زن انگشتش را میگذارد روی کلید آسانسور تا مرد به حوصله یکییکی کیسهها را بیاورد و بچیند. چمدانی هم توی قاب دوربین مداربسته دیده میشود؛ چمدان سبزی که رنگش در تصویر تشخیص داده نمیشود اما یلدا آن را به یاد میآورد. چمدانی که با هم خریده بودند، در روزهایی که…
ادامهاعضای خانوادهای را تصور کنید که چند سال است هیچ منبع درآمد ثابتی ندارند و بهصورت موردی اندکی درآمد کسب میکنند که کفاف زندگی در شرایط بحرانی را میدهد و نه بیشتر. اعضای خانواده در این مدت هر چه را هم از قبل پسانداز کرده بودند خرج کردهاند. در چنین…
ادامه– خودت رو معرفی کن! – یعنی چی؟ یعنی چه کار کنم؟ صاحبکارش، محمدعلی، به او گفت که یعنی اسم و فامیلت را بگو. بگو که از کجا آمدهای. میروِیس، با صدایی که هنوز زنگ بلوغ نگرفته بود، گفت که پانزده سال دارد و یکسالی هست که از افغانستان آمده…
ادامه