همه‌ی‌بمب‌های‌جهان‌درافغانستان‌منفجرمی‌شود

توی چادری که از گرما تب کرده بود، عهد کردیم که تا قیام قیامت یکدیگر را فراموش نکنیم. من و طیبه و اسماعیل و فیصل و خواهرش، فروزان. روز هشتم سفر بود. فروزان تکیه داده بود به تیرک چادر و به این بازی می‌خندید. بچه‌ها از جنگ گفته بودند و…

ادامه

دو سیب در تشویش

ریحانه روز دوشنبه در میدان هوایی کابل در خیل جمعیت وحشت‌زده‌ای که به دنبال هواپیماهای امریکایی می‌دویدند نبود، اما یکی از آنهایی که به خیال خود بر بال سیمرغ نشست و page reload is required for this change. Make sure your content is saved before reloadingاز بالای ارابه‌ی آهنین سقوط…

ادامه

ما خود ضرب‌المثلیم

– خودت رو معرفی کن! – یعنی چی؟ یعنی چه کار کنم؟ صاحبکارش، محمدعلی، به او گفت که یعنی اسم و فامیلت را بگو. بگو که از کجا آمده‌ای. میروِیس، با صدایی که هنوز زنگ بلوغ نگرفته بود، گفت که پانزده سال دارد و یک‌سالی هست که از افغانستان آمده…

ادامه