شاید به جرأت بتوان گفت، از میان نمایشنامهنویسان بزرگ این روزگار، هیچیک بهاندازهی دیوید ممت درگیر سینما نبودهاند. او سالیان سال در هر دو عرصهی تئاتر و سینما قلم زده و کارگردانی کرده و در هر دو عرصه هم معمولاً موفق بوده است؛ اتفاقی که شاید در میان تئاتریهایی که…
ادامهتابهحال دقت کردهاید هنگام تعریف ماجراهای هر سفری، حتی سفرهای کوتاه درونشهری، همواره از مبدأ و مقصد حرف میزنیم؛ مثلاً میگوییم: «از خونه که راه افتادم …»، «وقتی رسیدم …»، «سوار ماشین که شدم …»، انگار همیشه «درام» یا آن بخش «تعریفی» جایی در مبدأ و مقصد شکل میگیرد و…
ادامهاوایل رمان «خشم و هیاهو» تقریباً تمام تداعیهای ذهنی بنجی، راوی گنگ فصل اول، به خواهرش کدی ختم میشود. سرما او را یاد کریسمسی انداخته که کدی هنوز در خانه بود؛ «دست مرا گرفت و از میان خسخس برگهای روشن دویدیم. از پلهها بالا دویدیم و از سرمای روشن به…
ادامه