سقف مغازه‌ی «برلیان» خیابان نادری تخریب شد

شبکه آفتاب: سقف مغازه‌ی برلیان تخریب شد؛ مغازه‌ی لوازم‌التحریرفروشیِ خیابان نادری که حضورش با خاطرات جمعی مردم تهران گره خورده است، مغازه‌ای که شاهد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. تصویر سردرِ برلیان در فیلم‌های مستند به‌جامانده از کودتا ثبت شده است؛ شاهد از پا در آمدن مصدق و جولان لات‌ولوت‌های هوادار دیکتاتوری سیاه.

حالا سقف مغازه‌ی برلیان را تخریب کردند و رویش را با مقاومت صاحب مغازه ایرانیت کشیده‌اند. تابلویش را هم شکستند. این مغازه‌ی کوچک شصت سال است سر نبش کوچه‌ای باریک، نزدیک کافه نادری، با هویت اهالی فرهنگ و هنر ایران گره خورده است. سرنوشت این مغازه هم گویا در ادامه‌ی ساخت‌وسازهای ویرانگر خیابان نادری محکوم به ویرانی است، مثل خیابان پانزدهم خرداد و لاله‌زار و بافت تاریخی تجریش.

این‌جا در خیابان نادری چهار پلاک مغازه نزدیک هم قرار گرفته که مالک جدید می‌خواهد آن‌ها را ویران کند. همه می‌گویند برنامه‌اش ساخت پاساژ و مجتمع تجاری است. یکی از این مغازه‌ها، مغازه‌ی خودنویس‌فروشی برلیان است؛ مغازه‌ای که در برابر همه‌گونه تغییر مقاومت کرده و تا امروز هنوز سر پا مانده است.

«خیلی‌ از شرکت‌های معروف خودنویس‌فروشی تنها با صاحب سرقفلی این مغازه قرارداد دارند. این تنها مغازه‌ای است که ویترین لوکس و قدیمی‌اش هنوز به همان شکل از دهه‌ی چهل باقی مانده است.» این را یکی از کسبه‌ی نزدیک این مغازه می‌گوید و آینده‌ای تاریک را برای خیابان نادری ترسیم می‌کند: «شاید باورتان نشود، همه‌ی مغازه‌دارهای قدیمی این‌جا یکی‌یکی قلع‌وقمع شدند. مثلاً پیراشکی‌فروشی خسروی با وضع بدی بسته شد. چند بار هم فرزندانش خواستند آن را احیا کنند، نشد. آجیل‌فروشی هم بود پاتوق گلسرخی، آن را هم بستند. لوازم‌التحریر نسرین هم بسته شد. آخرین نشانه‌های تاریخی این خیابان دارد از بین می‌رود. بعید نیست همین امروز و فردا بیایند و مغازه‌ی برلیان را هم خراب کنند، مغازه‌ای که با خون دل صاحبش تا امروز دوام آورده.»

مالکان چهار پلاک مغازه‌ای که برلیان هم جزو آن‌هاست مغازه‌هایشان را فروخته‌اند. مالک جدید سه پلاک مجاور مغازه‌ی‌ برلیان را تخلیه کرده است. تنها مغازه‌ی برلیان است که صاحب سرقفلی آن در برابر تخریب و تخلیه‌ی این مغازه مقاومت می‌کند.

«صاحب سرقفلی این مغازه آقایی بودند که دو سال بعد از افتتاح آن فوت کردند. بعد از فوت او، خانمش آمد این‌جا و ایستاد و این مغازه را سر پا نگه داشت. خوب هم این کار را کرد، همه‌ی مغازه‌دارهای قدیمی شاهد هستند. این خانم بچه‌هایش را همین‌جا بزرگ کرد. حالا هم که تمام زندگی‌اش شده این مغازه. مالک یک روز، بدون این‌که اطلاع بدهد، آمد و سقف این‌جا را خراب کرد و تابلو آن را شکست، انصاف بدهید، آخر این درست است؟ پس مسؤولانی که این‌همه از میراث فرهنگی دم می‌زنند کجا هستند؟» این را همسایه‌ی دیگر می‌گوید. دست و پایش می‌لرزد، از این اتفاق‌هایی که اخیراً  افتاده می‌ترسد: «معلوم نیست همین فردا پس‌فردا بیایند و مغازه‌های ما را هم از چنگمان دربیاورند، چقدر می‌توانیم مقاومت کنیم؟ اگر مغازه‌ی برلیان خراب شود، یعنی همه‌ی آینده جلو چشممان خراب می‌شود.»

یکی از قدیمی‌های خیابان نادری می‌گوید: «والله ما از کار شهرداری سر در نمی‌آوریم. یک بار می‌گویند قالیباف گفته که باید همه‌ی بافت‌های تاریخی حفظ شود. خود ایشان می‌خواهند بیایند عودلاجان زندگی کنند. بعد از آن طرف مجوز ساخت‌وساز و پاساژ می‌دهند؟ ما باید چه کار کنیم؟»

یکی از مشتری‌های مغازه‌ی برلیان می‌گوید: «من عاشق خودنویس‌های این مغازه‌ام. نزدیک چهل سال است از آن خرید می‌کنم، همیشه هم راضی بودم. بسیاری از هدیه‌های تولد دوستانم را هم از این‌جا می‌گیرم. خانم صاحب‌مغازه آدم بسیار منصفی است. یادم می‌آید پیشخوانی چوبی داشت که وقتی آن را عوض کرد به او اعتراض کردم. گفت آخر سوسک و موریانه نابودش کرده بود. گفتم باید تعمیرش می‌کردی. آدم از این تغییرات دلش می‌گیرد. این تغییرات روح آدم را آزرده می‌کند.»

او که ساکن یکی از محله‌های بالای شهر تهران است می‌گوید: «هر وقت دلم می‌گیرد و می‌خواهم حالم خوب شود، می‌آیم این‌جا و در خیابان نادری چرخی می‌زنم. می‌روم کافه نادری شیرکاکائو و شیرینی کشمشی مخصوص آن را می‌خورم و به زندگی برمی‌گردم. جوان‌های ما اگر این خاطرات را نداشته باشند، در آینده چه سرگردانی‌ای انتظارشان را می‌کشد؟ نسلی بی‌هویت می‌شوند، ما شعارهایی می‌دهیم اما به آن‌ها پایبند نیستیم. افسوس از آینده‌ای که در انتظار تهران است.»

صاحب سرقفلی مغازه، که خانمی پابه‌سن‌گذاشته است و مؤدب، در برابر هزاران پرسش ما سکوت می‌کند، قرار نیست هیچ حرفی بزند. تمام حرف‌ها گفته شده است. تنها وقتی از تخریب این مغازه می‌شنود، اشک در چشمانش حلقه می‌زند و می‌گوید: «با تخریب این مغازه انگار دوباره شوهرم، که با خون دل این‌جا را راه انداخته بود، جلو چشمم می‌میرد و چهره‌ی هزاران مشتری چندین‌وچندساله، که دیگر هرگز آن‌ها را نخواهم دید، به قلبم چنگ می‌زند.»

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

کمترش کن

مطلب بعدی

سفر به ایران برای کشف طاووس و مردم

0 0تومان