نجف مرگ را به یاد آورد

همه می‌دانستند که آخرین روز حیات نجف دریابندری، با آن زبان یکه‌ی فارسی‌اش، در راه است. از پس سکته‌های پیاپی، زبانِ تکلم رفته بود، اما زبانِ فارسی‌اش همچنان با ما بود. می‌گفتند در سال‌های آخر کسی را نمی‌شناخت، اما اگر توانی در عضلات صورتش باقی می‌ماند، صرف قهقهه‌های معروفش می‌شد.…

ادامه

چطور خودمان را در کمال آرامش برای مرگ مهیا کنیم؟

مطمئنم با اظهار این حرف، که یکی از بزرگ‌ترین مشکلات انسان مواجهه با مرگ است، اصالت چندانی نخواهم یافت. درست است که این سؤال دشواری برای بی‌ایمانان است (چطور با «عدمی» که منتظرشان است روبه‌رو شوند؟)، اما آمار نشان می‌دهد که این سؤال خیلی از باایمانان را نیز آزار می‌دهد.…

ادامه

ریل‌های متقاطع

طبق معمول، سر صبحانه، خوابی را که شب قبل دیده بود برای زن تعریف کرد، کل خواب را نه، فقط تتمه‌ی پاره‌ها و بقایا و پیچک برجامانده‌اش را. آن روز صبح چیز خاصی نبود، خوابی بود مثل هر خواب‌ دیگر، مثل خیلی خواب‌های دیگر. خودش را در قطاری دیده بود…

ادامه

خانه و جزیره

جیرجیر حلقه‌ی فیلم سیاه‌وسفید: سال ۱۹۱۹، پتروگراد گرسنه، نمای نزدیک از منار کلیسای پطرس و پولس. جد من، مدیر دبیرستان، که عینک پنسی‏‌اش روی بینی‌‏اش جا انداخته بود، پس از آنکه خانواده را نزد آشنایانش به کی‏یف فرستاد، خودش داوطلبانه به ارتش سفید پیوست. در آن زمان چه چیزهایی به…

ادامه