کالوینو، دوم‌شخص، و امرِ کمیک

یکی از مشاغل مهم دربارِ هایله گبر سلاسی بالش‌کشی بود. همه‌ی ۵۲ اورنگِ سلطنتی پایه‌هایی بلند با ارتفاع‌های مختلف داشتند. این تخت‌ها را در قواره‌ی امپراتور پیشین، منه‌لیک، ساخته بودند که مردی بلندقد بود. شایسته نبود گبر سلاسی کوتا‌ه‌قامت فرمان دهد تخت‌هایی در قواره‌ی خودش بسازند یا پایه‌ی تخت‌های موجود را کوتاه کنند. بیم آن می‌رفت که ایمان مردم به فرمانروای کوتاه‌قامت سست شود، و خدمه‌ی دربار ناخودآگاه او را پست‌تر از امپراتور پیشین بشمارند. اما نشستن بر تخت‌هایی بلند با پاهای معلق بر هوا نیز شایسته‌ی حضرت اقدس نبود. تدبیر گبر سلاسی این بود که هنگام جلوس بالشی زیر پاهاش بگذارند. اما نهادن به‌موقع بالش به زیر پای همایونی نیز به این آسانی‌ها نبود. شخصی که بدین شغل گمارده شد، ۲۶ سال، وظیفه‌ای جز بالش‌کشی و بالش‌گذاری نداشت. او در همه‌ی مسافرت‌های امپراتور همواره از ملازمان رکاب بود، چه، شایسته نبود امپراتور سُرین مبارک را بر نشیمنگاهی دیگر جز اورنگ شاهی نهد، و ازاین‌رو به هرکجای مُلک که می‌رفت اورنگ خود را نیز همراه می‌برد. ۵۲ بالش برای ۵۲ اورنگ. بالش‌کش باید به‌سرعت درمی‌یافت بالش مخصوص فلان اورنگ، که پادشاه میل کرده است امروز بر آن بنشیند، کدام است. ریشارد کاپوشچینسکی عین گزارش بالش‌کش امپراتور را نقل کرده است.(۱) در این گزارش اثری از طنز در سخن بالش‌کش نمی‌بینیم. به نزد او، حتی حالا که سال‌ها از برافتادن امپراتوری گذشته است، بالش‌کشی شغلی بس مهم بوده است. احتمالاً، این شغل برای یک نفر دیگر هم حائز بالاترین اهمیت بوده، و آن کسی نیست جز شخص امپراتور. جز این دو نفر در عالم، هر کسی حق خواهد داشت به گزارش بالش‌کش بخندند و جنبه­ای طنزآمیز در آن ببیند؛ درباریان وقت و حتی مردم زیر یوغ، در نهان، و دیگر عالمیان آشکارا.

اما آیا این وضعیت به‌خودی خود نیز خنده‌آور است؟ پاسخ به این پرسش آسان نیست. هرگز نمی‌توانیم حکم کنیم که وضعیتی به‌خودی خود خنده‌آور است. آنچه مرا می‌خنداند لزوماً دیگری را نیز نمی‌خنداند. بر این اساس، به‌نظر می‌رسد طرح پرسش در این باره، که آیا فلان وضعیت به‌خودی خود خنده‌دار است، وجهی ندارد. غلو و اغراقی که در این وضعیت می‌بینیم و خنده‌آور بودن وضعیت نیز بدان وابسته است، از منظر دید ما به حوزه‌ی کمدی تعلق دارد، اما از منظر بازیگران اصلی صحنه ضرورتی است در حوزه‌ی بسیار جدی شکوه پادشاهی. این صحنه آن‌قدر اغراق‌آمیز است که خود امر کمیک را هدف قرار می‌دهد و تصویر را بیشتر زشت می‌کند، تا بی‌انعطاف. برگسون می‌گوید: «اگر بخواهیم کمیک را با برابر نهادن آن با مخالفی تعریف کنیم، بیشتر باید آن را در مقابل لطف و حال قرار دهیم تا زیبایی. کمیک، بیشتر بی‌انعطافی است تا زشتی.»(۲)

کالوینو در «شاه گوش می‌کند»(۳) سخت مراقب است که وجه اغراق‌آمیز صحنه‌ها، وجهی که حاصل وضعیت شکوه پادشاهی است، چندان بر صحنه غالب نشود که وضعیت کمیک یک‌سره از میان برود. او البته می‌داند که در صورت ثبت دقیق واقعیت، مآلاً صحنه‌ها چندان اغراق‌آمیز خواهند بود که دیگر اطلاق کمیک بدان‌ها منتفی خواهد شد. درعین‌حال نمی‌توان از توصیف دقیق، بدان سبب که اغراق ذاتی صحنه وضعیت را از حالت کمیک به در می‌آورد، روی گرداند. این خطر همواره متن را تهدید می‌کند که حاصل کار، به‌خلاف نیت اصلی که بازنمایی وضعیتی کمیک است، چندان واقع‌نمایانه باشد که قهرمان با قرار گرفتن در وضعی تراژیک تطهیر شود و حال او به‌جای لبخند بر لبان اشک از چشمان جاری کند. تمهید کالوینو برای پیشگیری از تعرض اغراق به امر کمیک روایت دوم‌شخص است. اگر داستان به سیاق اول‌شخص یا سوم‌شخص روایت می‌شد، اغراق یک‌سره بر امر کمیک سایه می‌انداخت و شاه در مقام قهرمان تطهیر می‌شد. فی‌المثل، اگر مسأله‌ی خارش سُرین شاه به هنگام جلوس، که او را در وضعی رقت‌انگیز قرار می‌دهد، از منظر سوم‌شخص روایت می‌شد، به هجوی عریان می‌انجامید و اگر از منظر اول‌شخص روایت می‌شد وجه رقت‌آمیز صحنه نمود بیشتری می‌یافت. وضع کمیک موفق آن وضعی است که در آن نه بیش‌ازحد با شخصیت همذات‌پنداری کنیم، نه آن اندازه او را مضحک بیابیم که وجه انسانی‌اش پنهان بماند.

این تمهید با تأکید بر اهمیت نیوشیدن برای شاه تقویت می‌شود. شاه در وضعی مخاطره‌آمیز می‌زید. دیری ولیعهد بوده و منتظر جلوس بر اورنگ، و حالا که جلوس کرده هر لحظه را با بیم‌وهراس در انتظار فرجام نهایی به‌سر می‌برد که همانا پایین ‌کشیده شدن از اورنگ پادشاهی است. چرا وقتی فی‌المثل فصل «خدایگان قیصر یولیوس» از کتاب «زندگی قیصرها»، نوشته‌ی سوئتونیوس، را می‌خوانیم هول‌وولای یولیوس برای بقا و سرانجام کشته شدنش در کاخ سنا در نظرمان به‌هیچ‌روی کمیک نمی‌آید؟(۴) مسأله فقط وجه مستند و تاریخی اثر سوئتونیوس نیست. ما در توصیف سوئتونیوس با انسانی روبه‌رو می‌شویم که تقدیر او را در مسیر مردن به مرگی سخت دلخراش قرار می‌دهد. شاه بی‌نام کالوینو نیز در همان مسیر راه می‌سپرد، اما روایت زندگی او بر شخص او متمرکز نیست. ما درون او را نمی‌بینیم. شاه کالوینو یک‌سره جلوه است، و درون او همانا بیرون اوست. علت روشن است. راوی نه اول‌شخص، شخص شاه، است که ناگزیر باشد برای جلب شفقت وجوه رقت‌آمیز زندگی خود را با لحنی واقع‌نما، آمیخته به مقادیر حساب‌شده‌ای سوزوگداز شاعرانه، بازتولید کند، نه سوم‌شخصی است که در قامت معاند یک‌سره هجو پیشه کند، یا در کسوت موافق به تولید مرثیه‌ای تغزلی راه بَرَد. راوی دوم‌شخص، که شواهد نشان می‌دهد ندای درونی قهرمان است، قهرمان را در وضعی قرار می‌دهد که در عین فاصله‌ی «تو» از «من» به لحاظ صوری و دستوری، «تو»یی که «من» او را خطاب می‌کند در معنا با «من» او یکی است. این‌گونه است که قهرمان می‌تواند با ایجاد فاصله‌ای صوری «تو» خود را به انکشافی انتقادی در «من» خود وادارد، و در این وضعیت انتقادی است که وجه کمیک «شاه گوش می‌کند» صورت‌بندی می‌شود.

کالوینو تمهید به‌کارگیری راوی دوم‌شخص را در شاهکارش، «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری»، نیز آزموده است. درست است که طنازی وجه مشخصه‌ی همه‌ی آثار اوست، او در روایت‌های دوم‌شخص به آن غنای کمیکی می‌رسد که بدان شناخته است. تفاوت «تو» در «اگر شبی…» با «تو» در «شاه گوش می‌کند» در این است که در اولی، «تو» یک‌سره خطاب «دیگری» است، خطاب راوی یگانه‌شده با نویسنده به خواننده، درحالی‌که در دومی «تو» خود قهرمان است. با این‌همه، در هر دو روایت، وجه کمیک عمیقاً همبسته است با روایت دوم‌شخص. در همان جمله‌ی نخست «اگر شبی…» طعم کمدی را می‌چشیم: «تو داری شروع به خواندن داستان جدید ایتالو کالوینو… می‌کنی.»(۵) با دست‌یازی بدین تمهید است که کالوینو امکان می‌یابد با مخاطب شوخی ملیحی را آغاز کند. در «شاه گوش می‌کند» نیز قهرمان، شاه، که جز گوش دادن ابزار دیگری برای مراقبت از خود ندارد، با خطاب قرار دادن خود سنگینی تحمل‌ناپذیر حکمرانی را سهل‌تر می‌کند. تمهید دوم‌شخص امکان دیگری را نیز برای نویسنده فراهم می‌کند و آن امکان هرچه نزدیک‌تر شدن به قهرمان است، در عین برقراری فاصله‌ای صوری. اما آنچه روایت‌های دوم‌شخص کالوینو را از دیگر روایت‌های دوم‌شخص در همین سنخ متمایز می‌کند خصلت طنازانه و کمیک روایت‌های اوست. در اینجا نظر دارم به رمان «دگرگونی» اثر میشل بوتور. وقتی بوتور چنین آغاز سخن می‌کند که «پای چپتان را روی شیار مسی گذاشته‌اید و با شانه‌ی راستتان بیهوده می‌کوشید تا با فشاری که به در کشویی می‌دهید آن را را جلو برانید»(۶)، مرادش نزدیکی به قهرمان است. کالوینو همین طنین را از رمان نو اخذ می‌کند و بدان وجهی کمیک می‌بخشد.

 

پی‌نوشت:

یک. کاپوشچینسکی، ریشارد، امپراتور، ترجمه‌ی حسن کامشاد، تهران: ماهی، ۱۳۹۳. صص ۵۴ و ۵۵

دو. برگسون، هانری لویی، خنده، ترجمه‌ی عباس باقری، تهران: شباویز، ۱۳۷۹. صص ۳۴ و ۳۵

سه. کالوینو، ایتالو، شاه گوش می‌کند، ترجمه‌ی فرزاد همتی و محمدرضا فرزاد، تهران: مروارید، ۱۳۸۲

چهار. سوئتونیوس، زندگی قیصرها، ترجمه‌ی احد علیقلیان، تهران: نی، ۱۳۸۹. صص ۶۳ تا ۱۱۱

پنج. کالوینو، ایتالو، اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری، ترجمه‌ی لیلی گلستان، تهران: آگه، ۱۳۸۱

شش. بوتور، میشل، دگرگونی، ترجمه‌ی مهستی بحرینی، تهران: نیلوفر، ۱۳۸۵

پویا محمدی

Share
Published by
پویا محمدی

Recent Posts

سیمای ناهنجار مرگ

آمارها و مراکز مربوط به ثبت آمار خودکشی متعدد و پراکنده است و به نظر…

2 سال ago

همه‌ی‌بمب‌های‌جهان‌درافغانستان‌منفجرمی‌شود

توي چادري که از گرما تب کرده بود، عهد کرديم که تا قيام قيامت يکديگر…

2 سال ago

دو سیب در تشویش

ریحانه روز دوشنبه در میدان هوایی کابل در خیل جمعیت وحشت‌زده‌ای که به دنبال هواپیماهای…

2 سال ago

آتش در کمان زاگرس

«من لحظه‌ی افتادنش را به چشم دیدم. پاییز بود. چهار روز بود که توی کوه…

2 سال ago

اگر بابک بود

زن انگشتش را می‌گذارد روی کلید آسانسور تا مرد به حوصله یکی‌یکی کیسه‌ها را بیاورد…

2 سال ago

دنیای شگفت‌انگیز نو

این روزها تصاویری از اثر «نمی‌توانی به خودت کمک‌ کنی» از دو هنرمند چینی به…

2 سال ago