چهارده دقیقه‌ی آخر

در باز می‌شود. دو مأمور زیر بغلش را گرفته‌اند. پاهایش از ترس می‌لرزد، تمام بدنش سست شده و مأموران تقریباً…

8 سال ago

تابستان همان سال

در جایی از فیلم «ناخدا خورشید» می‌خواهند سیگارهای قاچاق ناخدا را آتش بزنند، همه در ساحل جمع شده‌اند به تماشا…

8 سال ago

زخم جان در قلمرو خیال

خنکای پاییز در استخوانم، از پله‌های ساختمانی صنعتی در بروکلین بالا می‌روم و نیکی نجومی، مردی ریزجثه‌ با موهای جوگندمی،…

8 سال ago

میلاد بر منظر چشمان آبی دریا

گویی امواج مشوش‌تر از همیشه بر صخره‌های ساحل می‌کوبند. خانه‌ی ساحلی شاعر، بر آستانه‌ی موج‌کوبِ ایسلانگرا، غارت و ویران شده…

8 سال ago