همه میدانستند که آخرین روز حیات نجف دریابندری، با آن زبان یکهی فارسیاش، در راه است. از پس سکتههای پیاپی، زبانِ تکلم رفته بود، اما زبانِ فارسیاش همچنان با ما بود. میگفتند در سالهای آخر کسی را نمیشناخت، اما اگر توانی در عضلات صورتش باقی میماند، صرف قهقهههای معروفش میشد.…
ادامهماهنامهی شبکه آفتاب تعدادی از صفحات ویژهنامهی نوروزی خود را به عکس اختصاص داده است. بدین منظور داستانی از بیژن نجدی با عنوان «سپرده به زمین» از مجموعهی «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» را انتخاب کردهایم. از عکاسان عزیز تقاضا میکنیم با مطالعهی این داستان که پس از کسب مجوز…
ادامهنام نجف دریابندری از سال ۱۳۴۸ که سال دوم دبیرستانام را در دبیرستان هدف ۴ میگذراندم، با من عجین شد. تاریخ سینمای آرتور نایت با ترجمهی او را که در قطع جیبی چاپ شده بود (البته آن موقع اگر اشتباه نکنم به آن قطع پالتویی هم میگفتند که توسط کتابهای…
ادامهما از موسیقی و نقاشی زیبا و هزاران زیبایی دیگر لذت میبریم بدون آنکه بدانیم آفرینندگانشان با بیخوابی و اشک و خندهی عصبی و آسم و تشنج و ترس از مرگ، که از همهچیز بدتر است، چه کشیدهاند. («در جستوجوی زمان ازدسترفته»، جلد سوم، طرف گرمانت) مارسل پروست تقدیمنامهی جلد…
ادامه