رویا و کابوس توأمان بچهها زیر آوارند. میداند کجا. از رنگ سرخ پتویی که گوشهاش از لابهلای چوب و آهن و خاک بیرون زده میتواند حدس بزند کجا هستند، اما دستها جان ندارد که خاک را کنار بزند، تن بچهها را بیرون بکشد و پسرها را از سنگینی سقف و دیواری که بر سرشان… ادامه