرجینیا بروس، که گیلبرت در ۱۹۳۲ با او ازدواج کرد. دخترشان سوزان سال بعد به دنیا آمد. در ۱۹۳۴ طلاق گرفتند.

می‌گویند گیلبرت بدخلق با آن رفتارهای بچه‌گانه‌اش غریزه‌ی محافظت مادرانه را در زنان برمی‌انگیخت. گرتا گاربو، که حالا متشخص‌ترین ستاره‌ی زن مترو گلدوین مایر بود، نپذیرفت لارنس اولیویه بازیگر مرد مقابلش در «ملکه‌ی کریستینا» (روبن مامولیان، ۱۹۳۳) باشد. گاربو اصرار می‌کرد گیلبرت باید این نقش را بازی کند، هرچند قرارداد او با کمپانی تمام شده بود. جان در این آخرین فیلمش با گاربو دل‌ودماغ نداشت و بازی بی‌ظرافتی کرد. پس از فیلمبرداری هم برای همیشه مترو گلدوین مایر را ترک کرد. پس از ماه‌ها بیکاری، برای یک نقش مکمل در کمدی «ناخدا از دریا متنفر است» (لوییس مایلستون، ۱۹۳۴) محصول کمپانی کلمبیا پیکچرز قرارداد ناچیزی بست. کنایه‌آمیز بود که نقشش نویسنده‌ای دائم‌الخمر و سرخورده بود. طی فیلمبرداری کارگردان با گیلبرت همیشه‌مست مشکل داشت. وقتی کار تمام شد، کلمبیا پیکچرز فیلم را رد و گیلبرت را هم اخراج کرد. این واپسین حضور او بر پرده‌ی سینما بود.

John-Gilbert-3

به‌رغم اینکه خیلی از بلاهای زندگی گیلبرت را خودش بر سر خود آورده بود، باید اذعان کرد سال‌های آخر او از بی‌رحمانه‌ترین داستان‌هایی است که شاید هالیوود می‌توانست بر پرده‌ی سینماها نقش کند. گیلبرت اواخر عمرش با مارلنه دیتریش سَروسِر داشت و ستاره‌ی آلمانی مثل مادری دلسوز برای پسرک مست بود. (ظاهراً قرار بوده نقش مقابل دیتریش در «هوس» (فرانک بورزیگی، ۱۹۳۶) را هم جان بازی کند.) مارلنه بعدها گفت که گیلبرت بارها از درد قفسه‌ی سینه‌اش می‌نالید و بعد فراموشش می‌کرد. در ۱۹۳۵ هنگام شنا در استخر از حال رفت. شش ماه بعد، در هشتم ژانویه‌ی ۱۹۳۶، حالش به‌شدت بد شد. او را در عمارت تاور رود بل ایِر بستری کردند، اما روز بعد با یک حمله‌ی قلبی ناشی از سوءمصرف الکل از پا درآمد. گروه احیا سعی کردند با ماسک اکسیژن و تزریق آدرنالین او را به زندگی برگردانند، اما موفق نشدند. (نقل است دیتریش تا آخرین لحظه‌ی پیش از ورود پلیس بالای سر او بوده.) جان گیلبرت افسانه‌ای هنگام مرگ ۴۹ سال داشت.

مراسم تدفین باشکوه او به آیین کلیسای اسقفی برگزار شد. جسدش را سوزاندند و خاکسترش به پارک یادبود فارست لارن در گلن‌دِیل کالیفرنیا برده شد. عاشق‌پیشه‌ی ایده‌آل و محبوب زن‌ها حالا دیگر رسماً بخشی از تاریخ هالیوود شده بود، اما بهارش درواقع سال‌ها پیش، با برآمدن دوران ناطق، پایان یافته بود.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

زاکربرگ، خودت باش

مطلب بعدی

در رکاب دو همسفرِ گریخته از روزمرگی

0 0تومان