کسوت و کسوت‌سازی

کسوت به عربی یعنی لباس. در ادبیات صوفیه و بعد به شکلی در زورخانه، که گویا به شکلی برآمده از همان مشرب است، ردا، خرقه و شولای پیر یا سردم‌دار، حرمت داشت. نهایت اعتماد و لطف پیر یا کهنه‌سوار به مریدان یا نوچه‌های جوان این بود که خرقه یا شولای درویشی و پهلوانی خود را روی دوش آنان اندازند و به این افتخار بزرگ مفتخرشان کند.
عمر ما در این شغل پرتنش گذشت. سخت‌جان بودیم. چه سال‌هایی گذشت، چه روزهایی، هفته‌هایی، ماه‌هایی، چه دقیقه‌هایی، ساعت‌هایی! خیلی پیش می‌آمد که عقربه‌های ساعت، مثل اینکه سنگ آسیاب ازشان آویزان است، جان می‌کندند تا بگذرند.
فلانی یک دور تسبیح فحشم داده، چون آنطور که دوست داشته ننوشته‌ام.
مدیر روزنامه گفته به خاطر فلان گزارش تو، از روزنامه شکایت کرده‌اند.
اول شب است. بعد از یک هفته کار و تدارک، روزنامه را بسته‌ایم و داده‌ایم ببرند چاپخانه. تا بچه‌ها جمع‌وجور کنند که بروند خانه‌شان، دوباره برمی‌گردند و روی صندلی‌ها وامی‌روند. ناشر از درآمدن روزنامه پشیمان شده است. نگاهم می‌کنند: فلانی حالا چکار کنیم؟ چکار کنیم؟ زیر لبی می‌غرم: می‌خواهی چکار کنیم؟ می‌ریم سراغ یه روزنامه‌ی دیگه!
دم در جلومان را می‌گیرند. روزنامه تعطیل شده! حالا دارند توی کارهای ما دنبال چیزهایی می‌گردند. بچه‌های روزنامه، چندنفر چندنفر پچ‌پچ می‌کنند. حالا چکار کنیم؟ از لای دندان خشم و حسرت را بیرون می‌ریزم: برین دنبال یه کار بهتر!
از صبح دنبال گزارش دیدار، سخنرانی و نشست مطبوعاتی مربوط به رده‌های اول اجرایی بوده‌ام. بعد هم آمده‌ام کارها را مرتب کرده‌ام و تحویل داده‌ام. حالا سر خیابان فاطمی منتظر هر نوع وسیله‌ای هستم که به خانه‌ام برسم. آژیر قرمز! همین را کم داشتم. خیابان در چشم‌برهم‌زدنی می‌شود برهوت. ناچار پیاده تا انقلاب می‌کوبم تا اگر بخت یار بود سوار آن مینی‌بوس‌ها شوم که قرار بود تراکتور باشند.
صبح در دانشکده‌ی ارتباطات خیابان کتابی درس دارم. ظهر، بدو می‌روم چهارراه قصر یک بادیه راگو می‌لنبانم تا در دانشکده‌ی خبر بروم سر کلاس. از آنجا بدوبدو خودم را به ساختمان‌های سه‌گانه‌ی دانشگاه آزاد در اول خیابان تهران‌نو می‌رسانم. دو کلاس دیگر در دانشگاه آزاد. چه سال‌های سختی!
حالا کسوت! چه خوب است که همه ادعای کسوت دارند. بدم نمی‌آید. چراکه نه؟ بد نیست به چین سفارش بدهیم برای همه کسوت تولید کند. همه می‌توانند صف بکشند، پرو کنند و بپوشند و بروند پی کارشان. هم آن خانم لیسانسیه‌ی روانشناسی کودک از دانشکده‌ی رودهن که برای مجله‌ی «خانه‌ی نارنجی» مصاحبه‌ی تلفنی می‌گیرد، هم آن مدیر کل تبلیغات اداره‌ی گیاهان زینتی که ماهی دو مقاله‌ی علمی درباره‌ی نقش گیاهان زینتی در فرآیند آشتی خانوادگی می‌نویسد، هم آن بابای حقوق‌دان عضو کانون سردفتران که برای اولین بار رابطه‌ی میان خشونت کودکانه و خودسانسوری را افشا کرد، هم سردبیر گاهنامه‌ی «پیام علی‌شاه‌عوض»، هم آن صاحب دفتر نمایندگی مطبوعات در یکی از استان‌ها که در تمامی امور نان‌وآب‌دار قانونی و غیرقانونی استان دستی دارد … و هم فریدون صدیقی که روی این حرفه عمر گذاشته و حالا بیشماری از اهالی کسوت، مستقیم و غیرمستقیم، نوشتن را از او آموخته‌اند، همه می‌توانند یک دست کسوت خوش‌دوخت، ساخت کارخانه‌های عظیم پوشاک «ژون یان» در شهر «کی سیانگ» بپوشند و در تحریریه‌های خلوت دفیله بدهند. چه عیب دارد؟
عکس از مهدی حسنی

*این مطلب پیش‌تر در نسخه‌ی چاپی شماره‌ی بیستم ماهنامه‌ی شبکه آفتاب منتشر شده است.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

آشنا نه، خویشاوند

مطلب بعدی

جنگ تمام شده

0 0تومان