نان و کوچه

سرش را جلو می‌آورد و آرام می‌گوید: «هنو کوپنش رو داریم. به این برکت قسم. هنو مادرم داره کوپن اون موقع رو.» نگاه حمید به عکس سه‌درچهار پیرزنی است بالای جواز نانوایی: سکینه ابراهیم‌دخت متولد ۱۳۰۱. «دو ماه دم‌پختک می‌دادیم به مردم. همین زن کوپن‌ها رو می‌برد ‌می‌داد به فقرا.…

ادامه

آتش در خرمن

گردوها نرسیده‌اند. این را می‌شود از روی پوست ترد و تیره‌ی آنها حدس زد. برگ‌های پهن سبز سیر در آرامش ظهر تابستانی با رگه‌های نور خورشید خیره معاشرت می‌کنند. بوی گردو و بوی برگ‌های تند باغ را قرق کرده. باغی توی جاده‌ی احمدآباد. کلاه لگنی آمیزممد هی می‌گیرد به شاخه‌های…

ادامه

تجسم جسم بیمار

زندگی خوب زندگی سالم است؛ پیش‌شرط آن تندرستی است. اصلاً همه گفته‌اند که عقل سالم در بدن سالم است. تندرستی با جوانی، نیرومندی و امید همراه است و در مقابل بیماری نقص و زوال را به ذهن متبادر می‌کند. افراد بسیاری هستند که با نقص‌های مادرزادی به دنیا می‌آیند؛ بدنِ…

ادامه

پرتره‌ی اومبرتو اکو

وقتی رابطه‌ی عاشقانه‌ام با شهر میلان شروع شد، اومبرتو اکو که فقط چهار سال از من بزرگتر بود، عملاً سردبیر انتشارات بومپیانی بود. پیدایش کردم و قراری با او گذاشتم و نقاشی‌هایم را نشانش دادم. پوست سفید سه‌تیغه‌اش با موی سیاهش در کنتراست بود، چهره‌ی دلپذیری داشت و صدایی که…

ادامه