دست‌های بریده

خیابان ملاصدرای شیراز را بسته‌اند. راسته‌ی طلافروش‌ها کیپ‌تاکیپ آدم ایستاده. صدای آمبولانس می‌آید. سه مرد سیاه‌پوش زیر دو کتف مرد سبزپوش با ریش سیاه یکدست را گرفته‌اند و می‌کشند سمت دستگاه آهنی رنگ‌ورورفته‌ی کدر. به گواهی یکی از شاهدان پایه‌های این دستگاه زنگ زده و شبیه کاتر چاپخانه‌هاست. دستمال سیاه بر چشمان مرد سبزپوش است.
یکی از مردان سیاه‌پوش دست مرد را به زور می‌گذارد زیر دستگاه. مردی با موی جوگندمی که کت‌وشلواری طوسی دارد و عینک دورفلزی به چشم، دولا شده و با دقت به دست زیر گیوتین نگاه می‌کند. فرمان صادر می‌شود. لبه‌ی تیز دستگاه بر دست فرود می‌آید. از دست مرد قوی‌هیکل خون می‌چکد. شاهدان، از دستگاه عجیب و غریبی که در یک لحظه چهار انگشت را با هم قطع می‌کند، می‌هراسند: «انگار آن را ساخته بودند برای این کار، یعنی جای انگشت داشت و وقتی انگشت‌ها قطع شدند، افتادند توی گودی‌ای که برایش تعبیه شده بود.»
این صحنه برای خیلی‌ها غریب بود، چون حکم قطع ید، تنها در موارد انگشت‌شماری در ملأعام انجام می‌شود. حتی کمتر کسی می‌داند که برای محکومان دیگر هم از این دستگاه استفاده می‌شود یا نه. نعمت احمدی، بهمن کشاورز، و محمدحسین شاملو وکلایی هستند که از چگونگی اجرای این حکم آگاهی ندارند یا نمی‌خواهند آگاهی بدهند؛ مشاوران دادگستری کیفری استان تهران هم. تنها دادفر، یکی از وکلای شیرازی، نظرش این است که به احتمال زیاد این دستگاه در زندان‌ها برای اجرای احکام کیفری وجود دارد اما چون تا حالا بیرون نیاورده بودند برای شاهدان عجیب بوده.
همه‌ی نظرها اما یکی نیست، کسانی هم هستند که می‌گویند این حکم معمولاً در بیمارستان زندان و به‌دست پزشک مخصوص انجام می‌شود؛ محکوم را می‌آورند، دستش را بی‌حس می‌کنند. انگشتانش را طبق حکم صادرشده جراحی و کاری می‌کنند که خونریزی‌اش بند بیاید. این آخرین مرحله درست مثل مرد سارق مسلحانه‌ی راسته‌ی طلافروش‌هاست که سوار آمبولانسش کردند و جای زخم‌هایش مرهم گذاشتند؛ مردی که نامش الف س‌ ح است. ۲۹ سال دارد. او ۴۷ نفر شاکی داشته و در پنجم بهمن ۱۳۹۱، به‌جز مجازات قطع ید، به سه سال حبس از باب انجام سرقت‌های متعدد محکوم شده است. حبس الف س ح دیگر تمام شده، او حالا بدون انگشتان دستش کجای این دنیاست؟

***

دادگستری ناحیه‌ی ۳۴
از سرنوشت الف س ح بی‌خبریم اما الف ر نشسته است روی سکوی کوتاه طبقه‌ی دوم ساختمان سیاه میدان شمشیری. فرودین ۱۳۹۵ است: «اگر انگشتان مرا قطع می‌کردند، دیگر اینجا نبودم.» صدای خنده می‌پیچد در سرسرای دادگستری ناحیه‌ی ۳۴. دست‌های چهار مرد با دستبند و پاهایشان با زنجیر به هم وصل شده است. مردی که دلش می‌خواهد انگشتانش قطع شود، لاغر است و سیه‌چرده. مردی که بغلش نشسته تکانی به خود می‌دهد: «یعنی تو دستت رو می‌زدن دیگه دزدی نمی‌کردی؟ جون من بگو.» مرد ریش بور دارد. چهل‌ساله است. الف ر می‌خندد. مرد ریش‌بور ول‌کن نیست: «بگو دیگه…» و روی می‌گرداند سمت دو مرد دیگر که پاهایشان به پایش وصل است: «تازه ما که دزد نیستیم. یه شب همین‌طوری داشتیم روی پشت‌بوم راه می‌رفتیم. یکی چراغ قوه انداخت تو صورتمون. دو تا ساک سیاه بزرگ نشون داد، گفت اینها رو شما دزدیدید؟ من دزدم؟ اصلاً به من می‌خوره دزد باشم؟ برای همین با چاقو زدم به پهلوش.» مأمور نیروی انتظامی، که کمی دورتر ایستاده، می‌آید بالای سرش: «اگه دزد نیستی، چرا چاقو داشتی؟» مرد ریش بور دستش را می‌آورد بالا، دست الف ر هم می‌آید بالا: «موتورم رو زده بودند، داشتم می‌رفتم از دزد پس بگیرم. خب چاقو باید داشته‌ باشم دیگه، نه؟» مأمور زود جمع می‌کند خنده‌اش را. دو مرد دیگر خیره به دست‌هایشان می‌شوند. لباس آبی راه‌راه به تن دارند. تصویر دستگاه گیوتین سبز کدر زنگ‌زده هم آنها را نمی‌ترساند. مدام شوخی می‌کنند با هم. چیزهایی درباره‌ی قطع ید شنیده‌اند. خودشان ندیده‌اند. از اجرای حکم الف س ح در شیراز اطلاعی ندارند. منتظر حکم خودشان هستند.

شما هم دزدی؟
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَهُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ. در ترجمه‌ی آیه‌ی ۳۸ سوره‌ی مائده آمده: «مردان دزد و زنان دزد، ببرید دست‌های ایشان، پاداش به آنچه ساختند، رسوایی از خدای، و خدای بی‌همتاست و با حکمت.» حکم این است. مرد کیف‌قاپ سرش را می‌آورد بالا و زل می‌زند به چشم‌های شاکی‌اش: «اما شرط و شروط داره، به این صورتی که شما هم می‌گید نیست به مولا …» روی صورتش زخمی قدیمی دارد. دستبند به دستش است و پاهایش. مدام سربه‌سر مأمور نیروی انتظامی می‌گذارد. شلوغ می‌کند. مأمور کلافه شده.
براساس ماده‌ی ۱۹۸ قانون مجازات اسلامی، حکم قطع دست درباره‌ی سارقی اجرا می‌شود که به حد بلوغ شرعی رسیده باشد، در حال سرقت عاقل باشد، با تهدید و اجبار وادار به سرقت نشده باشد و بداند که مال غیر است و ربودن آن حرام است. همچنین در این قانون آمده ‌است که سرقت در سال قحطی صورت نگرفته باشد، سارق مال را به عنوان دزدی برداشته باشد و مال دزدی از اموال دولتی و وقف و مانند آن، که مالک شخصی ندارد، نباشد و ارزش آن هم از یک‌چهارم گرم طلا بیشتر باشد.
«از رفیقام کسی رو ندیدم قطع دست شده باشه … شایدم اگه باشه برای پنج شش سال پیش می‌شه … شایدم خیلی بیشتر. یکی رو شنیده بودم که میدون قزوین دستش رو قطع کردن. نمی‌شناسمش.» کیف‌قاپ صورت استخوانی‌اش را برمی‌گرداند سمت مأمور: «شما دیدی کسی رو قطع دست کنند، معمولاً حکم رو می‌شکنن.» کیف‌قاپ پایش را تکان‌تکان می‌دهد. مأمور حوصله‌ی حرف زدن ندارد. خبرهای منتشرشده از دادگستری یزد، اصفهان، خراسان و شیراز تا چهار سال پیش نشان از اجرای این حکم برای سارقان می‌دهد. کیف‌قاپ همچنان پایش را تکان می‌دهد. صدای زنجیر بلند می‌شود. مأمور می‌ایستد. مردی که کنارش نشسته هم می‌ایستد: «شما هم دزدی؟» مأمور کنار او، که سیبلش هنوز درنیامده، جواب می‌دهد: «این قاتله. توی ماجرای دزدی قتل کرده.» سپیدی چشم‌های قاتل قرمز می‌شود. هیاهو در ساختمان میدان شمشیری بر پا می‌شوند. چند سارق جدید آورده‌اند. ساعت یازده و نیم صبح است.

حکم قطع ید دادم
«حکم قطع ید، بسیار کم، اما هنوز هم صادر می‌شود. مثلاً خود من پیش از عید امسال حکم قطع ید صادر کردم.» قاضی نوراله عزیزمحمدی سرش شلوغ است. دارد رانندگی می‌کند. به‌سختی پاسخ می‌دهد. او قاضی مهم‌ترین پرونده‌های جنایی یک دهه‌ی اخیر است؛ قتل سریالی زنان در کرج، جنایت سعادت‌آباد و پل مدیریت را او حکم داده. حالا یک ماه است که بازنشسته شده و می‌خواهد دفتر وکالت بزند. در ۴۴ سال قضاوت نخستین حکم قطع ید را پیش از بازنشستگی داده. عزیزمحمدی چیزی درباره‌ی اجرای حکم و شیوه‌ی قطع آن دست نمی‌گوید. فقط به پرونده‌ای ارجاع می‌دهد که در شعبه‌ی دو دادگاه کیفری یک نگهداری می‌شود.
شعبه‌ی دو دادگاه کیفری یک، خیابان پانزده خرداد، نبش کوچه‌ی داور است. پله‌های مترو که به اتمام می‌رسد، ساختمانی با سنگ سفید آغاز می‌شود، این ساختمان مجتمع قضایی امام خمینی است. یک سرش باز می‌شود به خیابان پانزده خرداد با تابلو بزرگ «دادگاه انقلاب». درِ دیگر به خیابان امام خمینی که پرونده‌ی قطع ید را باید در آن جست‌وجو کرد. ساختمان خلوت است. پدر و پسری دارند با مردی درباره‌ی دزدی بحث می‌کنند. مرد عاصی است: «چرا بچه‌ات دزد است؟» پدر: «بچه‌ام سیزده‌ سال بیشتر نداره، من نمی‌دونستم دزدی می‌کنه…» باقی همه سکوت است. پله‌ها را بالا می‌روم. طبقه‌ی دوم. شعبه‌ی دو است. پرونده، آنجا روی پرینتر، برایم آماده است:
دو برادر به نام‌های س م ی، بیست‌ونه‌ساله، مجرد و س الف ی، سی‌وپنج‌ساله متأهل. در میدان راه‌آهن مغازه‌ی آب‌میوه‌فروشی داشتند. بدون مشکل مالی فقط برای ساختن خانه‌ی نیمه‌کاره‌شان دست به سرقت می‌زنند. با برنامه‌ی قبلی می‌روند سراغ خانم ط ط. دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ است. خانم ط ط سوار ماشینش می‌شود تا به محل موردنظرش برود اما وقتی می‌خواهد پارک کند. دو برادر وارد ماشینش می‌شوند و او را در تویوتایش می‌کُشند. با همان ماشین به خانه‌ی ط ط می‌روند و هر چه در گاوصندوق است برمی‌دارند.
«وقتی مرحومه مقاومت کرد و اتِر هم اثری نداشت، به س م گفتم راهی جز از بین بردن او وجود ندارد، چون مرا هم شناخته بود و س م هم ضربات را درحالی‌که صندلی عقب بود از وسط دو صندلی وارد کرد و کار تمام شد.» اینها اعترافات س الف است. اعترافات س م جور دیگری است. سرانجام کارآگاهان همه‌ی جزئیات پرونده را کنار هم می‌گذارند و پس از بررسی‌های بسیار قاضی عزیزمحمدی حکم می‌دهد: «س م را از لحاظ اتهام مباشرت در قتل مرحومه ط ط به یک بار قصاص نفس با پرداخت تفاضل دیه‌ی قانونی از سوی اولیای دم و از بابت شرکت در سرقت حدی نیز به قطع چهار انگشت دست راست و س الف را نیز از نظر اتهام به معاونت در قتل عمد مذکور در فوق به پانزده سال حبس تعزیری با احتساب ایام بازداشت قبلی و از لحاظ اتهام شرکت در سرقت حدی نیز به قطع چهار انگشت دست راست وی.»
ساختمان عظیم‌الجثه‌ی خیابان پانزده خرداد جان می‌کند که خودش را به رخ بکشاند، به رخ هزاران عابری که هر روز از آنجا رد می‌شوند. عابران اما در هیاهوی بی‌پایان بازار گم و گور شده‌اند. باقالی تازه آمده و صدای دادِ فروشنده‌ها از هر صدایی اینجا رساتر است.
عزیزمحمدی توضیحی درباره‌ی تأثیرگذاری اجرای حکم قطع ید نمی‌دهد: «من دیگر بازنشسته شده‌ام.»
جعفری‌دولت‌آبادی، دادستان عمومی و انقلاب تهران، در همین روزهای اردیبهشتی در دیدار با قضات نواحی ۲۷ (ویژه‌ی قتل عمد) و ۳۴ (ویژه‌ی سرقت) گفت میزان قتل عمد، که از شاخص‌های امنیت اجتماعی است، مناسب است و نگران‌‌کننده نیست اما سال گذشته شمار قابل توجهی پرونده‌‌ی سرقت در شعبه‌ی ۳۴ باز شده.

سرهایشان را با گیوتین می‌زدم
«یادم می‌آید چهار سال پیش، وقتی کلانتری میدون شاپور بودم، انگشتِ یه دزدی رو زدن.» چشم‌های آبی بازپرس برق می‌زند: «می‌تونید در بایگانی کلانتری ببینید.» دارد دزدی را به بازداشتگاه می‌برد: «این دزد خودروست. برای سومین بار گرفتنش.» دزد رنگش زرد و سیاه است. دندان‌هایش از بیخ افتاده. موهای مشکی لختش ریخته توی صورت. سی‌وهشت‌ساله است. کج نگاه می‌کند. حرفی نمی‌زند.
«اما چه فایده، شش ماه بعد دوباره دزد بی‌انگشت رو به جرم دزدی گرفتن! عجب دنیاییه.» دزد خودرو خیره می‌ماند به دهان بازپرس جوان: «اگه به من بود می‌گفتم باید از دم سرشون رو برید. دست کفاف نمی‌ده. همشون رو ردیف کنن پشت گیوتین یکی‌یکی سر بزنن. نسلشون وَر بیفته و دیگه کسی هوس دزدی نکنه.» پسر هجده نوزده‌ساله‌ای که در کنار آنها راه می‌رود حرف‌های بازپرس را با سر تأیید می‌کند: «منم همین رو می‌گم. الآن گوشی منو زدن یک ماهه اسیرم، این دزدها را باید کشت.» دست می‌کشد به زلف افتاده روی صورتش. قد بلندی دارد و لباس مرتبی به تن. رنگ از چهره‌ی دزد خودرو می‌پرد. سکوتش را می‌شکند: «اگه بچه‌ی آدم گرسنه باشه چی؟» بازپرس نگاهش می‌کند: «به خاطر بچه نیست. به خاطر اعتیاده.» پسر هجده‌ساله گوشی موبایلش را می‌گذارد توی جیبش: «خب باید بالاخره کاری کرد.»
این کار به نظر محمدرضا حبیبی، رئیس کنونی دادگستری استان یزد، قطع دست است. او که در ۱۳۹۳ پس از شش سال از تصدی دادستان عمومی و انقلاب استان اصفهان خداحافظی کرد و به یزد رفت، در مراسم تودیعش از اجرای حکم قطع دست دفاع کرد: «طی یک سال گذشته پنج فقره قطع ید به عنوان حد شرعی از سارقان باسابقه در زندان اجرا شده که به دلیل دشمنی‌های بیرونی رسانه‌ای نشده. قطع دست و اعدام باعث کاهش سی‌وسه‌درصدی سرقت مسلحانه در کل کشور شده است.»
سال‌هاست اتحادیه‌ی اروپا محمدرضا حبیبی را از ورود به کشورهای این اتحادیه محروم کرده اما این تصمیم باعث افتخار حبیبی‌ است: «من از این اقدام اتحادیه‌ی اروپا بسیار خوشحالم، چرا که اجرای احکام شرع منور و عمل به مقررات انقلاب اسلامی مرا در لیست معاندین و کفار اسلام قرار داده و من به حکم اسلام عمل کرده‌ام.»
ولی‌اله حسینی، معاون رئیس دادگستری تهران، اما نظر دیگری دارد: «خشونت را نمی‌توان با خشونت اصلاح کرد. این امر اصلاً شدنی نیست. بر اساس آمارها، بیکاری و اعتیاد دلیل درصد بالایی از سرقت‌هاست. مجازات شدید شاید باعث ایجاد رعب در جامعه شود اما قطعاً پاسخگوی اصلاحش نیست. وقتی مجرمی به سمت جرم می‌رود، حتی در صورت مجازات هم، وقتی شغل مناسب پیدا نکند باز هم متوسل به جرم می‌شود. چه کسی آتیه‌ی او را تضمین می‌کند؟ حتی برای جوانانی که سابقه‌ی دزدی ندارند کار نیست. هرچند کارگاه‌های آموزشی فعالیت‌هایی در این زمینه انجام داده‌اند، این اقدامات ناچیز است. شاید باورتان نشود زمانی که بازپرس بودم پرونده‌ای داشتم که در آن یک نفر فقط برای دزدی سی‌هزار تومانی قتلی را انجام داد. به نظرم باید دید چقدر دولت در این زمینه کوتاهی کرده است. جرم‌شناسان باید در این زمینه واقعاً کار کنند و راه‌حل ارائه دهند.»
او که عضو کمیسیون حقوق بشر اسلامی است از تفسیر و دیدگاه‌های متعدد درباره‌ی آیه‌ی ۳۸ سوره‌ی مائده می‌گوید و اینکه در زمان پیامبر اسلام قوم یهود مجازات سخت‌تری برای سارقان داشت: «مجازات سارق در زمان یهود کل دست بود ولی در قرآن این حکم تبدیل شد به قطع انگشتان دست. ببینید، نمی‌توان بدون در نظر گرفتن بسیاری از ابعاد قضاوت کرد.»

و هر که توبه کرد…
«اینجا آن‌قدر دزد می‌آورند که شمردنی نیست مثل قصابی می‌ماند یک روز خیلی مشتری دارد، یک روز کمتر اما حتماً مشتری دارد.» مأمور نیروی انتظامی خوش‌روست. با خودش دو دزد آورده و قبل از رفتن به طبقه‌ی دوم ناحیه‌ی ۳۴ اینها را می‌گوید و می‌رود. دو زن هم‌قد و هم‌هیکل، که از دور چون دو خواهرند، دارند از دادگستری خارج می‌شوند و با هم پچ‌پچ می‌کنند. رویشان را کیپ گرفته‌اند. یکی سرش پایین است و اشک در چشمانش. آن یکی خال گوشتی بزرگی دارد کنار بینی‌اش و سرش بالا: «والا پسرم توی پارک بوده، پسر این خانم چاقو گذاشته بیخ خرش که هر چه داری بده. حالا شش ماه است افتاده زندان.» زن اولی سرش را پایین‌تر می‌اندازد. زنی که خال گوشتی دارد نگاهش می‌کند: «این بیچاره چی کار کنه. شوهرش مرده. نون‌آورشون همین پسر بوده. به‌‌سختی دارن زندگی می‌کنن. هیچی ندارن بخورن. من دیگه رضایت دادم، بیاد بیرون.» اشک زن جاری می‌شود: «خدا ارحم الراحمینه. ایشالا پسر شما هم اعتیادش رو ترک کنه.» زن دوم سرش را سمت آسمان می‌برد: «ایشالا ایشالا، الآن یک ماهه لب به سیگار و قلیون نزده. ما که نمی‌تونیم ببریمش کمپ، ماهی چهارصد تومن می‌گیرن. ما هم باید بریم دزدی که پول کمپ رو بدیم.» مادر دزد سرش را تکان می‌دهد. پهنای صورتش خیس است: «حالا خدا رو صد هزار مرتبه شکر که خودش ترک کرده. دست خدا همیشه همراهتون باشه. هر چی خدا بخواد همون می‌شه.»
مأمور نیروی انتظامی، که قالپاق‌دزدها را تحویل داده، از پله‌ها می‌آید پایین. صدایمان می‌کند، می‌گوید یاد حرف یکی از قضات افتاده که حکم قطع دست سارقی را شکسته: «این قاضی به من گفت که خداوند بعد از آیه‌ی ۳۸ سوره‌ی مائده بلافاصله در آیه‌ی ۳۹ و ۴۰ می‌آورد: فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (۳۹)، أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْک السماواتِ وَ الأَرْضِ یُعَذِّب مَن یَشاءُ وَ یَغْفِرُ لِمَن یَشاءُوَ اللَّهُ عَلی کلِّ شى‏ءٍ قَدِیرٌ(۴۰) یعنی، و هر که توبه کرد از پس ستم او و نیکی کرد که خدای توبه دهد بر او که خدای آموزگارست و بخشاینده. ندانی که خدای راست پادشاهی آسمان و زمین عذاب کند آن را که خواهد و بیامرزد، آن را که خواهد و خدای بر همه چیزی تواناست.» *

*ترجمه و تفسیر طبری، فراهم‌آمده در زمان سلطنت منصور نوح سامانی از ۳۵۰ تا ۳۶۵ هجری مجلد دوم از هفت مجلد تهران چاپخانه‌ی دولتی ایران، ۱۳۳۹. ترجمه و تفسیر طبری از کهن‌ترین و معتبرترین ترجمه و تفسیرهای قرآن دردسترس است.

** این مطلب پیشتر در سی‌امین شماره‌ی ماهنامه‌ی شبکه آفتاب منتشر شده است.

عکس از ایسنا

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

آن نُه ماه لعنتی

مطلب بعدی

بزن فالی

0 0تومان